پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Wednesday 30 December 2009

سال نوت مبارک

Saturday 26 December 2009

Wednesday 23 December 2009

Thursday 17 December 2009

گل های کاغذی

به یاد روز های پر کار بندر عباس که هر روزش برایم سال ها درس و تجربه بود
به یاد هتل خلیج فارس که مامن خلوت عصر گاهان بود
به یاد دوستان خوبی که در این دوران پیدا کردم
همه برو بچه های خوب هتل خلیج فارس :مجتبی ،افشین ،امیر ،صادقی ،هاشمی،بیات و حتی مدیر بد خلقش که شاید هیچ وقت نمی خندد
به یاد همه برو بچه های خوب سایت :مرادی ،صالح ،رییسی ،کریمی ، امانی ،خرم ، درویش ،رمش ،اباذر،نکیو رو،،با وقار ،سالاری و همه و همه و همه
و با یاد همه آنهایی که به رویم می خندیدند وخنده هایشان و حرف هایشان با هم متفاوت بود
یاد باد آن روزگاران یاد باد
از همه برای درس های خوب زندگی که به من یاد دادید ممنونم

Friday 4 December 2009

خلاصی

روی تخت نشسته ام ،صدای هیاهوی دریا به گوشم می رسید ،در هوای خوش بهاری جنوب ایران جا خوش کرده ام،همه جای ایران سرد است اما اینجا زمستانش بهاری است.روز هاست که با خویشتنم در گیرم ،حتی مادرم صدایش در آمده و شکایتم را به برادرم کرده ،پدرم صبور تر از آن است که به رویم بیاورد.حتی قبل از اینکه به جنوب بیایم همکارانم هم قیافه در همم را به رویم آوردند،خودم هم می دانم اما به رویم نمی آورم که این روز ها چقدر در فکرم ،شاید مسخره باشد که ندانی به چه فکر می کنی و یا به کی ،فقط فکر می کنی.
روی تختم نشسته ام در اتاقی در طبقه ششم ،این بار هم که آمدم باز زلزله آمد ،نمی دانم منتظرند که من بیابم بعد بلرزانند.احساس می کنم این تنهایی کمک بزرگی می کند به من که افکارم را کمی مرتب کنم ،شاید نوشتنم نشانه ای از همین مرتب کردن افکارم باشد.شاید ولی امیدوارم که خنده هایم به آن شخص پشت ظاهرم هم نفوذ کند،تعبیری بود که دوستی گفت ،گفت پشت این چهره خندان کسی نشسته است که نه تنها نمی خندد بلکه با خود خویش در گیر است.خوب دیده بود.
شاید این روزها کمتر خودم را در آیینه نگاه می کنم چرایش ساده است از موهایی که هر روز سفید تر می شود در هراسم .قطاری است که می رود بدون اینکه لحظه ای بایستد تا در ایستگاهی نفسی بکشی، آنچنان می رود که احساس می کنمی که این قطار تا ابد نمی ایستد اما....تو روزی خواهی فهمید که من که بودم.

ساحل خلیج فارس

اینجا ساحل زیبای خلیج فارس در کنار یکی از هتل های شهر بندر عباس است .ساحلی مالامال از زباله
قابل توجه مدیران محترم محیط زیست
13/09/1388

Sunday 18 October 2009

روز هاست که افسوس می خورم که چرا تکرار زده شده ام و گاهی گذر روز ها و ماه ها را حس نمی کنم ،شاید از حسی که همیشه ویروسی برای همه میدانستم گریبانم راگرفته است و نمی دانم که تا کی این راه را همینگونه ادامه دهم.در هر صورت امروز فرصتی شد برای نوشتن دوباره بعد از مدت ها. آنقدر روز ها و شب ها تند از کنارم می گذرند که گاهی حتی گذرشان را هم حسی نمی کنم چه برسد به ......امروز به یاد آوری نازنینی روز تولد خزانم را به یاد آوردم که چقدر روز ها و ماه ها وقت و زمان و عشق بود برای نوشتنش که از آن روز ها کمی دورم و شاید دوباره باز نزدیک شوم به آنچه بودم ، به روز هایی که همیشه در روشنی ها بودم .در هر حال روز های قشنگ خزان را به امید روز های بهاری جشن می گیرم در وطنم .خزانم تولد دو سالگیت مبارک

Friday 9 October 2009

ترس

ترسم از دست تو بوده برای خواستن عشقم
نیاد اون روزی که دیره واسه ی داشتن عشقم
ترسم از اینه که روزی من به یاد تو نباشم
دیگه دلسرد بشم از تو برم و با تو نباشم
ترس من اینه که روزی روی قولم پا بزارم
واسه بد بینی و حرفات تو رو تنها بزارم
ترس من از خنده های تلخ و بی روح لب توست
کاش بدونی دل تنهام گم شده تو این شب توست
ترسم اینه دیر بفهمی عشق پاک و تو نگاهم
دیگه آرزوم نباشه بمونیم همیشه با هم

شاعر: امین ناسوتی


Saturday 3 October 2009

ترس

این جا همه گرفتار روزمرگیند.شاید همه ،همه جا اما اینجا خانه من است.روزهاست که تکرار زده شده ام ،باز، و آن لحظه ایست که من می ترسم از تو ،خودم و همه تکرار ها .می ترسم از دلسردی ها از ماندن ها و رفتن ها .چرا باید همیشه ترسید از این تکرار ،از این بی بالی ،از این بی روحی ،همه خوشحالند اما کسی نمی خندد،همه غمگینند اما کسی نمی گرید.همه در تکاپوی نداشتن و داشتنند اما من نمی دانم ،باید بود و دید که چه هوایی دارد این زندگی،خاطرم هست می ترسیدم از بی هوایی ،از غربت از نداشتن و از همه چیز اما امروز نمی ترسم اما ترس در وجودم ،در خانه ام است، در کوچه پس کوچه های ذهنم دوره ام می کند ،می خندد،فریاد می زنم و فرار می کنم ،از خودم به خودم

Sunday 20 September 2009

انتظار

سلام ،سلامی که این روز ها دیگه مثل گذشته ها نیست ،یک ذره تنهاست .از نبودن تو و روزای خوش زندگی که دیگه نیستن و تنها میشه حسرتشون رو خورد.از تموم اون لحظه لحظه هایی که برای رسیدن به امروز لحظه لحظه ها رو می گذروندیم و برای دیدن فردا انتظار می کشیدیم .تموم اون لحظه ها، انتظار برای لحظه هایی می کشیدیم که هیچ وقت نیومد

عید فطر

Thursday 10 September 2009

مترو


مترو در سیستم حمل و نقل شهری بی شک از مهمترین و اثر گذارترین وسایل حمل و نقل می باشد که در دنیا با تجهیز و گسترش آن توانسته اند از بار ترافیک شهری به شدت بکاهند. در کشور ما و بخصوص در چهار سال اخیر دوران ریاست دکتر قالیباف،گسترش مترو در تهران از سرعت چشم گیری بر خوردار شده است.دیروز مسیری را در خط یک مترو بودم و دقت می کردم که چقدر با وجود گذشت یک دهه با مدیریت درست و اصولی توانسته اند کیفیت آن را حفظ نمایند.ایستگاه های بسیار تمیز که تقریبا کم نظیر و باعث تعجب هر بیننده ای میشود ،واگن های تمیز ،هرچند که مشکل فرهنگی تعدادی از افراد جامعه خساراتی را به همراه داشته اما قابل چشم پوشی است . باید به مدیریت مترو و شهرداری تهران دست مریزاد و خسته نباشید گفت ،اگر مدیریت متمرکز مترو در کشور قابل اجرا بود ایران از کشور های تراز اول دنیا بود.

