پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Sunday 31 August 2008

رمضان سلام


برای خیلی ازمردم رمضان ،نشانه ای ازاثبات دیدن داری است وصد البته که دین داری و خدا پرستی نباید مختص یک ماه خاص باشد. بی شک اعتقاد به قدرت لایزال الهی ،در دنیای پر هیاهوی امروز که با مسائل و معضلات زیادی همراه است ،یکی از راه های رسیدن به آرامش برای خیلی ها باشد.فردا در انگلیس ،و احتمالا روز سه شنبه در ایران آغاز ماه مبارک رمضان است ، . در هر حال این ایام عزیز را به همه روزه داران تبریک می گویم و امیدوارم که عبادات قبول درگاه احدیت واقع شود.یک خاطره هم از ماه رمضان برایم همیشه شیرین است.اولین باری که جلوی دوربین شبکه جام جم رفتم ،یکی از روز های ماه رمضان بود و مهمان یک خانواده تهرانی برای صرف افطار بودیم .شاید این حضور و تقارن آن با ماه رمضان یکی از خاطرات فراموش نشدنی زندگی تصویری من در ایران باشد.در هر حال شب خوش

Saturday 30 August 2008

آخر هفتهء خارجی از نوع ایرانی

میزی کاملا مردانه
روز های آخر هفته معمولا زمان بیشتری را باید صرف امور مرتبط با شکم مبارک کرد ،هر چند که در طول هفته نیز چنین قانونی را رعایت می کنیم .اما مهمان نوازی ایرانی بعلاوه یک غذای کاملا ایرانی با مخلفات کنارش در سزرمین باران ،خاطره ایست که به راحتی نمی شود از کنارش گذشت.امروز را به اتفاق دوستان کمی به یاد ایران ،مجلسی برگزار کردیم و بخاطر اینکه از فردا ماه رمضان در اینجا آغاز می شود ،امروز را به خود حسابی رسیدیم .در هر حال غذای ایرانی به تایید همگان یکی از لذیذ ترین غذا های دنیاست که زبانزد است . جای همگی خالی .همیشه که نمی شود از اقتصاد و سیاست و شعر و شاعری گفت ،کمی هم علم تغذیه لازم است،شب خوش

Friday 29 August 2008

29 August!

Thursday 28 August 2008

یادمان باشد


يادمان باشد اگرشاخه گلي چيديم
وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نكنيم
پــر پروانه شكستن هـنــر نيست
گر شكستيم ز غفلت من و مايي نكنيم
يادمان باشد ســـر ســـجاده عشق
جز براي دل مــحبوب دعـــــائي نكنيم
يادمان باشد از امروز خطائي نكنيم
گر در خود شكنيم هيـچ صدائي نكنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم
اگر می دانید این شعر از کیست حتما برایم بنویسید ممنون می شوم

Wednesday 27 August 2008

بسی رنج بردم در این سال سی

کوه دماوند
یک عزیزی که نمی خواهم نامش را ذکر کنم ، وقتی بچه بودم ،شاید حدود هفت ،هشت سال ،مرا نصیحتی کرد که همیشه سر لوحه زندگیم است.شاید یک پسر هفت ساله فهم و درک فلسفه و اخلاق را نداشته باشد و نتوان با او در قالب کلمات صحبت کرد اما آن عزیز با هوش سرشارش درس زندگی به من آموخت. هیچ وقت یادم نمی رود موقع تعارف کردن شیرینی ،من گفتم نه ممنون ،حتی بی آنکه نگاهی به شیرینی های خوش مزه تبریز بیاندازم.در پاسخ آن عزیز گفت که همیشه در زندگی اول فکر کن بعد پاسخ بده.امروز هر وقت که می خواهم با عجله پاسخی بدهم به یاد آن نصیحت می افتم و یاد حرف پدر بزرگ نازنیم که می گویند:اول بیاندیش و سپس سخن بگو.این داستان و خاطره را به این جهت گفتم که خبر وزیر علوم مرا به خنده وا داشت .وزیر علوم فرمودند :"پنجاه سال ديگر، فارسي بايد نخستين زبان علمي دنيا شود " (اینجا بخوانید).صد البته که تعریف این قصه به قصد تمسخر نبودو هزار و صد البته که این آرزوی هر ایرانی وطن پرستی است ، اما به قول عزیزانی که به من درس زندگی دادند اول باید فکر کرد و بعد سخن گفت . آقای وزیر نمی دانم شما در کجا زندگی می کنید . شاید از اخبار و اعداد و ارقام بی خبرید .با سرانه ده دقیقه مطالعه در سال و هزار و یک ضعف در سیستم آموزش عالی و غیر آلی چگونه می توان این راه را طی کرد؟با کدام دانشمند و دانشجو؟آنهایی که برای زندگی به کشور های اروپایی و آمریکایی مهاجرت کردند و هر روز بر تعدادشان افزوده می شود ؟یا اساتیدی که هر روز به هزار و یک دلیل برای سپری کردن دوران بازنشستگی خانه نشین می شوند؟این ها حرف های من نیست که نظرات شخصی من باشد، اینها اخباری است که هر روز می خوانم.نخیر آقای وزیر عزیز با این روش ها پنجاه سال که سهل است صد و پنجاه سال هم نمی توان زبان فارسی را زبان علمی دنیا کرد.

Tuesday 26 August 2008

عشق یعنی همه نگاه های من


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت:

"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم"

از سایت الهیه عشق

آنقدر این داستان نفس گیر بود که نتونستم از روش بگذرم و دست نوشته امروزم رو با رنگ عشق نقاشی کردم .کاش عشق ها اینقدر واقعی بود.شاید این داستان طرح یک ایده آل باشه اما واقعیتی از مدینه فاضله برای عشق هایی که امروز بوی تعفن ازش میاد.عشق های پولکی ،عشق های بنز و بی ام و و ماشین های مدل بالا ،عشق های ویلایی شمال و دوبی و هزار و یک چیز دیگه که وقتی سرو ته همشو بزنی می شه پول .کاش می شد یه همچین عشقی رو در دنیای واقعیت دیدو نقاشیش کرد.حتی عشق های هفت هشت سال پیش هم شده خاطره.شب خوش