Tuesday 8 September 2009

CVقصه های من و

قصه شماره 2
محل خیابان الوند
شرکت فرانسوی - عربی
قصه دوم مربوط بود به یک سفر کاری کوتاه به ایران که یه سفارش و اصرار دوست خوبم مهندس حامد به این مصاحبه تن دادم.در کنار در وردوی در فضایی مناسب که برای مراجعه کنندگان با قهوه و چایی در نظر گرفته شده بودچند دقیقه ای منتظردیدن خانم مدیر که کره ای بود شدم.خانمی به اسقبالم آمد و پس از احوال پرسی کوتاهی پلکان را تا طبقه اول بالا رفتیم و در طبقه ای که برای جلسات در نظر گرفته شده بود و اتاق اتاق بود حدود یک ساعتی را به گفتگوی دوستانه نشستیم از خوبی و ها و بدی ها،از تقاط قوت و ضعف صحبت به میان آمد که بی شک از لحاظ نظری سوالات درستی مطرح شد که دلنشین بود.بعد از یک ساعت قرار بر آن شد که با مدیر شرکت جلسه ای را داشته باشم که موکول شد به فردا.برخورد این خانم کره ای به نمایندگی از شرکت آنقدر دلچسب بود که حتی در فکرم به برگشت به ایران بیشتر مطمئن شدم.جلسه فردا طبق انتظارم با مدیر فرانسوی شرکت بود که همانند اکثر فرانسوی ها شخصی دماغ بالا اما با دانش بود.با نیم ساعت صحبت در رابطه با شغل مورد نظر بنا به تماس از طرف شرکت شد.امیدوار بودم که فرجه یک ماهه درخواستی ام را قبول کنند اما اعلام کردند که از روز شنبه باید در محل شرکت حاضر باشی.امری محال بود چرا که هنوز به قطع تصمیم به بازگشت نداشتم.یکی از بهترین و اصولی ترین مصاحبه های شغلی بود که تا به امروز داشتم.امیدوارم که شرکت مورد بحث بتواند با موفقیت در بازار ایران فعالیت کند.

Monday 7 September 2009

CVقصه های من و

این روز ها پس از بازگشت به خانه ،فصل جدید را آغاز نموده ام که از حیث تجربه مدیریتی برایم بسیار جذاب است .مدیریت منابع انسانی به عنوان با ارزش ترین سرمایه یک شرکت از بخش های تاثیر گذار و استراتژیکی است که می تواند باعث تغییر یا نابودی گردد.اما بحث مصاحبه حضوری یکی از ظریف ترین مراحل یک استخدام است که معمولا به صورت کاملا احساسی در ایران بدون در نظر گرفتن قواعد مدیریتی انجام میگردد.از امروز تجربیات خود را از مصاحبه های انجام شده برایتان نقل می کنم شاید مفید فایده شود.
مصاحبه اول:
زمینه فعالیت :صنایع غذایی طریقه آشنایی : معرف
زمان :نه و نیم صبح
در یکی از ساختمان های تهران که کلا متعلق به شرکت بود وارد شدم.حیاط ساختمان بیشتر به نمایشگاه اتومبیل های لوکس شبیه بود تا شرکت ،در هر حال در طبقه اول با خانم منشی در دفتری سراسر قهوه ای سوخته با مبل های چرمی ،دوباره رزومه را در فرمت چاپی شرکت وارد نمودم!!!کاری عبس که در شرکت های ایرانی رسم است .پس از چند دقیقه مرا به دفتر رییس هیئت مدیره راهنمایی کردند.
آقای رییس هیئت مدیره به خاطر معرف احوال پرسی کرد و دست داد اما مدیر عامل با کرواتی بد رنگ به بهانه سرما خوردگی تنها به نیم خیزی اکتفا مرد!!!!سوال های متداول به جهت معرفی که از کجا مدرک گرفتی ،کدام شهر بودی و سن و باقی غذایا را توضیح دادم ،مدیر عامل از شرکت به شهرت نام شرکت اکتفا کرد و شغل مورد نظر و بلافاصله گفت که با شما تماس می گیریم!!!!برایم جالب بود بدون هیچ سوالی مصاحبه به پایان رسید ،من ادامه دادم که من چه توانایی هایی دارم و چه کار هایی می توانم انجام دهم،سوالاتی که وی در سمت مصاحبه کننده باید می پرسید.در هر حال سوالاتی که به عنوان یک مدیر باید پرسیده شود بسیار باید سنجیده و موشکافانه باشد ،شاید او همان کسی باشد که بتواند شرکت را به موفقیت چشم گیری برساند.در هر حال اگر همه مدیران خوب و مدیر بودند که امروز ما ،اینگونه نبود.

Saturday 5 September 2009

برندکشي در ايران

مدت ها پیش بود که هم در بخش فارسی از اهمیت برند و راه هایی برای ساخت آن و هم در بخش انگلیسی مطلب نوشته بودم.امروز در سایت تابناک مقاله ای با عنوان مرگ برند ها در ایران از روز نامه اعتماد خواندم که اشکم بی اختیار سرازیر شد که چه بر سر صنعت کشور آمد که ما امروز بجای محصولات صد در صد ایرانی افتخار کنیم به اجناس چینی و کره ای. شما هم بخوانید
روزنامه اعتماد نوشت:

«برندکشي» در ايران جان گرفت. برندهاي ايراني در حالي که مي توانستند هر کدام سفير ايرانيان در اقصي نقاط دنيا باشند، به نوبت در صف «مرگ» قرار گرفته اند تا ديگر به جز نام و نشان و خاطره يي در آلبوم صنعت کشور و حتي دنيا چيز ديگري به يادگار نگذارند. ده ها نام به جا مانده از انقلاب صنعتي ايران همچون «ارج»، «آزمايش»، «نساجي مازندران»، «پارس الکتريک»، «هپکو»، «کفش ملي» و... هر کدام حکايت از مرداني دارد که آجر به آجر ساختمان هاي جاده مخصوص کرج را روي هم گذاشتند و بزرگ ترين اتوبان صنعتي کشور را ساختند.

اينک اين اتوبان به جاي آنکه به ميراث فرهنگي صنعت کشور تبديل شود، يک به يک توسط سازمان هاي مختلف خريداري مي شود تا شايد به صورت پارکينگي براي خودروسازان درآيد يا اينکه با تغيير کاربري به مجتمع هاي مسکوني تبديل شود.

سيد جعفر اميني، مديرعامل سابق پارس الکتريک، دليل مرگ برندها در ايران را فقدان سازمان ميراث فرهنگي صنعت کشور مي داند و مي گويد اگر مي دانستيم برندها چه هويتي براي ما رقم مي زنند، چنين ساده نظاره گر مرگ آنها نبوديم.

تابوت برندهاي ايراني در حالي يک به يک از جلوي چشم دولتمردان به گورستان برده مي شود که کشورهاي ديگر برندسازي را در دستور کار خود قرار داده اند. در اين گزارش چند برند بزرگ را برگزيده ايم تا با بازخواني تاريخ آنها شايد بتوانيم تلنگري ايجاد کنيم و برندهايي را که هنوز نمرده اند از مرگ نجات دهيم.

کفش ملي
«سرور بزرگوارم، جناب آقاي علي سعيدلو، با تقديم مراتب ارادت و اخلاص، بنده رحيم ايرواني موسس گروه صنعتي کفش ملي در اسماعيل آباد جاده قديم کرج که در آنجا بيش از 34 کارخانه و در ايران 430 فروشگاه کفش ملي تاسيس کردم که حتماً جنابعالي مسبوق هستيد، اينک آواره در انگليس هستم. اکنون که برنامه مهم جناب آقاي رئيس جمهور ايجاد کار است، پيشنهاد مي کنم که طي تصويبنامه يي کارخانجات بنده را مرجوع دارند، در اين صورت حداقل ظرف سه سال ده هزار کارگر و کارمند استخدام خواهم کرد. از حضور جنابعالي که هميشه اهل حساب و کتاب بوده و هستيد، استدعا دارم در اين مورد با جناب آقاي وزير صنايع مذاکره فرماييد و اطلاع دهيد که فوراً براي اداي توضيحات بيشتر به حضورتان شرفياب شوم. بنده فعلاً در لندن انگليس هستم و چنانچه اوامري باشد با کمال افتخار در اختيار جنابعالي خواهم بود. به حضور مبارک پيشنهاد مي کنم که اگر شغل دولتي ميل نداريد، رياست گروه صنعتي ملي را قبول بفرماييد، خود بنده معاون سرکار خواهم شد.»