دست نوشته های شبانه


خیلی وقته که این جوری شب ها خلوت نکردم. با خودم ،با خاطراتم با سال هایی که گذشته ،با تک تک روز ها و ماه هایی که به این لحظه ختم می شن.پر از هیجان،غم،شادی،جدایی ،تلخی ،عشق،نفرت و هزار و یک چیز با معنی و بی معنی.زندگی مثل صحنه تئاتر می مونه پر از اوج هنر .گاهی این صحنه روبا اشک ترک می کنی ،گاهی می خندی.سال هاست که این خاطرات رو از صندوقچه خاک خورده بیرون نکشیده بودم. تک تک سناریو های زندگیم پر ار فراز و فرودی که هنوزم در کارگردانیش ماندام انگشت به دهان.گاهی سال ها انتظار می کشی برای کسی و یا چیزی ،وقتی بدستش می آری می بینی نه خواب و خیالی بوده که تو تنها بازنده این قمار بی بازیگر نقش دومی.خودتی که هم بازیگری هم تهیه کننده ،کارگردان و هزار و یک نفر دیگه و زمانی سخت می شه که این تویی که مانده ای و دیگران رفتنه اند.امروز یکی پرسید تنهایی،گفتم نه !شاید دروغ گفتم،چون همه تنهاییم وهمشه تنهاییم حتی با عشق و نفرت.دلم می خواست اسمت رو که همیشه روی قلبم سنگینی می کند و تنهای را از تو به ارث گرفتن فریاد بزنم اما دلم آب می شود از بردن نامت که هیچ وقت نفهمیدم چیست.هیچ وقت نگفتی ،بی انکه بدانم کیستی رفتی.رفتی بی انکه بگویی خداحافظ
دارم با خودم مثل هر روز هزاران صفحه خاطره رو به خواب می برم که به صندوق خاطراتم قفل کنم و آرزو کنم که روزی بیایی.تویی که نمی شناسمت.توی خیالی من، شب خوش

Monday 25 August 2008

بازار عصرانه محک


به یاد او

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام،مستم
باز می لرزد دلم،دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های نخراشی به غفلت،گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی دل، ای نخورده،مست
لحظه دیدار نزدیک است

اخوان ثالث

Sunday 24 August 2008

زمستان تمام شد



المپیک چین هم تمام شد.شاید افتتاحیه و اختتامیه ای که چینی ها برگزار کردند تا سال ها تکرار ناشدنی باشد،با وجودی که شهر دار لندن قول داد که در سومین باری که لندن شاهد بر افراشته شدن پرچم المپیک خواهد بود ،تعجب جهانیان را بر انگیزد.چهار سال باید منتظر بود.اما بی شک چینی ها از همه لحاظ سنگ تمام گذاشتند و ثابت کردند که استحقاق این را داشتنه اند که تبدیل به قطب همه چیز شوند.اما زمستان تمام شد و سیا هی ها به ذغال ماند.ضرب المثلی که امروز برای ما صادق است.هزینه های بالغ بر چهل میلیارد تومان برای ورزش کشور که ماحصلش تنها یک طلا و یک برنز بود و صد البته تلاش تیم وشوو را نباید در نظر نگرفت اما خوب مدال های بی فایده .هر چند که به قول آقای مشائی ،استعفاء در نظام اسلامی بی معنا است !اما شاید پاسخ گویی آقای علی آبادی به هزاران سوال مردم ایرانی که حداقل انتظار داشتند در کشتی آزاد مدال های رنگارنگ را درو کنیم ،انتظار زیادی نباشد،هر چند که رییس فدراسیون فرمودند قدرت ایران در حد آسیا است!!!.اما در هر حال سال هاست که فرهنگ پاسخ گویی از میان ما ایرانی ها رفته است. فرزندان امروز که مدیران فردایند حتی به والدین خود پاسخگو نیستند چه رصد به باقی.اگر امکان دیدن تماشای مراسم اختتامیه را داشتید ،نمی دانم شما اثری از تیم ایران در بین شادی بازی کنانی که با شعار" یک دنیا یک رویا" همه به هم شاد بودند دیدید؟من که نه دیدم اما می دانم که اگر می خواهیم در دنیا بازدیده شویم باید در عرصه های مختلف دیده شویم.این المپیک هم تمام شد ،المپیک بعدی هم با همین روش ها به همین منوال خواهد بود.امسال رضا زاده نبود ،چهار سال دیگر هم ساعی نخواهد بود،یعنی طلا بی طلا.امروز بیدار شویم فردا دیر است.البته شاید به عادت بچه مدرسه ای ها از شنبه یا از اول ماه اما این شنبه ها و اول ماه ها هیچ وقت نمی رسد. ما چند سالی هست که در خوابیم. در هر حال صلاح مملکت خویش خسران دانند.شب خوش..

Saturday 23 August 2008

لحظه ای با اسی فاتح

عکس صرفا تزئینی است

به اسکندر مقدونی گفتند چه جوری هر جائی را فتح می کنی سريع ويران ميشه گفت:
والی آنجا را از مردم خودشان می گذارم ولی کارهای کوچک را به آدمهای بزرگ و کارهای بزرگ را به آدمهای کوچک می دهم.اين جوری آدمهای بزرگ دل به کار نمیدهند و آدمهای کوچک کار بلد نيستند.

Friday 22 August 2008

اصلاح طلبان طلایی شدند


هادی ساعی ،دلاور مرد شهرری ،مدیری لایق ،امروز در سنگری دیگر در یگنه دنیا ،نام ایران را طلایی کرد.داغ بی مدالی را با طلایی شیرین کمی التیام کرد.بی شک حضور او با سه مدال پیاپی از سه المپیک نشانه غیرت و قدرت این دلاور مرد عرصه سیاست و ورزش است. با طلای ساعی ویک نقره در کشتی هنوز سوال های فراوانی نسبت به مدیریت ورزش کشور و نتایج غیر قابل باور تیم ایران در المپیک چین باقی است که چنین نتایجی چرا حاصل شد.بی شک ضعف مدیریت در عرصه ورزش نمایان تر از سایر عرصه ها بود،عدم برنامه ریزی های منسجم و هزارو یک دلیل دیگر.شاید این تجربه ها درسی باشد برای مدیران ،انشاالله ، هرچند که ....الله و اعلم.هادی جان متشکریم


عکس از سایت احسان دلاویز



Thursday 21 August 2008

خدایا شکرت


خدایا به مقدار تورم کشور دوست و برادر زیمباوه ،یعنی دقیقا 11 میلیون و دویست هزار بار بدون در نظر گرفتن درصدش شکر که تورم مملکت ما فقط ،فقط چیزی حدود بیست و چند درصد است .خدا به اندازه اسکناس جدید کشور برادر موگابه که دقیقا اسکناس صد میلیارد دلاری است شکر که ما فقط ،فقط چک پول 50 هزار تومانی داریم.خدایا هزاران بارشکر که فقط از المپیک چین فقط ،فقط یک مدال گرفتیم ،چرا که مدال هایش چینی است .خدا یا شکر
منبع

Wednesday 20 August 2008

کمی سینمایی


شاید کمتر کسی در ایران ما باشد که فیلمی از گذشته های دور تا امروز روز را ندیده باشد.همیشه سینمای ایران همانند یک نمودار سینوسی حرکتی تابع نیاز مخاطب داشته که صد البته گاهی مترقی و روشنفکرانه و گاهی به قول قدیمی ها سینمای آبگوشتی بوده است.شاید سینمای امروز علل خصوص در دوران هشت ساله آقای خاتمی و سایر باقی مانده های آن سال ها، حرف های زیادی را از واقعیت های جامعه ایران زد که صد افسوس این حرکت با پایان عمر اصلاحات به آرامی خاموش شد. در حقیقت سینمای بعد از انقلاب که بی شک سینمای نسبتا پاک تری از لحاظ عقیده و باور های اسلامی است،در سال های آغازین انقلاب و شروع جنگ ،فرهنگ جبهه و جنگ را به زیبایی به تصویر می کشید.سال های پس از آن سال هایی بود که با روایت مسائل اجتماعی توانست مخاطب زیادی را برای خود جمع کند و مدیران کشوری را با واقعیت ها برای تصمیم های کلان روبرو کرد.هر چند سررشته من از سینما و تئاتر در حد یک منتقد نبوده و نیست و به عنوان یک تماشاگری که سال ها مخاطب این صنعت بودم ،نمی توانم و نباید حرف های کارشناس مابانه بزنم اما تا این حد می توانم بگویم که روند پیش رو، با افت این صنعت پر سود رو برو خواهد بود. خانه نشین شدن کارگردانان بزرگ سینمای ایران به خاطر عدم اطمینان از صدور مجوز های پخش و یا تکثیر و نشر غیر قانونی فیلم ها هیچ نقطه اشتیاقی را برای اهالی این صنعت نخواهد گذاشت.صنعتی که در هند و آمریکا جزء صنایع اصلی و پر بازده به حساب می آید.مطلب آخر هم در رابطه با اخباری است که امیدوارم درست نباشد .یکی در مورد ممنوع الخروج کردن گلشیفته فراهانی به بهانه بازی در فیلم "مجموعه دروغ ها "و بازی با لئوناردو دی کاپریو، ،واقعا به عنوان یک ایرانی حضور یک بازیگر ایرانی در سینمای حرفه ای بین المللی ،جای بسی افتخار و تشویق دارد نه تنبه و باقی.اماخبر بعدی خبر احضار پرستویی و انتظامی و پور احمد به دادگاه بخاطر کمک به هم نوع !جای بسی تعجب است .فرهنگ گل ریزان برای هم نوع جزء فرهنگ ایرانی اسلامی ماست که توسط هنرمندان و ورزشکاران باید انجام شود.احضار دلسوزان مردم چیزی جز دلسردی ها نخواهد داشت در هر حال شب خوش




بازاریابی اسلامی


بدون شرح

Tuesday 19 August 2008

فرودگاه تعطیل است



وقتی به روز می نویسی گاهی وقتها موضوع کم میاری و موضوع های دیگران می تونه بهت خیلی کمک کنه.چند روز پیش کیوان عزیز در رابطه با شکوه و جلال فرودگاه دالاس نوشته بود (اینجا بخوانید)و در رابطه با افسر اداره مهاجرت یا به قول خودمون افسر کنترل گذرنامه .من رو یاد سفر اخیرم به فرانسه انداخت که کلی باعث خند شده بود.مقصد شهر تولوز بود و البته که در فرودگاه شهر کارکازون وارد شدیم.این فرودگاه تنها یک باند چند صد متری داشت و یک ساختمانی که می شد اسمش را فرودگاه گذاشت .جالب اینجا بود که موقع کنترل گذرنامه این فرودگاه برای کنترل مدارک و پاسپورت حتی یک کامپیوتر هم نداشت و جالبتر این بود که با دیدن پاسپورت من کمی تعجب کرد،مثل اینکه تا حالا چنین پاسپورتی را ندیده بودو برای تعیین تکلیف پیش رییس خود رفت و کمی به فرانسه حرف زد البته که من نفهمیدم.در هر حال مهر ورود را در پاسپورت بنده زد و ما آمدیم.موقع برگشت هم جالب بود که ساعت هشت صبح رسیدیم فرودگاه با درهای بسته روبرو شدیم .بچه های فرودگاه هنوزخواب بودند.این هم داستان سفر وشب خوش

از سوتی های پلیس گذرنامه

Sunday 17 August 2008

کیست در پس این باب تنهایی ؟


سال هاست که برایت بیت و قافیه ننوشته ام

از عشق و صفا ،روز های خوش با هم بودن

شعر نسرودام

نمی دانم هستی یا سال هاست که رفته ای

دقل الباب کردام اما نبوده ای

سال ها بود برایت پیغام و پسغام نفرستاده بودم

سال ها بود از خیالم رفته بودی

سال ها بود در خود کشته بودمت

سال ها بود قل و زنجیر کرده بودم

خودم را، احساسم را و تو را

اما حالا که من هستم باز تو نیستی

شاید هیچ وقت نبوده ای

شاید هم بودی ،اما من تو را نمی دیدم

چقدر زنگار گرفته است دوستت دارم هایم

چقدر بی احساسم

تازه شده ام تو

تویی که وقت رفتنت

نگاهم هم نکردی و رفتی

عجب داستان عجیبی است

حکایت من و تو

عجب هوای مه آلودی است

نهان خانه تنهایی هایم


انگلیس مرداد 87

Saturday 16 August 2008

Red Bull


تا جایی که می دانم سایت بی بی سی فارسی در ایران فیلتر است .به همین خاطر مطلبی را از این سایت در مورد نوشابه های انرژی زا که امروز منتشر شده در اینجا کپی می کنم .قبلا هم مقاله ای در رابطه با خطر مصرف این نوشابه با الکل را در روز نامه های اینجا خوانده بودم که بسیار خطر ناک است در ایجا هم ذکر شده است . اگر از این نوشابه ها زیاد می خورید ،مثل من ،حتما این مطلب را بخوانید