او هرگز جوابي دريافت نکرد و در 12 اسفند ماه 1384 بعد از طي روز کامل کاري از اتاق کارش در ضلع غربي ساختمان محل سکونتش در يکي از خيابان هاي شهر لندن به خانه برگشت و درگذشت.

ايرواني پيش از انقلاب دو برادر را که در جريان زلزله بويين زهرا خانواده خود را از دست داده بودند، به فرزندخواندگي پذيرفت و بعدها براي ادامه تحصيل به اروپا فرستاد. همين دو برادر در روزهاي انقلاب در کارخانه را به روي ايرواني بستند و او را از ملک خويش بيرون کردند.

ايرواني از پيشتازان و بنيانگذاران صنعت مدرن کفش در ايران است که از سال 1336 تا 1357 بيش از 52 شرکت در صنعت کفش و چرم و بيش از 400 فروشگاه زنجيره يي کفش ملي در سطح ايران تاسيس کرد.

شايد کمتر ايراني باشد که نشان فيلي که در بيضي زردرنگ منحصر شده را نشناسد. در هر شهرستان شعبه يي از کفش ملي هنوز هم فعال است که کارمندان دولتي آن هنگام فروش اين کفش به مشتريان اعلام مي کنند قيمت را شرکت تعيين کرده و نمي توانيم تخفيف بدهيم، کفش ملي يکي از برندهاي معروف ايرانيان است که بخش خصوصي آن را بنيان گذاشت و پس از انقلاب در اختيار دولت قرار گرفت.

اين برند با ارزش در حالي که مي توانست بازار کفش چرم دنيا را در اختيار خود بگيرد، اکنون به شرکتي تبديل شده که چون فردي سرطاني روز به روز قوايش تحليل رفته و انتظار مرگ خود را مي کشد.

کفش ملي که پس از مصادره، زيرمجموعه سازمان صنايع ملي ايران شد اما چندي بعد بابت رفع ديون (بدهي دولت) به سازمان بازنشستگي کشوري واگذار شد. مديريت دولتي هرگز نتوانست بر ارزش اين برند که روزگاري تغذيه کننده کفش ارتش سرخ اتحاد جماهير سوسياليستي و مردان و زنان مجاري، لهستاني و رومانيايي بود چيزي بيفزايد. نه تنها چيزي افزوده نشد بلکه اين برند طي سال هاي گذشته با درجا زدن روز به روز مرگ خود را به نظاره نشسته است.

داود ميرخاني رشتي (مديرعامل ايران خودرو در دهه 60) در کتاب خاطرات خود آورده است؛ «قبل از انقلاب در شرکت آي بي ام کار مي کردم، يکي از دوستانم به انگليس رفته بود. وقتي که برگشت براي فرزندانش از اروپا کفش هديه آورده بود. اما وقتي که ايران آمد فهميد کفش ملي خودمان را از انگليس خريده و به ايران آورده و خيلي دمغ شده بود.»

کفش ملي که روزگاري بين 9 تا 11 هزار کارگر داشت، در حال حاضر بين 400 تا 500 کارمند آن هم در فروشگاه هاي خود در سطح کشور دارد. ماشين آلات اين کارخانه تماماً فروخته شد تا غول بزرگ کفش ملي امروز به انباري تبديل شود که بخشي از آن در اختيار شرکت سايپا است و بخش ديگر آن تبديل به انبار کفش شده است. سوله هاي اين شرکت که روزگاري صادرکننده و تامين کننده بزرگ کفش در دنيا بود، اينک به مکاني تبديل شده که چشم طمع برخي از کارخانه هاي اطراف براي تصرف آن به انتظار نشسته است.

از کفش ملي امروز تنها يک بيضي زردرنگ که فيلي سياه رنگ و سر به زير در آن است، مانده. به عبارت ديگر از آن کارخانجات بزرگ تنها نام و نشاني به جامانده تا ساير توليدکنندگان کفش در سراسر کشور محصولاتي را به توليد برسانند، نشان کفش ملي را روي آن بزنند و از طريق فروشگاه هاي کفش ملي به فروش برسانند.

در روزگاري که اين کارخانه فعال بود، صنعت چرم کشور نيز رونق گرفت تا جايي که چرم ايران زبانزد خاص و عام شد. اما امروز با توقف توليد و درجا زدن صنعت کفش در کشور صنعت چرم ايران نيز به اين ورطه کشيده شد تا پاکستان جاي ايران را در صنعت چرم دنيا بقاپد.

در صنعت کفش به غير از کفش ملي دو برند «بلا» و «وين» نيز متولد شدند که پس از انقلاب به دليل وابستگي مديران و بنيانگذاران آنها به خاندان پهلوي و نظام شاهنشاهي مشمول بند «پ» شدند.

تا پس از متواري شدن آنها اين دو کارخانه نيز به مصادره شوراي انقلاب درآمده و زيرمجموعه يي از سازمان صنايع ملي کشور شد و از کفش بلا نيز همچون کفش ملي تنها نام و نشاني باقي مانده است.

خط توليد اين کارخانه قطعه قطعه شد و به بخش خصوصي واگذار شده است. مديريت اين برند اکنون در دست بانک ملي ايران است به طوري که تنها با استفاده از فروشگاه هاي بلا در سطح کشور کفش هايي را از ساير توليدکنندگان در فروشگاه هاي بلا عرضه مي کند.

کفش وين نيز به عنوان سومين برند بزرگ صنعت کشور که پيش از انقلاب توسط مرحوم مصطفي حسين زاده وارد چرخه توليد شد، از 800 کارگر و کارمند خود تنها 70 نفر را حفظ کرده تا در 24 فروشگاه و نمايندگي اين برند به فعاليت بپردازند. کارخانه وين که در کيلومتر 13 جاده مخصوص کرج قرار داشت، به گروه خودروسازي بهمن واگذار شد تا اين شرکت سازمان خدمات پس از فروش خود را در بخشي از آنجا بنيان نهد و بخش ديگر را به خط توليد خودرو «موسو» تبديل کند.

محمود بوذري مديرعامل وين در رابطه با آخرين وضعيت اين برند به «اعتماد» مي گويد؛ در حال حاضر عمده فعاليت وين به بازرگاني و فروش کفش معطوف شده است. اين شرکت با کارخانه هاي داخلي صنعت کفش قرارداد امضا مي کند و محصولات آنها را تحت نام وين در 24 فروشگاه خود در سراسر کشور به فروش مي رساند. به عبارت ديگر وين نيز مانند کفش ملي و بلا ديگر توليدي در کشور ندارد و تنها نام و نشاني از خود به جا گذاشته است.

نساجی مازندران
در کنار فروشگاه هاي کفش ملي، فروشگاه هاي نساجي مازندران حتي در دور افتاده ترين شهرستان هاي کشور نمايندگي داشت. اگرچه هنوز فروشگاه هاي کفش ملي و بلا در شهرستان ها زنده مانده اند اما نمايندگي هاي فروش نساجي مازندران و حتي تابلوي سردر آن مغازه ها کاملاً از بين رفته اند.

نساجي مازندران به غير از فروشگاهي زير 100 متري در خيابان ساري (امير مازندراني) قائمشهر ديگر در کشور شعبه يي ندارد. اين کارخانه در سال 1336 در زميني به مساحت تقريبي 30 هکتار در شرق قائمشهر (شاهي سابق) ايجاد شد تا منسوجات پرده يي، ملحفه يي، پيراهني، فاستوني و... را به توليد برساند. هزينه اين واحد توليدي بزرگ صنعتي از محل اعتبارات دولتي تامين شد. نساجي مازندران از سه کارخانه شماره يک، دو و سه تشکيل شده بود. در شماره يک واحد چيت سازي بود. در شماره دو منسوجات پرده يي، ملحفه يي، پيراهني، فاستوني و... به توليد مي رسيد و کارخانه شماره سه که در سال 1356 از محل سرمايه شرکت و با مشارکت بانک صنعت و معدن به بهره برداري رسيد، براي توليد نخ و منسوجات نخي و مصنوعي به کار گرفته شد.