عنوان :هشدار پزشکان در مورد مصرف نوشابه رد بول


در آگهی های تبلیغاتی گفته می شود که نوشابه رد بول، انرژی زا بوده و به شخص این احساس را می دهد که بال درآورده است ولی متخصصین می گویند این نوشابه انرژی زا، دارای عوارض جانبی است. یک گروه پزشکی در استرالیا تاثیر این نوشابه بر 30 نوجوان را بررسی کرده است.این پژوهشگران متوجه شدند که یک ساعت پس از نوشیدن رد بول، خون مصرف کنندگان این نوشابه چسبناک شده است.این حالتی است که معمولا قبل از حمله قلبی برای شخص پیش می آید. این پژوهشگران می گویند چنانچه شخص دچار استرس یا فشار خون بالا باشد نوشیدن رد بول، می تواند مهلک باشد.گفته می شود که مصرف این نوشابه به تمرکز فکری کمک می کند و واکنش شخص سریع تر می شود.به همین دلیل است که می گویند بهتر است ورزشکاران قبل از شرکت در مسابقه، رد بول بنوشند.
برخی نیز نوشابه رد بول را با نوشابه های الکلی مانند ودکا مخلوط کرده و مصرف می کنند.اما این اولین بار نیست که مسئله تاثیر بد این نوشابه در سلامت شخص مطرح می شود.در حال حاضر فروش این نوشابه در چند کشور از جمله نروژ، دانمارک و اروگوئه ممنوع اعلام شده است.ولی مالکین کارخانجات نوشابه سازی رد بول می گویند مقدار کافئین موجود در هر قوطی این نوشابه درست به همان اندازه ای است که در یک فنجان قهوه معمولی دیده می شود. آنها می گویند در سال گذشته سه و نیم میلیارد قوطی از این نوشابه در 143 کشور جهان به فروش رفته است و این خود نشانه این است که مقامات بهداشتی معتقدند مصرف آن بی خطر است.
منبع

برترین های جهان در صنايع نساجي


سال های اخر دانشگاه که با همکاری با انجمن علمی مهندسی نساجی همراه بود ،به طبع مدیریت وب سایت انجمن اخبار این صنعت را هر روزه دنبال می کردم.خبری به چشمم خورد در رابطه با 15 کشور برتر در این صنعت ،خواستم آه بکشم اما نکشیدم چرا که هر کسی به اندازه حق و تلاشش از این دنیا خیر می برد و ما هم همین گونه هستیم.خاطرم هست سال های دور ایران یکی از قطب های صنعت نساجی دنیا بود اما امروز تبدیل به قطب مصرفی در این صنعت شده است. در هر حال سازمان توسعه صنعتي ملل متحد (يونيدو)، در كتاب سال آماري 2008 خود غول‌هاي صنايع نساجي جهان را معرفي كرد. به گزارش ايسنا، بر اين اساس جمهوري خلق چين در صدر 15 كشور برتر جهان در زمينه صنايع نساجي و پوشاك و توليدات مربوط به اين حوزه قرار گرفته است. بعد از اين كشور نيز به ترتيب كشورهاي ايالات متحده آمريكا، ايتاليا، ژاپن، هند، مكزيك، تايلند، اندونزي، پاكستان، آلمان، كره جنوبي، انگلستان، برزيل و تركيه جاي گرفته‌اند. همچنين با شكوفايي صنعت نساجي در كشور كوچك، اما پرجمعيت بنگلادش اين كشور آسيايي نيز بر اساس آمار سازمان توسعه صنعتي ملل متحد به جرگه 15 كشور برتر جهان در زمينه توليدات نساجي و پوشاك ملحق شده است.
شاید بتوان کشور هایی چون چین ،و کشور های اروپایی و امریکایی را به عنوان کشور های پیشرفته در زمینه تولید و تکنولوژی نام برد اما در سال های اخیر به علل مختلف کشور هایی که روزی در مقابل نساجی ایران ذره ای بیش نبودند امروز در بین پانزده کشور اول هستند ،پاکستان ،بنگلادش ،هند کشور هایی هستند که امروز گوی سبقت را از همسایه خود ،ایران ربودند.چرایش را الله و اعلم

شکاف فرهنگی


دختر دهه 60 : مرد باید با اخلاق باشه
دختر دهه 70 : مرد باید تحصیلکرده باشه
دختر دهه 80: مرد باید پولدار باشه


پسر دهه60 : در سن 2 5 سالگی سیگاری میشد
پسر دهه70 : در 20 سالگی سیگاری می شد
پسر دهه80 : قبل از سن بلوغ سیگاری می شود


دختردهه60 : 30 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم
دختردهه 70 : 25 ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم
دختردهه 80 : 20ساله شدم و احساس ترشیدگی می کنم


پسر دهه 60: دارم میرم باشگاه . . . دارم میرم زیر زمین بنوشم
پسر دهه 70 : دارم میرم مهمونی . . . دارم میرم قلیون بکشم
پسر دهه80 : دارم میرم دبی . . . دارم میرم توهم بزنم


شاید در نگاه اول به این مطالب بخندید اما این ها واقعیت هایی است که کمی هم تلخ است.شکاف های اجتماعی که در سال های اخیر با انقلاب اطلاعات در دنیا ،شاهد از بین رفتن ارزش هایی هستیم که برای ما ایرانیان ،سال های دور از عمده دغدقه های خانواده ها بود. تربیت فرزندانی صالح ،متدین ، با قید و بهند هایی که امروزدیگر شاهد آنها نیستیم. فرزندان غریبه با پدر و مادر ،با دو زبان و طرز فکر و رفتار و کردار.شاید خیلی ها فرهنگ سازی و ضعف های فرهنگی را متوجه دولت ها کنند اما به واقع مقصر اصلی خانواده هایی هستند که به عنوان هسته جامعه در تربیت فرزندان خود اهمال کردند. به قول قدیم ها فرزند عزیز و تربیتش عزیز تر .اما امروز اگر شاهد افت و نابودی کانون های خانواده ها ،نابودی جوانان هستیم تنها مقصر اصلی پدر و مادر هایی بودند که در تربیت فرزندانشان قصور کردند.واقعا فرزندان ده های مختلف را با هم مقایسه کنید.برای راحتی فرزندانمان همه کار کردیم اما در تربیت شان سال به سال افت داشتیم تا جایی که توهم زدن تبدیل به نوعی کلاس و شخصیت اجتماعی شده است.شاید با طرح های امنیت اجتماعی بتوان ظاهر آدم ها را عوض کرد اما باطن آدم های در خانواده های شکل می گیرد که مادر و پدر با زبان فرزند بیگانه است .این شکاف فرهنگی ،زلزله جامعه ماست و به دولت و اقتصاد و سیاست و هیچ چیز دیگر بستگی ندارد .یاد جوانی ها بخیر.شب خوش

Wednesday 13 August 2008

پراکنده از دل تنگی ها



داشتم عکس نگاه می کردم. جایی خوندم که عکس ها لحظه ای از یک اتفاق است.اتفاق های خوب و بدی که شاید ،شاید که نه ،به حتم تکرار نشدنی هستند.دیدین بعضی ها از عکس دیدن و گرفتن بدشون می یاد.اگر نشنیدن حالا بشنوین.بعضی از آدم ها از دیدن گذشته در آینده می ترسن.جالب بود.ترس از پیری در گذشته های جوانی.خیلی فلسفی شد .خودمم هم نفهمیدم .این روز ها چقدر دلم می خواد پراکنده بنویسم .از کیوان بنویسم که چهرش رو مجسم می کنم وقتی جلوی کامپیوتر نشسته و عکس های دیجیتالی زندگیش رو مرور می کنه.واقعا عاشقه؟دلم می خواد از دختر و پسری بنویسم که دانشجواند و برای خرج تحصیل در بیمارستان قسمت دیپلمات زمین پاک می کنند .مادرم می پرسه چرا؟شاید دلش نمی خواد باور کنه که خیلی چیز ها عوض شده.دلم می خواد از کاغذ پاره هایی بنویسم که چقدر من و امثال من برای گرفتنش سختی و غربت و تنهایی می کشیم.دلم می خواد از بچه های پرورشگاه بنویسم که داغ بی کسی رو تا آخر عمر می بینند.دلم می خواد از قطعی برق بنویسم.قطعی برق به من چه ؟دلم می خواد از المپیک بنویسم از برو بچه های ایران که یکی بعد از دیگری حذف می شن .چرا ؟.دلم هوای آبمیوه امید کرده ،یادش بخیر.دلم می خواد از طرح های جور واجور برای تربیت نسل جون بنوسم.اثر داشت ؟نسل جوونی که چایی صبحش را با شیشه می خوره،نهار توی کریستال و شب توی دود خیابون های تهرون کروک ماشینش رو باز می کنه و برای دوست دخترش گل رز می خره دسته ای چند تومن؟نمی دونم قیمت از دستم در رفته .خندم گرفت شبکه خبر می گفت تورم انگلیس شده چهار درصد،کویت یازده درصد ،فلان جا اینقدر .... شاید نویسنده یادش رفته خبر رو از بازار تجریش ،از حسن آقا قصاب بپرسه، گوشت چند؟مرغ ،پنیر تخم مرغ.راستی توی فلان دهاته بهمان جا چه خبر .دلم می خواد پراکنده بنویسم .اما دلم هوای دود آلود تهرون رو می خواد ،قوربون چاله چوله های خیابون شاپور،یاد ترافیک میدون راه آهن،فرشته هنوزم ترافیکه،جردن چی؟بنزین گرون شد خاله خانم گفت ترافیک کم می شه . یاد بنزین هشتاد تومنی بخیر.من بنزین پنج تومنی هم یادم .سی لیتر صد و پنجاه تومن.خواب نیست ،خاطرس.واسه بنزین توی صف ،برق رفت ،ژنراتور بنزین نداره .آره دلم واسه جاده تنگه.دلم واسه اون خیابون های هر کی هر کیش که اگر راه نگیره بازی رو باختی تنگ شده .چقدر قانون ،چقدر انضباط ،چقدر آسایش ،چقدر احترام ،آدم از این ها خسته می شه.اگر امدم اولین جایی که برم، میرم پیش ضامن آهو،اون واسه ضمانت آدم ها هیچی نمی خواد .سال هاست نرفتم.دلم واسه ایران تنگه از خلیج همیشه فارسش تا خزرش،دلم واسه خونه تنگه .در هر حال شب خوش

Tuesday 12 August 2008

شهر خاکستری از کیوان


نمی دونم تا حال سایت پشت یک سوم رو از توی لینک های من خوندین؟(اینجا بخوانید)یک مطلبی نوشته آقای کیوان خان، به نام شهر خاکستری (اینجا حتما بخوانید) که من تقریبا داشتم از اوج استرس سنکوپ می کردم .باور کنین نه به من که از حسادت مطالب سایتش رو نمیخوندم ،نه به اینکه مثل سایت بی بی سی هر روز بازش می کنم که مطلب جدیدش رو بخونم.البته که اصلا خداییش آدم حسودی نبوده و نیستم محض خنده گفتم ،خواستم معاشرت کرده باشیم .بیشتر جواب سوال یکی از دوستان مشترک با کیوان را دادم که خودش تا حالا منظورم رو گرفته .اما این نوشته که تقریبا اعصاب منو به حد تشنج و رعشه رسوند انقدر پر از احساس بود که به قول شاعر خر وامونده منتظره چشه،منم که مستعد برای این جور متن های احساسی،تفکر را بازی گرفتم ودر خودم غرق شدم .فارسی هم سخته ها پر از لغت هایی که آدم شک می کنه درست نوشته یا نه !اما در هر حال حتما این شهر خاکستری رو بخونین .یکی از قسمت های زیباش رو که بیشتر جنبه عمومی داره رو از نوشته براتون کپی می کنم شاید ترغیب (بشین مطلب رو بخونین .فقط کافیه روی متن کلیک کنید .در هر حال شب خوش