نساجي مازندران که روزگاري شمال کشور را به قطب نساجي کشور تبديل کرده بود، در حال حاضر بخشي از آن به انبار شرکت سايپا تبديل شده تا همواره خودروسازان مشتري پر و پا قرص برندهاي شکست خورده ايران شوند و در کمين بمانند تا از سوله هاي آن که براي صدها نفر شغل ايجاد مي کرد، به عنوان انبار خودرو با چند نفر نگهبان استفاده کنند.

نساجي مازندران قائمشهر را که روستايي بيش نبود، تبديل به شهري بزرگ کرد تا به غير از مازندراني ها کارگراني از سراسر کشور به اين شهرستان هجوم آورده و در آنجا سکني گزينند تا به برکت وجود اين کارخانه روزي خود و خانواده شان را دشت کنند.

روند حرکت توليدي در نساجي مازندران به گونه يي بوده که با فرسودگي ماشين آلات بخش هاي مختلف اين سه کارخانه تعطيل شده و همواره قائمشهر را به محل اعتراض کارگران کارخانه نساجي تبديل کرده است. شايد کمتر خانواده يي را در اين شهرستان بتوان پيدا کرد که عضوي از آن در کارخانه نساجي فعاليت نداشته است. اين کارخانه هم اکنون تنها گوني و کفن به توليد مي رساند تا عملاً برند نساجي مازندران همچون ديگر برندهاي به جا مانده از اوايل انقلاب به چشم خويش ببيند که جانش مي رود.

نساجي مازندران که مي توانست در بين توليدکنندگان اين صنعت در دنيا جايگاهي کسب کند اينک به شرکتي تبديل شده که مديرعامل آن بايد هر روز به اعتراضات کارگري رسيدگي کند، ماشين آلات قديمي را از خط توليد خارج کند و براي جايگزيني آن کاسه چه کنم چه کنم در دست گيرد و همچنين از دامي که شرکت هاي خودروساز و ساير سرمايه داران براي زمين هاي وسيع اين کارخانه چيده اند راهي براي فرار بجويد. براساس اعلام وزارت صنايع و معادن قرار است سرمايه گذاران ترک براي احياي اين برند راهي يک از عالي ترين استان هاي کشور شوند. که اين موضوع نيز با اما و اگرهايي مواجه شده است. بخش خصوصي داخلي مدعي است سرمايه گذاران ترک براي احياي اين واحد توليدي دلاري را به ايران نمي آورند اما دولت مي گويد ترک ها قرار است 100 ميليون دلار پول نقد با خود به کشورمان بياورند تا برند نساجي مازندران را دوباره زنده کنند. نساجان داخلي مدعي اند که بخش خصوصي داخلي به راحتي مي تواند اين کارخانه را به روزگار خوش توليد بازگرداند. حال اينکه دولت چنين فرصتي را از آنها گرفته است. مرگ برند در صنعت نساجي تنها به نساجي مازندران ختم نشده است، کارخانه چيت ري (بافکار) نيز که يکي از قديمي ترين واحدهاي نساجي کشور به شمار مي آيد، دو سال پيش کاملاً تعطيل شد تا بنياد جانبازان و مستضعفان که اين کارخانه را به تصرف خود در آورده بود، اينک نه از محل توليد بلکه از محل فروش زمين هاي وسيع اين کارخانه در حوالي بزرگراه بعثت درآمدي را کسب کند.

ارج
علينقي عاليخاني وزير اقتصاد ايران (1348 - 1341) در کتاب خاطراتش مي گويد؛ «در آخرين سفري که به شوروي کردم به آقاي نوويکو نايب نخست وزير شوروي که قائم مقام کاسيگن نخست وزير وقت شوروي بود، يک يخچال ايراني (ارج) هديه دادم. او فوق العاده خوشحال شد و به من تاکيد کرد راننده خودش مي آيد تا يخچال را ببرد و تاکيد کرد مبادا يخچال را به دفترش بفرستم.» يخچال ايراني در آن زمان به قدري شهرت يافته بود که يکي از بالاترين مقام هاي اجرايي آن کشور بزرگ از تصاحب آن ذوق زده شده و درخواست مي کند محصولي را که ساخت ايران بر رويش درج شده، براي استفاده خانواده اش به منزل ببرد.

روزي که سيروس ارجمند در سال 1316 اولين و بزرگ ترين کارخانه توليد کننده لوازم خانگي ايران را وارد عرصه صنعت و اقتصاد کشور کرد، شايد نمي دانست 70 سال بعد مديران وقت کشور تصميم مي گيرند زمين هاي اين کارخانه را در جاده مخصوص کرج براي فعاليتي ديگر (؟،) در نظر بگيرند و اين کارخانه را به شهرکي صنعتي در گرمسار استان تهران منتقل کنند. ارج که يکي از برندهاي خوشنام ايران طي هفت دهه گذشته بوده، در سال 1316 با ساخت ابزار صنعتي به چرخه توليد گام نهاد و با توليد کولر آبي و يخچال به سوي ساخت لوازم خانگي پيش رفت. ميرخاني رشتي درباره اين شرکت مي نويسد؛ «مديرعامل ارج ايده مهندسي- صنعتي داشت و با روش هاي مهندسي کار مي کرد.»

شايد به همين سبب بود که محصولات ارج نسبت به ساير رقبايش در بازار اقبال بيشتري به دست آورد. ارج پس از آنکه مصادره شد، به مانند ساير شرکت هاي مصادره يي زيرمجموعه سازمان صنايع ملي شد. در دهه 70 مديران دولتي اين شرکت با اختلاس 20 ميليارد توماني پرونده مالي اين شرکت را به فساد کشيدند تا براي مدتي ارج با حاشيه هايي روبه رو شود.

پس از آن اختلاس ارج هرگز ارج نشد تا اينکه امروز به وضعيتي رسيده که قصد انتقال کارخانه آن را به سمنان دارند. ارج که بزرگ ترين برند لوازم خانگي کشور است، در حالي که مي توانست بازارهاي اروپايي را نيز به تسخير خود درآورد، امروز به شرکتي تبديل شده که حتي در داخل کشور جايگاه خود را رفته رفته از دست مي دهد تا اين برند در کنار ساير برندهاي مرده به مجروحي بيمارستاني تبديل شود که اگر پرستاران به او نرسند، اين شرکت نيز به سرنوشت کفش هاي ملي، بلا و وين و نساجي مازندران و چيت ري تبديل خواهد شد. ارج که روزگاري در بالاترين سطح فناوري محصول توليد مي کرد امروز به شرکتي تبديل شده که همان محصولات قديمي خود را با تغييراتي به توليد رسانده و روانه بازار مي کند.

در کنار ارج کارخانه آزمايش نيز که يکي از برندهاي قديمي کشور به شمار مي آيد، دچار چنين وضعيتي شده است. انگار فلسفه يي است تا شرکت هاي مصادره يي هرگز روز خوش نبينند. شايد پيشنهاد مديرعامل يکي از اين شرکت هاي مصادره يي مبني بر سپردن برندها به وارثان بتواند پاياني بر اين فلسفه شوم باشد.

پارس الکتريک
حاج محمدهاشم برخوردار سومين فرزند حاج محمدحسين در خانواده يي که چند نسل آن در يزد به تجارت مشغول بودند، در سال 1308 به دنيا آمد. خانواده برخوردار فوق العاده سنتي و مذهبي بودند. حاج محمدهاشم با توجه به سرمايه يي که سال ها از محل تجارت به دست آورد، از سال 41 تا 56 به همراه برادرش به سرمايه گذاري هاي صنعتي روي آوردند. کارخانه هاي پارس توشيبا، پارس شهاب، پارس الکتريک، باتري پارس، لوازم خانگي پارس و چندين واحد صنعتي را بنيانگذاري کردند تا هشت هزار نفر در اين کارخانه ها مشغول کار شوند. پارس الکتريک نيز مصادره شد تا از طريق سازمان صنايع ملي به شرکت سرمايه گذاري تامين اجتماعي (شستا) واگذار شود. از بين شرکاي تجاري اين شرکت تنها گرونديگ آلمان که در بين برندهاي صوتي و تصويري برند درجه سوم اروپا به شمار مي آمد، با اين شرکت همکاري اش را ادامه داد.