خسته شدم. نه از تو كه از اين زندگی نكبت خسته شدم. از اين آدمهايی كه من و تو رو خسته كردند. از اين آدمهايی كه حرف من و تو رو نمی‌فهمند. از اين معيارهای بی قد و بالا كه ميخوان من و تو رو هم به زور با اونها اندازه بزنند. تافته جدا بافته نيستيم ولی سرمون توی لاكِ خودمون هست و نمی‌خواهيم ما رو هم با همون چوبی برونند كه ديگرون رو هم ميرونند. اصلاً دوست داريم مابقی زندگی رو برخلاف اين رودخونه نكبتی شنا كنيم، به كسی چه مربوطه؟! حالا چون همه‌ی آدمها، رو به شمال شنا می‌كنند كه نشون‌دهنده اين نيست كه اونها مسير رو درست ميرن. مگه كثرت آدمها نشون‌دهنده منطق درست اونهاست؟!
بگذريم كه اين حرفها ديگه خريدار نداره. معيار و پارامتر و تعريف خانم و آقای خوب ديگه عوض شده. آزرا و سانتافه و خونه توی الهيه و سی‌تيزنی و پاسپورت آمريكايی و كارخونه و باغ بالا و پايين رو خوشه. حالا ديگه وقتی پای پول وسط باشه كی ميگرده دنبال خوشبختی؟! پول كه باشه. خونه‌ی بالای تپه كه باشه. استخر و سونا و جكوزی كه باشه، اونوقت ديگه همه با يه نگاه عاقل اندر سفيه نگات می‌كنند كه بشر تو مگه چی‌ت كمه؟! چی ميخواهی كه نداری؟! چرا به بختت لگد ميزنی؟! و با داشتن اين سندهای سه منگوله و شيش منگوله و بی‌منگوله تو ديگه نبايد هيچ غمی داشته باشی. تو بايد خوشبخت باشی. اين اصل زندگی امروز اين آدمها شده. اين، فلسفه امروز جامعه نوين بشری شده. تو بايد خوشبخت‌ترين آدم روی زمين باشی چون خونه‌‌ی دوبلكس داری. چون توالت فرنگی داری. چون توی خونه‌ات استخر داری و اين همون رودخونه‌ايی كه همه افتادند توش و دنبال ماهی قزل‌آلا ميگردند و حالا تو تصميم داری برخلاف اين آب و اين رود و اين آدمها شنا كنی و اين او چيزيه كه اونها نمی‌بينند. اونها نمی‌فهمند. تنهايی‌ تو رو توی اون خونه دوبلكس نديدند. صدای لرزونت رو توی همه اون شبهايی كه تك و تنها پشت اون پنجره نشسته بودی و گيسوی بلند اون شبهای تاريك رو می‌بافتی نشنيدند. تموم تولدهايی رو كه خودت تنهايی جشن گرفتی و بجای شنيدن آهنگِ تولد، تولد، تولدت مبارك همراه با صدای خرناسه‌های خرس جنگلی طبقه پايين نشستی و هی تولدهای قبلی رو شمردی، رو نديدند و نشنيدند. اين آدمها غير از نوك دماغ‌شون كجا رو ديدند كه دست از سر ما بر نمی‌دارند
؟!

کوچ اجباری


این روز ها سفر های جوانان ایرانی به قصد ادامه تحصیل به کشور های دیگر از کشور های بلوک شرق و مالزی و هند بگیر تا اروپا و امریکا بازار داغ و پر سودی رو برای کشور های مختلف بوجود اورده. از کشور هایی که خدمات هوایی ارائه می کنند تا کشور های مقصد.شاید این حرف به مذاق بعضی ها خوش نیاید اما واقعیت تلخ است.این جوانان ایرانی برای فرار از شرایط حال حاضر ایران دست به چنین کوچ اجباری می زنند.کوچ اجباری به نام تحصیل!!!شاید فارغ از مسائل سیاسی یکی از عمده دلایل، عدم وجود امنیت شغلی و آینده و همچنین فضای پیچیده اجتماعی است که کمی تعریف آن مشکل است و از سواد و شعور نویسنده خارج.اما در هر حال مهاجرت این روز ها بازار داغی در ایران دارد.سیاست ها ی اشتباه در طی سال های گذشته صدمات جبران ناپذیری به سرمایه های ایران یعنی جوانان زده است.سرمایه هایی که با هزینه بیت المال مدرسه و دانشگاه رفتند ولی امروز در کشور های دیگر مشغول به تحصیل و کارند.اما تنها ماحصل این کوچ اجباری برای جوانان ایران زمین تنهایی و غربت خواهد بود کاش می دانستند و می فهمیدند که ایرانی آزاد است در هر جایی که می خواهد زندگی کند ،اما ایرانی مایل به زندگی کردن در خاکی است که متعلق به خودش است. اگر وقت دارید کمی فکر کنیم . سخن آخر با جوانان :به غربت خوش امدید.

Sunday 10 August 2008

ازچاله به چاه




نرخ رشد افراد تحصیل کرده با مدارک فوق دیپلم ،لیسانس ، فوق لیسانس و دکترا، در سال های اخیربا رشد تصاعدی و شاید غیر قابل رقابتی ،ایران را نسبت به کشور های حتی توسعه یافته در جایگاه ویژه ای قرار داده است تا جایی که دانشگاه آزاد اسلامی توانسته است از حیث وسعت در دنیا جایگاه اول را به خود اختصاص دهد. در حقیقت با ایجاد دوره های مختلف تحصیلی و ایجاد موسسات مختلف دولتی ،غیر انتفاعی ،خارجی و داخلی تب مدرک گرایی را در ایران با درجه خطرناکی رساندند.این در حالی است که از بین تمام این دانشجویان و فارغ التحصیلان تنها تعدادی را بتوان ادعا کرد که جزء نخبگان بودند که با بورسیه های تحصیلی و سایر مزایا جذب کشور هایی دیگر می شوند. در حقیقت مدرک گرایی در بلند مدت آثار مخربی را در ایران بوجود خواهد آورد که البته شاهد آن هستیم.کارهای بدون کارشناسی میدانی و در نظر گرفتن نکات مثبت و منفی .از روزی که سردار رویانیان خبر از ایجاد پمپ بنزین های سیار در ایران داد ذهنم مشغول به آن شده بود که این طرح برای تهران 12-13 میلیونی چگونه اعمال خواهد شد.امروز عکس آن را در یکی از خبر گزاری ها دیدم.شاید همانند خیلی از کار های مقطعی برای رهایی از مشکلات این هم روشی برای خود باشد .اما یک پمپ با یک تانک چند هزار لیتری چگونه جوابگوی صف های سنگین خواهد بود.چرا برای حل بحران ها از روش های مقطعی باید استفاده کرد ؟کاش قبل از هزار و یک کار مقطعی ،کمی هم کار کارشناسی می کردیم .کاش آقای رییس جمهور که خود برای انجام امورشان ساعت ها کار کارشناسی می کنند ،این روش را به سایرین در زیر مجموعه دولت هم آموزش می دادند . در هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند.شب خوش