گرونديگ چند سال پيش براي هميشه مرد و پارس الکتريک نتوانست مرده اين برند را خريداري و به نام خود ثبت کند. از اين رو براي توليد تلويزيون دست نياز خود را به سمت کارخانه هاي کره يي (به غير از برندهاي معروف) دراز کرد که با يکي از قديمي ترين برندهاي صوتي و تصويري آسيا همکاري کند. پارس الکتريک در حالي که مي رفت علاوه بر توليد تلويزيون هاي ال سي دي، لپ تاپ ايراني را نيز وارد بازار کند، با تغيير ناگهاني مديرعاملش مواجه شد تا مثل ساير برندها با آينده يي نامعلوم روبه رو شود.

مديرعامل اين شرکت طي سال هاي گذشته چندين بار تغيير يافته که اين عدم ثبات باعث شده 300 نفري که از خانواده هشت هزار نفري پارس باقي مانده همچنان براي آينده اين شرکت نگران باشند. برندهايي که نام برده شد تنها چند نمونه از برندهاي معروف کشور هستند که مرگ آنها نزديک شده است. در کنار اين برندها چندين نام بزرگ ديگر که مي توانستند نام ايران را در صدر صنعت دنيا قرار دهند، امروز قرار است تغيير کاربري دهند يا احتمالاً براي کارکنان کارخانه يي ديگر به آپارتمان تبديل شوند.

هپکو اراک نمونه بارز اين برند است که توسط برادران رضايي در دهه 50 پايه گذاري شد تا ماشين آلات معدني مورد نياز را براي استخراج معادن مس سرچشمه و کروميت اسفندقه تامين کند. پس از انقلاب هپکو با بهره گيري از شرکايي همچون ولوو سوئد، کوماتسو ژاپن و ليبهر و... به همکاري خود ادامه داد تا به سبب تحريم ها تنها از همکاري با کاترپيلار باز بماند.

برادران رضايي که از ايران رفتند، هپکو مانند ساير خودروسازان زيرمجموعه سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران شد. اين شرکت که يکي از شاهرگ هاي حياتي صنعت در استان مرکزي است با اجراي اصل 44 به بخش خصوصي واگذار شد تا بيژن نامدار زنگنه وزير نفت دولت اصلاحات بر صدر اين شرکت مديريت کند.

حساسيت انتصاب اين مدير اصلاح طلب تا آنجا بالا بود که يکي از بزرگ ترين پيمانکاران قراردادهاي خريد خود را از هپکو لغو کرد تا مورد غضب دولت نهم قرار نگيرد. هپکو با از دست دادن اين مشتري انحصاري و بزرگ روزبه روز با مشکلات مالي عديده يي مواجه شد و هرگز نتوانست کشتي به گل نشسته خود را به ساحل نجات برساند. هپکو که چهار برابر ولوو سوئد مساحت دارد پس از واگذاري به بخش خصوصي عملاً به برندي در حال احتضار تبديل شد که اين روزها نه مي تواند محصولي به فروش برساند و نه اينکه آينده يي اميدوارکننده پيش روي خود ببيند.

اين شرکت در حالي مي تواند رشد و توسعه خود را جشن بگيرد که معادن و راه سازي در کشور توسعه يابد. رکود آن فعاليت ها باعث شد بزرگ ترين و تنها سازنده ماشين آلات سنگين خاورميانه روزگار خوشي نداشته باشد و بيم آن مي رود با کاهش توليد، شمارگان توليدش به چيزي در حد صفر کاهش يابد.

در کنار هپکو، تراکتورسازي تبريز نيز از ديگر برندهايي است که توليد آن در حال حاضر به يک چهارم سال قبل کاهش يافته و با پنج هزار محصول به فروش نرفته همراه شده است. بيسکويت گرجي، کاشي ايران، کاشي سعدي، بينالود و شرکت پارس مينو از ديگر برندهاي نامي کشور هستند که همچون ساير برندهاي معتبر ديگر آينده نامعلوم خود را به نظاره نشسته اند.

Friday 4 September 2009

کوه آتشفشانم

نمی دانم نوشتنم دردی از من دوا می کند یا که آنقدر دور از خویشم که با عادات سال های غربتم آرامش نمی گیرم.روز هاست در زمین سبز زندگی همانند توپ چرمی در چرخشم،ضربات روزگار را نمی خواهم حس کنم اما گاهی آنقدر درد آور است که نمی توانی آه نکشی.آه خدای من که چقدر دلم برای خویشتنم تنگ می شود،آری تنگ می شود. برای روز های دوری که صدایم فریاد میزد ،می لرزید ،نگاه ها خیره بود ،اعجاز می کردم .روز ها گذشت ،نمی دانم خاک غربت چکارم کرده است ،آه هایم بوی سوختن می دهد ،هنوز آغاز نشده، بیهوده شده ام ،تسخیر نا امیدیم ،زیر سنگینی نگاه دیگران رعشه به پاهایم می افتد ،خدایا من همانم که فریاد می زدم ،خدا یا شکرت و امروز هم همان فریاد را میزنم اما پاهایم سست شده است ،نمی خواهم ،هنوز رمقی برای دویدن دارم ،می دوم همانند همیشه که دویده ام ،حتی در آن روزگارسخت که خیسی باران خیسم می کرد اما ذهنم و جانم خنک می شد از نام او ،امروز هم او را صدا خواهم کرد و با او خلوت می کنم و چشمانم را به دستانش می سپارم .الهی ،ربی به امید تو

Wednesday 26 August 2009

شب نوشت

پاسی از شب گذشته و با وجودی که فردا جلسه مهمی دارم آنچنان در خروشم که تنها مامن امنم همین جاست که بنویسم تا خالی از خود شوم و از روزگاری که شاید سخت تر از همیشه آزمایشم می کند و محک میزند و پوستم را کلفت می کند.روز های این ماه مبارک را دوست دارم ،حال و هوای عجیبی دارد ،همیشه داشته ،شاید امسال چون بعد از سه سال است که دوباره تجربه اش می کنم این گونه دلنشین تر است.نمی دانید این امواج خروشان دلم چه می کنند ،انچنان بر در و دیوار می کوبند که آتش درونم شعله می کشد تا به عرش اعلا .شاید همین روز ها هم خدا صدایش از دست من درآید ،اطرافیانم که کم کم جوش می آورند ،احساس می کنم ،اما چه می شود کردباید در مقابل همه سختی ها بایستم و بجنگم هنوز هم ایمان دارم به خود و خدای خود.در این روز ها و شب های عزیز دعایم کنید . یا حق

Friday 21 August 2009


ماه مبارک رمضان بر همه مسلمانان جهان مبارک باد
التماس دعا

Sunday 9 August 2009

درباره الی

درباره الی را دیدم و تقریبا عین دو ساعت را با خودم می جنگیدم و حتی دامنه اعتراضاتم به اعتراضات کلامی هم رسید که همراهانم را به خنده وا داشت. در هر صورت فیلم تاثیر گذار وبا موضوعی بود اما نفهمیدم که دلیل تاخیر اکرانش به خاطر چه بود چرا که نه ساز و دهل داشت همانند سنتوری و نه چهره های زیبا .اما واقعا اصغر فرهادی عزیز حرفش را به زیبایی زد که مرده ها حرف نمی زنند.اما چرا الی با منوچهر آنچنان کرد و شاید خود را با طبیعت قصاص کرد خدا می داند و خود الی. در هر صورت اگر اعصابش را دارید حتما فیلم را ببینید .

Thursday 6 August 2009

عکس تزیینی است


چند روزی است که باز به یاد ایام قدیم و با استفاده از تخفیف دانشگاهی عضو باشگاه انقلاب شدم.سال ها قبل از خروج از ایران همیشه از امکانات مجموعه استفاده می کردم ، اما با وقفه ای سه ساله دوباره برای استفاده از استخر سرپوشیده به مجموعه رفتم.دلم سوخت که چرا با داشتن چنین پتانسیلی این فضا نه تنها در سه سال گذشته پیش رفتی نداشته بلکه پس رفت قابل توجه هم داشته ،شیرآلات شکسته،سونای خشک با چوب های شکسته ،کاشی های خراب.تنها به صرف اینکه مردم به اجبار از این استخر استفاده می کنند و مجموعه پولساز است نباید به آبادانی آن توجهی نداشت.در هر حال ضعف مدیریت در مراکز ورزشی دولتی و نیمه دولتی بسیار قابل توجه است.امید است با تغیرات مدیران در دولت دهم در بخش ورزش شاهد رشد امکان ورزشی باشیم

Wednesday 5 August 2009

امان از معرفت دوستان

با دوستی صحبت از معرفت دوستان بود،که چقدر آدم ها بدنبال منافع شخصی هستند.تا کاری با ما دارند دوست قافله اند و به قولی خرشان از پل که گذشت ،وا مصیبت که دشمنان قافله اند.واقعا بعضی ها تنها با توجه با منافع خود رابطه ای را حفظ می کنند و بعد از آن شاید هیچ وقتی نام و نشانی و حتی سلام و علیکی هم نداشته باشند،که چه بسیارند این گونه دوستان کهرفیق خوشی هایند و نه رفیق سفر .خدا یا ما را جزء رفیقان باوفا قرار بده.انشاالله

Sunday 2 August 2009

شک نیمی از ایمان

روز ها ست مملو از نوشتنم اما خشکی قلمم دلم را خراش می دهد،یکی میگفت فلانی وقتی نیست خوشحال است و وقتی هست....،بگذریم.روزهاست با خود پچ پچ می کنم و شبها زیر لب نجوای شبانه که در باتلاق شک گرفتارم ،البته شک نیمی از ایمان است که تا شک نباشد ایمان هم نیست.اگر ایمان بود یقین هست و اگر یقین بود بی شک خوشبختی همراه همیشه بیدارش است.قلمم از نوشتن باز ایستاد.

Thursday 30 July 2009

همین جوری از نوع درد دل

روز های عجیبی است ،بی حوصله ام ،خسته،بد خلق،نمی دانم چرا خدا همه بدی های عالم را یک شبه نثارم کرده ،حتما تقدیری است که من نمی دانم.چقدر سخت است تحمل کردنم ،خوب می دانم اماچاره ای نیست ،سعی در اصلاح خویش دارم اما چقدر زمان می برد ،الله و اعلم .

Wednesday 29 July 2009

Monday 27 July 2009

شاید نیچه دوباره بگرید

روز ها پیش بود که وقتی نیچه گریست را خواندم(اینجا)چقدر احساس می کنم که باید دوباره بخوانمش هر چند که میدانم هنوزبرای خواندش و شنیدن دوباره حرف هایش انرژی زیادی ندارم .هر چند که نسخه ای را که حاشیه نویسی کردم همراه ندارم و باید دوباره آن را تهیه کنم اما ارزشش را دارد.می دانم که هنوز نخوانده ای اما خواندش را به همه توصیه می کنم شاید درس هایش را یاد بگیریم ،شاید
توضیح : مطلب بدون عکس است چرا که سرعت آپلود عکس در خانه پدری تقریبا صفر است

Thursday 23 July 2009

Wednesday 22 July 2009

Tuesday 21 July 2009

یاد داشت های شبانه


چند وقتی است که ننوشته ام و تقریبا به همان سرعتی که من میدوم، روز هایم نیز می گذرد و تا به خود می آیم می بینم که شب است و روزی دیگر در انتظارم است.روز های پر فراز و نشیبی را که پر از تغییرات بود پشت سر نهادم که هنوزهم برایم باورشان و از دست دادنشان سخت است.هرچند که هنوز هم به آنجایی که باید برسم نرسیده ام که انشا الله میرسم.که همیشه باید روشن دیدن و روشن بود.
اما از حواشی روز هایم که بنویسم بیشتر ذوب در اقتصاد جهانی شده ام ،هرجا که میروم آنچنان موجش همه چیز را نابود کرده که تنها بقایای آن قابل رویت است اما من هچنان امیدوارم .از سیاست و اخبار این روزها کمی بدورم اما شنیده ام که هر کسی حرف خودش را میزند ،خدا همه مارا به راه راست هدایت کند.در هر حال کمی نوشتم که شاید باز برگردم به روزهای گذشته که می نوشتم.تقدیمتان باد سلام ها و درود هایم

Monday 20 July 2009

ايمني در کار


ايمني در کار - امارات،ابوظبي

Saturday 11 July 2009

به بهانه شیرینی تو


روز هاست که ننوشته ام و تنها نگاه می کنم ،روز های سختی را پشت سر گذاشته ام که همچنان برایم ادامه دارد ،نه از جنگ سبزی و سرخی است که برایم سخت آمده است که از دلتنگی هاست که دلشکسته ام.اما امروز بیست و یکمین روز از روز های گرم تابستانی بهانه ای برای نوشتن است از تویی که برایم هم پدر شدی وهم مادر،هم برادرم بودی هم رفیق روز های سخت غربتم ،شانه هایت مامنی بود برای گریه هایم وقتی مادر نبود ،آغوشت بوی پدر میداد در روز های دوری از پدر.چه روز هایی بود که می دانستم می خندی هرچند که خنده ات نمی آمد که منه خسته، از کوچه های سختی بگذرم،چه روز هایی که با هم زیر درخت گوشه حیاط نشیتیم و قهوه نوشیدیم و ازروز های آفتابی لذت بردیم.چقدر عاشقانه قلم بدست دیوار هارا از تنهایی ها پاک کردیم که تو ماندی و من رفتم.با دلی پر از غم که هنوزم غم دوریت برایم سخت است که خدا می داند و بس.امروز تمام بهانه هایم تو شدی که برای تو بگویم که چقدر دوستت دارم و چقدر برایم مبدا حیاتت،آغازین روز زندگیت شیرین است .می دانم که یادآوریش را دوست نمی داری اما سایه ات را سنگین تر و وجودت را محکم تر احساس می کنم .برادر نازنینم سالروز و بهار زندگیت را از صمیم قلبم که دلتنگت است ،عاشقانه تبریک می گویم و آرزوی سلامت و سعادت برایت از خداوند دارم.
تا آخرین لحظه عمرم دوستت دارم
تولدت مبارک
سیامک -بیست و یکم تیر 88دوبی

Thursday 25 June 2009

Tuesday 26 May 2009

Monday 25 May 2009

شب گردی و کمی هم حرف

www.xiang-project.com 
امشب دلم هواییش بود ،او در خواب بود و من بی خواب .با موسیقی که همیشه دلتنگم می کند ،کمی وب گردی کردم و به این ور و آن ور سرکی کشیدم. نوشته های آدم ها آنقدر خواندنی است ،گاهی خواندنی تر از خودشان.عجیب است که همه از دلتنگی می نویسند.از عشق های گم شده و پیدا شده ،از رفتن و از ماندن،از بغض صدای پشت سر مسافر.خسته شدم از بس از سیاسیت خواندم ،او میشود ،فلانی نمی شود ،اگر بشود فلان میشودو بهمان میشود،بعضی ها هم که پیش پیش نتیجه را اعلام میکنند.ولی شاید این روزها در کوران فریاد های انتخاباتی هم بشود از دلتنگی نوشت ،شاید کسی نخواند ،اما لااقل می دانی که دلت ،دلتنگش است.شاید بی او باشی اما همیشه در قلبت است ،خودش گفت ،خیلی به دلم نشست،یاد جمله ای افتادم که عشق دنیای بدون مرز است اما دلتنگی زجر اورترین شکنجه زندانش است.عجب محشری بود امروز هوا ،فقط جای همه کسانی که دوستشان دارم کم بود،دلتنگ ترم کرد این هوای زیبا که کاش بودی.آسمان آنقدر آبی بود که فکر می کردی خدا برای آبی کردنش همه فرشته های را بسیج کرده .روزهای سختی است هم برای من، هم برای تو و هم برای همه .خدا الرحم الراحمین است،می دانم.شب خوش 

Sunday 24 May 2009

بدجنسی

شوخی لوس در جشن مدرسه -هند

Friday 22 May 2009

تبلیغات تلویزیونی





بی شک تبلیغات تلویزیونی در ایران به دوعلت  عمده از رونق لازم بر خوردار نیست.در درجه اول و بی شک مهمترین برای سرمایه گذاران تبلیغات ،هزینه های بالای پخش از تلویزیون است که باعث شده است که جایگاه بایسته خود را از دست دهد و عامل دوم وجود محدودیت های و خط قرمز هایی است که تولید یک کار تبلیغاتی که مشتری و بیینده را برای خرید جذب کند با مشکل روبرو می کند.تبلیغ تولی پرس در کشور افغانستان به روشنی این دلایل را نشان می دهد که چقدر فاکتور هایی که برای یک فروش موفق حتی در کشوری چون افغانستان مد نظر مسوولین اقتصادی  و تلویزیونی آن کشور هست. در هر صورت برای ساخت یک برند باید از فاکتور تبلیغات بصری به نحو احسنت استفاده کرد 

Wednesday 20 May 2009

پزشکان تبعیدی در غربت


روز هاست که با این فکر دست و پنجه نرم می کردم که چرا خیلی از قوانین از سال 1384 به بعد تغییر کرد تا به خبری رسیدم با این عنوان "سقوط 23 پله ای ایران در رتبه جهانی سلامت"اینجا بخوانید.تازه یاد حرف آقای دکتر احمدی نژاد افتادم که فرمودند ما فرار مغز ها نداریم ،ایرانی آزاد است تا هر جای دنیا که می خواهد زندگی کند.
اما داستان تغییر قانون در سازمان نظام پزشکی ایران .از سال 84 به بعد پزشکانی که در خارج از ایران تحصیل کرده اند و از این سال به بعد(1384) پروانه طبابت می گیرند (حتی اگر قبل از سال 84 هم فارغ التحصیل باشند)در شهر های غیر مجاز شامل تهران ،اصفهان،شیراز،تبریز و مشهد اجازه تاسیس مطب را ندارند مگر با کسب 195 امتیاز از شهر های مجاز بر طبق لیست مصوب و یا با شرایط خاص!.خوب تا اینجا همه چیز عدالت محور و طبق شعار های دولت نهم است.به جنوب کشور سفر کردم ،جزیره قشم و بندر عباس گفتند ضریب جمعیتی ما پر است !!!یعنی به تعداد کافی پزشک و دندانپزشک در منطقه مجوز داده شده است !!!،به دماوندو رودهن رفتم و با همین جواب روبرو شدم.حال سوال اینجاست پزشکی که سی سال در خارج از ایران زندگی کرده و حال که حتی حاضر به خدمت در جنوبی ترین نقطه از ایران است چرا با دست خودمان پس میزنیمش ،پس اگر می شنویم که رتبه سلامت در ایران سقوط می کند دلیلش سیاست ها اشتباهی است که اتخاذ می شود .پزشک ایرانی که حاضر است زندگی و حقوق و مزایای بالا در اروپا و امریکا را به عشق خدمت به هموطن رها کند متاسفانه جایی برای باز گشت نه تنها به شهری که در آن متولد شده است را ندارد بلکه در جنوبی ترین نقطه از ایران هم با در های بسته روبرو می شود.بی شک با وضع چنین قوانینی پزشکانی که سال هاست در خارج از ایران زندگی و طبابت کرده اند و بعد از سال 84 پروانه طبابت می گیرند باید این نوع تبعید اجباری را قبول کنند و به کشور خود باز نگردند و آزاد باشند که در هر جایی طبابت کنند به جز کشورشان و جالب اینجاست که کشور های اروپایی و آمریکایی هم با آغوش باز از پزشکان ایرانی استقبال می کنند.کاش ایرانی آزاد نبود که هر جایی می خواهد زندگی کند.

Monday 18 May 2009

فریاد شادی



انگشتانم مملو از احساس است برای نوشتن
مدت هاست از دل پر هیاهویم ننوشته ام
نه با کسی قهرم و نه با خود بیگانه
مدتی است غرق شوقم و آرامش،خدا را شکر
گفتند نگو،گفتم اگر دوست است خوشحال می شود 
و اگر دشمن ،میداند که سرم به کارم است و او فارغ
همیشه ملتهب به آینده می نگریستم ،امروز می خندم
هنوز همان داستان های قبلی به جاست ،من محکمم
انگشتانم از احساس لبریز است ،احساس با تو بودن
احساس عجیبی است،شادی بعد از غم،خنده بعد از گریه
روز ها و ماه هاست که هر روز صبح با تو طلوع می کنم
با فلق با تو غروب می کنم ،تو شدی من و من شدن تو
هر روز نزدیک تریم و دلتنگ تر
امروز می خواهم سجاده شکر پهن کنم 
می خواهم سبحان الله بگویم 
می خواهم قنوت عشق بخوانم 
میخواهم فریاد بزنم ،خدایا ممنونم از آرامشم 
«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

Tuesday 12 May 2009

Thursday 7 May 2009

جليقه نجات


در شرکت هواپیمایی هما به جهت کاستن هزینه ها به جای جلیقه نجات از زیر صندلی استفاده می شود که اگر خدایی نکرده هواپیما در دریا سقوط کرد با بغل کردن کفی صندلی از غرق شدن رهایی یابند !!!خدا همه مسافرین را به سلامت به مقصد برساند .
Posted by Picasa

Tuesday 5 May 2009

کارواش،قالی شویی و کولر شویی

ارتباط این سه شغل را من نفهمیدم!!اگر شما متوجه شدید حتما به ما هم بگید

Monday 4 May 2009

با مدیریت سابق

همیشه با مدیریت جدید تبلیغ می کردند اما در اینجا مدیریت سابق مثل اینکه بهتر بوده است

Sunday 3 May 2009

دسر

به ترجمه انگلیسی دسر دقت کنید!!!!در ستون مربوطه هم چیزی از دسر قید نشده شما می بینید؟

Tuesday 28 April 2009

آرامش

www.xiang-project.com 

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی 
آره منم همون دیوونه همیشگی
مدت هاست که در آرامشم و این آرامش را مدیون نگاه های گرم تو هستم ،مدیون حمایت های بی دریغت در این چند وقت ،که هرچند کوتاه اما اثر گذار.شاید اگر بخواهم بنویسم باید کتاب هفتصد من بنویسم که تویی که مرا برای خندیدن ،برای شادی ،برای دوباره زندگی کردن،برای ساختن تشویق کردی.زندگی بی امید همانند کتابی بی نوشته است که تو بودی که من دوباره نوشتم این کتاب زندگی را با تو .روز ها و سال هاست که منتظر بودم،منتظر آمدنت و امروز و هر روز را برای آمدنت به شادی نشسته ام عزیز دل.شادی هایمان جاویدان 
«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

Sunday 26 April 2009

مشتری مداری یا تو سر مشتری زدن


بی شک یکی از روش های خوب مارکتینگ ،تبلیغات در رسانه های پر مخاطب مثل تلویزیون و روز نامه است .این روز ها صفحات روزنامه های کثیرالانتشار مملواز آگهی های کوچک و بزرگ است که صد البته هر چه بزرگتر باشد شانس جذب مشتری هم بیشتر است.دو هفته پیش برای خرید یک دستگاه کولر گازی به یکی از این فروشگاه هایی رفتم که تقریبا با اگهی هایش حداقل روزنامه همشهری را پول دار کرده.
سکانس یک:محل خیابان شریعتی تهران از اون فروشگاه هایی که تابلوی خوشگلش چشم نواز است.نماینده شماره یک شرکت س...همان اگهی دهنده.
داستان:پسری جوانی که مرا به جای داداش کوچکش گرفته بود به استقبالم آمد و با لفظ مخاطب ،تو چی می خواهی،بیا واست فاکتور کنم و و و اصلا مهم نیست این موضوع که رفتار با مشتری خود داستانی جدا دارد که مد نظر نیست.
سکانس دو:زمان فردا.راننده وانت یک دستگاه کولر مارک س...به شکل فوق را که بیشتر شبیه غنایم جنگی بود تا کولر نو و آکبند تحویل می دهد.با اصرار جعبه باز می شود و روی کولر ضربه خوردگی مشهود دارد.رانند کولر را برده به جهت تعویض.نیم ساعت بعد از شرکت زنگ می زنند که مدل کولر به این صورت است و پرس دستگاه است !!!!در هر حال کولرفوق الذکر بر میگردد
سکانس سوم: نصاب های شرکت به جهت نصب وارد می شوند.آنها تایید می کنند که کولر صدمه دیده است .(در عکس مشخص است)از این لحظه تلفن ها به شرکت شروع می شود.خانمی در شرکت ادعا می کند که تمامی کولر های مارک ما اینگونه است !!!!شاید عامل نفوذی باشد.
سکانس چهارم و پنجم مربوط به تلفن های متعدد در حدود سی بار به شرکت و آدم های مختلف است که در نهایت کولری نو و سالم را تحویل می دهند و کولر به خوبی و خوشی نصب می شود.دریغ از یک عذر خواهی چرا که ضرر به شرکت وارد شده است !!!
اما سوال اینجاست که چرا شرکتی با این عظمت و این برند که سال ها برای برند سازی هزینه کرده به این راحتی افرادی را در پست های مهم سازمانی می گذارد که به راحتی نام و سابقه شرکت را نابود کنند چرا که من به شخصه دیگر از این برند چیزی نخواهم خرید حتی زیبا و حتی ارزان.لیست افراد و نام شرکت محفوظ است اما در صورت درخواست کتبی اعلام میشود.

Thursday 23 April 2009

حق به حق دار رسید


مطبوعات آخر هفته هر کدام با تیتری خبرانتصاب افشین قطبی بعنوان سرمربی تیم ملی را اعلام کردند.هرچند که اکثر خروجی خبر گزاری هم عصر روز قبل این خبر را اعلام کردند.
حق به حق دار رسید،کاری که باید روز های اول انتصاب مربی تیم ملی انجام میشد به دقیقه 90 رسید و وقتی همه از همه جارانده و مانده شده بودند یاد امپراطور افتادند که قرار بود هدایت تیم ملی را ماه ها پیش به عهده بگیرد که دیدم چه شد.واقعا چقدر فرصت ها سوخت و چرا؟چقدر باید این سوال را پرسید که چرا مصالح ملی به مصالح عده ای ارجح است؟شاید اگر قطبی از روز اول همان روزی که علی دایی به یکباره سر مربی شد ،سر مربی میشد،این همه اما و اگر و چرا و نه چرا و هزار و یک می رویم و نمی رویم و می شود و نمی شود هم به میان نمی آمد .افشین امروز از آبروی حرفه ای خود برای کشورش گذشت چرا که اگر در مسابقات آتی نتیجه لازم را کسب نکند،نمره منفی در کارنامه اش ثبت خواهد شد که حقش نیست.اگر او ازآن روز که قرار شده بود مربی شود، امروزتیم ملی ما حرف اول را میزد ،در هر حال امروز باید همه با هم به افشین امپراطور کمک کنیم .او یک وطن پرست واقعی است.شاید از همه ما بیشتر که سال ها ازبیت المال خورده ایم و فارسی را با لهجه انگلیسی حرف می زنیم،او که فارسی را سعی می کند که کامل و درست حرف بزند.برای افشین قطبی و تیم ملی آرزوی موفقیت می کنیم.حق به حق دار رسید.

Tuesday 21 April 2009

بهار


هنوز در سفرم و روز هاست که ننوشته ام .شاید دلیلش مشغله کاری باشد و شاید هم خوشحالی روحی که سر خوشم از سفری که می خواهم آغازش کنم.روز هاست که من هم غربیه شدم با نوشتن روزانه که خوشحالم.اصلا نمی دانم کسی می اید سراغی از ما بگیرد و گردو خاکی بپراکند از این سایت خاک خورده یا نه ،نمی دانم ،اگر آمدید و خواندید قدمتان سر چشمانم ،خوش آمدید.در هر حال ،حال و هوای بهاری تهران را دوست دارم ،اگر چه کمی سرمایش مور مور می کند اما دلنشین و دل چسب است .هنوز هم هرروز در تهران غوقایی است.همه در تکاپو و جنبش ،شاید هیچ جایی مثل خانه نباشد که نیست .در هر حال دلم هوای نوشتن داشت که نوشتم،کوتاه اما پر از معنی.عزت زیاد

Saturday 18 April 2009

الگوی مصرف


بی شک یکی از ابتکارات جالب رهبری نظام در آغازین روز هر سال نامگذاری آن سال است.در حقیقت نام هر سال می تواند به عنوان سند چشم انداز و استراتژی یک ساله برای همه چه از مردم عادی و چه دولت ها محسوب شود.اما این نامگذاری از جانب مسولین نظام نباید تنها با دید یک ساله نگاه شود بلکه باید سعی و تلاش شود که در سال های پیاپی مورد استفاده قرار گیرد.بلفرض سال 87 که سال نو آوری و شکوفایی بود باید به عنوان هدفی دایمی قلمداد شده و همیشه مد نظر باشد.اما امسال که سال الگوی مصرف است ،مدبرانه نامیده شده است ،چرا که در سالی که دنیا درگیر رکود شدید اقتصادی است هر گونه اصرافی از بیت المال برای کشور گران تمام خواهد شد.این امر برای مردم عادی هم در زمینه های مختلف اعم از آب و برق و گاز نیز صادق است.در هر حال امسال که سال الگوی مصرف است سعی کنیم از هرگونه اصراف جدا بپرهیزیم.

Sunday 12 April 2009

اخراجی ها 2


مسعود ده نمکی شاید اگردر سینمای ایران  یک پدیده نباشد اما بی شک با دانسته هایش از نیاز مردم ،تبدیل به کارگردانی پول ساز و شاید گیشه ساز شده است .مسعود را همه از سال هایی می شناسند که فرمانده ای جوان بود و انصارش همه حزب الله ی بودند و امروز کارگردانی شده است که اگر کارش هم کیفیت ندارد که به کمک چهره های مطرح سینما دارد،اما سالن ها نمایشش جا برای سوزن انداختن ندارد.مسعود اگر چه هنوز هم جوشی است اما می داند که مردم را باید بخنداند ،او هم فهمیده است که جامعه تشنه شنیدن ناشنیده هاست.اگر مسعود کارگردان نیست ،اگر بازیگردان نیست اما یک روان شناس خوب است .هر چند موضوع فیلمش چنگی به دل نمی زند اما ساعتی شما را به خنده وا می دارد و در آخر حس وطن پرستی و میهن خواهی را با سرود زیبای ای ایران تحریک می کند و یاد آوری می کند که همه ما ایرانی هستیم.در هر حال اگر اخراجی های 3 هم بیاید باز سالن های سینما پر خواهد بود چرا که مردم می خواهند لحظه ای بخندند..

Saturday 11 April 2009

از حاشیه های تولدم

یک تولد با سه کیک 
ممنون از پدر و مادر نازنینم ،آنای نازنینم ،خانواده فرخوی مهربان،خانواده های دوست داشتنی نامور و شمسوی و عمو علمی عزیزو
دوست عزیزم مهندس اسماعل پور