Friday 8 August 2008

سکوت بی معنی ترین واژه ای که محکوم به اختیارشی


گاهی وقتها از فکر کردن به آینده دلم آنچنان می گیره که فریادم حنجرم رو می بنده و خفم می کنه،مثل الان،دلم می خواد فریاد بزنم اما صدایم در پس آینده، خاموش و بی صدا است.آینده ای که دیر یا زود فرا می رسه و باز صدای زنگ کاروان نشونه های دوری و جدایی رو مثل داغی بر دلم حک می کنه .این روز ها هر چند که ذهنم درگیره راهچاره های آینده است اما در این دریای پر تلاطم ،سکوت بی معنی ترین واژه ای که محکوم به اختیارشی . گاهی حاکمی و گاهی محکوم ،گاهی قاصدی و گاه مقصود اما در این نا کجا آباد زمان، تو همیشه محکومی به چیز هایی که شاید هیچ وقت نمی خواستی ،اما حکم برایت پیش نویش بوده ،تنها تو محکومی به زندانی بی زندان بان ،رها اما اسیر،اسیر خود.دلم از این آینده لعنتی که نمی دونم چیه و کجاست پر از حسرت شده .تنها فریاد ،جای خالی است برای رهایی ،و شاید فریادی بی صدا و خاموش !.شاید اگر اینجا ها ضریحی می شناختم ،دستانم را گره میزدم برای رهایی از آینده، دلم هوای کبوتر های امام زاده صالح رو کرده،کاش می شد در این ناکجا آباد چشم می بستم و تا ابد به خواب می رفتم اما چه کنم که وقتی محکومی ،هیچ دادگاهی برای فرجام خواهی نیست.هیچ قاضی و دادستانی برای شندیدن و محکوم کردنت نیست وتو محکومی که داغ جدایی ها را تا ابد بر دلت بچسبانی ،بی که صدایت در آید.بی که فریاد بزنی و یا حتی بی که اشک بریزی یا حتی بگویی آخ سوختم .چقدر سخت است این داغ جدایی ها ،به خدا سخت است ،تا پوست استخوانت را می سوزاند بی که حتی حسش کنی.آه آینده کاش .......نمی توانم بگویم کاش نبودی چون تو همیشه هستی ،حتی بی من. چاره ای نیست ،داغ می شوم و میگم خدا چرا ؟و صدایی نخواهم شنید

به آرامی آغاز به مردن می کنیم


در سایت کامران نجف زاده به شعری از پابلو نرودا شاعر اهل شیلی بر خودرم که باعث شد دقایقی بس طولانی را به تک تک جملاتش فکر کنم و برای خودم و حرف های او دلیل تراشی کنم و خودم را توجیه کنم اما حرف هایش کمی واقعی تر از آن بود که خودم را در پس حرف های توجیهی مخفی کنم .شاید حرف های او به خیلی از ما ها باشد که در خواب غفلتیم.واقعا به راستی به آرامی آغاز به مردن می کنیم اگر

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر سفر نكنی

اگر كتابی نخوانی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدردانی نكنی
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

زماني كه خودباوري را در خودت بكشی

وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند
به آرامي آغاز به مردن می‌كنی

اگر برده‏ی عادات خود شوی

اگرهميشه از يك راه تكراری بروی

اگر روزمرّگی را تغيير ندهی

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنیي

ا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر از شور و حرارت

از احساسات سركش

و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند

و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند

دوری كنی
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی

اگر ورای روياها نروی

اگر به خودت اجازه ندهی

كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات

ورای مصلحت‌انديشی بروی
امروز زندگی را آغاز كن

امروز مخاطره كن

امروز كاری كن
شعرى از پابلو نرودا

چین کجا و ما کجا و بی وفایی ها کجا

امروز هشت ،هشت ،هشت ساعت هشت بازی ها المپیک چین افتتاح شد و نتیجه نه سال تلاش چینی ها به ثمر نشد.مراسم در حال برگزاری است اما تنها یک نکته قابل ذکر است که تا اینجا که سنگ تمام گذاشتند.داشتم فکر می کردم که اگر این مراسم ایران بود،نه شاید حتی فکرش را هم نتوان کرد.چینی هایی که امروز در تولید و صاردات واز سوزن تا خدا داند چی چی تولید می کنند ،با وجود نظام کمونیستی،امروز ثابت کردند که واقعا لیاقت برگزاری این مراسم را داشتند.روز های آینده امیدوارم که برای کاروان ایران نتایج خوبی بدست آید.امیدوارم

Thursday 7 August 2008

روز خبر نگار


دلم می خواد که بنویسم اما این سر درد و تب حوصله نوشتن رو ازم گرفته.به قول معروف گل بود به سبزه نیز آراسته شد.در این قحطی زمان که هر روز کمتر و کمتر میشه و زمان تحویل پروژه هم نزدیکه سرما خوردگی نور علی نور شد.در هر حال روز خبر نگار رو به همه خبرنگار های عزیز ،دوستانم تبریک می گم.واسلام

Tuesday 5 August 2008


پدرم سلام

چقدر سخته روز هایی که باید آدم شادی کنه و در کنار هم لحظات به یاد موندنی زندگی رو جشن بگیره، محکوم به دوری باشی.شاید چاره ای نیست ،امسال هم مثل سال پیش، دور از شما به یاد دوران کودکیتان هستم ،زمانی که نام حبیب ،سومین فرزند حسین را بر پشت جلد قرآنی نوشتند که پناهش برای روز های سختی باشد.آن روز ،شانزدهمین روز از دومین ماه گرم سال ،مرداد بود.مثل اسد غریدی و یادمان دادی چگونه بودن را .امروز وقتی به خود نگاه می کنم ،خدا را شکر می کنم که بهترین قسمتم شد، و امروز می دانم که بودنم از بودن توست .امروز که شمعی به شمع های زندگی ات اضافه می کنی برای ما هم دعا ، برایمان دعا کن که ما هم مثل تو ، بهترین بابای دنیا بشویم،میدانم که بی شک دعایمان می کنی.پدرم بهار زندگیت مبارک و سایه ات مستدام باد

شانزده مرداد 1387

سهیل و سیامک


وصيت نامه داريوش كبير


اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد . اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان . مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن . ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود . هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي. كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند . اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند . توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد . همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .
بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند. زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد. هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده . عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي . بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .




Monday 4 August 2008

به یاد حسین پناهی

اولین و آخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

Sunday 3 August 2008

پرت و پلا

عکس تزیینی است
دیشب شب عجیبی بود،پر دلواپسی برای خودم ،تو و همه کسایی که دوستشون دارم.داشتم خاطراتم رو مرور می کردم. شاید به قول تو همشون مثل کارتونی بودن که از جلوی چشمامون رد شدن.پر از خنده های بی خیالی ،پر از من ،پر از تو . داشتم با خودم فکر می کردم که چی شد یکهو بزرگ شدیم ،شاید به قولی یکی فکر می کنیم بزرگ شدیم. اینجا چقدر بارون میاد.صدای شر شر بارون اونقدر زیاده که من رو از خودم و تو و خاطراتمون دور می کنه .اینجا اگر بارون نیاد نمی دونم...... چی میشه. داشتم می گفتم بارون یاد اشک افتادم که هر شب به یاد روزهای کودکی می ریزم.چرا یکهو بزرگ شدیم ؟چرا یکهو تمام پیچ و مهره های کودکیمون رو باز کردیم ،مگه می دونستیم بزرگی چه عاقبتی داره؟نه !شاید هنوز هم ندونیم اما چاره ای نیست این بازی تقدیره .یادمه بچه که بودم همیشه فکر می کردم ما آدم ها اسباب بازی های خداییم .خنده داره نه؟فکر می کردم خدا با ما بازی می کنه همونطوری که ما با اسباب بازی هامون بازی می کنیم .این شاید اسمش تقدیره ،قسمت یا هر چی که می خواهی اسمش رو بزاری .یاد یک جمله افتادم یکی گفت :جاده عشق در دست تعمیره ،دور بزن برگرد ،این اسمش تقدیره.شاید ما آدم ها هیچ وقت قدر همو ندونیم و وقتی رفتیم تازه می فهمیم که چیا رو از دست دادیم. وقتی دور زدیم کاش به آیینه نگاه می کردیم و صبر می کردیم تا این جاده باز بشه . می دونم پرت و پلا نوشتم اما هنوزم اینجا بارون میاد.بارون میاد و بازم بارون میاد

Saturday 2 August 2008

بدون شرح از دنیای خودرو

یاد پیکان هم بخیر
جدیدترین قیمت خودروهای ساخت داخل اعلام شد.

پراید دوگانه سوز هیدرولیك، 83000000 ریال ؛

پژو 206 تیپ 2 ، 148000000 ریال ؛

پژو 206 صندوق دار، 155000000 ریال ؛

پژو 206 تیپ3 ، 160000000 ریال ؛

پژو 206تیپ 6 ، 188000000 ریال ؛

پژو 405 ، 143500000 ریال ؛

پژو پارس ، 183000000 ریال ؛

پژو پارس ، ای ال اكس 230000000 ریال ؛

پژو پارس دوگانه سوز 186000000 ریال

پژو روآ ، 82500000 ریال ؛

پژو 405 دوگانه سوز ، 145000000 ریال ؛

پیكان وانت ، 74000000 ریال ؛

تندر 90 ، 110000000 ریال ؛

تندر 90 تیپ 1 ، 123000000 ریال ؛

تندر 90 تیپ 2 ، 132000000 ریال ؛

ریو ، 140000000 ریال ؛

زانتیا ، 300000000 ریال ؛

سمند ، 141000000 ریال ؛

سمند ال اكس ، 157000000 ریال ؛

سمند سورن ، 181000000 ریال ؛

ماكسیما ، 400000000 ریال ؛

مگان 1600 ، 300000000 ریال ؛

مگان 2000 ، 370000000 ریال ؛

وانت نیسان ، 120000000 ریال ؛

ویتارا ، 425000000 ریال.

قیمت خودروهای واردات

پرادو 2 در 4 سیلندر، 600000000 ریال ؛

سری 3 ،980000000 ریال ؛BMW

آزرا ، 500000000 ریال ؛

آونته ، 283000000 ریال ؛

تویوتا كرولا ، 360000000 ریال ؛

تویوتا كمری ، 410000000 ریال ؛

تویوتا یاریس ، 270000000 ریال ؛

سانتافه ، 520000000 ریال ؛

سراتو ، 490000000 ریال ؛

سورنتو ، 290000000 ریال ؛

سونوتا ، 400000000 ریال ؛

فولكس گل ، 171000000 ریال ؛

مزدا 3 فول ، 355000000 ریال ؛

مورانو ، 695000000 ریال ؛

وانت مزدا 1800 ، 140000000 ریال ؛

ورنا ، 192000000 ریال.

خواستم چیزی ننویسم اما دلم نیومد نه ولش کن چیزی نمی نویسم فقط بدونین که می خواستم بنویسم شب خوش

Friday 1 August 2008

حسن کچل یا سیا کچل


یادم میاد سال های دبستان و راهنمایی و گاهی هم در دبیرستان برای مو خیلی سخت گیری بود. دوران دبستان که تب انقلاب و جنگ ،چهره عجیبی رو برای بچه مدرسه ای ها وجود آورده بود.تبی که کم کم فروکش کرد اما در چند سال اخیر با نام طرح امنیت اجتماعی دوباره آشکار شد منتها در مدرسه ای بزرگ تر به نام جامعه ،حالا درست و غلطش بماند به قضاوت جامعه و بزرگان فقط یک کلام از آقای احمدی نژاد ،رییس جمهور کافی که قبل از انتخابات گفتند که مشکل مملکت ما موی جوانان ما نیست !القصه برگردیم به سال های 67 به بعد و دهه هفتاد که من شاگرد مدرسه ای بودم ،صد حیف که عکسی از دوران مدرسه اینجا ندارم ،اگر ایران رفتم حتما یادم باشد که اسکن کنم.یاد م میاد که دوران مدرسه که کچل کردن سر اجباری بود و ماهی یکبار سر صف اسم می نوشتند و نمره انضباط کم می کردند ،من همیشه با کمک گواهی و میانجیگری مامانم ،هیچ وقت سرم را کچل نکردم .البته که کوتاه می کردم ،یاد جلیل سامورایی بخیر ،یک سعادت آباد بود و یک جلیل سامورایی ،اگر هم که نبود بابا زحمتش رو می کشدو انصافا هم قشنگ می زد.در هر حال سال های مدرسه و درس و کار وغیره و ذلک را بدون کچل کردن گذر کردم تا رسیدم به اینجا،کشوری در ینگه دنیاو بله .....جو انگلیسی ها که عاشق کچل کردن و تیغ زدن هستند به من هم سرایت کرد و بنده هم سرم را با ماشین نمره یک زدم ،کاری که در دوران مدرسه هیچ گاه نکردم .به این می گویند غرب زدگی و جو گیر شدن .در هر حال این هم از خاطرات گذشته و عذر من از کچلی که بعضی دوستان کنجکاو بودند.شب خوش

یاد باد آن روزگاران یاد باد


دیروز یک نامه ای به دستم رسید که آهم را در آورد.به سال های دوری رفتم که همیشه برایم جز شیرین ترین خاطراتم درزندگی بود.سال هایی کودکی ،سال های دبستان ،در مدرسه های که تنها شبیه مدرسه بود با میز و صندلی های شکسته اش.یادش بخیر سال ها پیش بود اما هر چه بود،با همه کاستی و سختی هایش دوران خوبی بود .نوشته این بود که:

گوسفند بع بع مي كرد. گاو ما ما مي كرد. سگ واق واق مي كرد و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي ؟شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند. موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند. ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند (تصمیم کبری )چون او با پتروس چت مي كرد.پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد. براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي (دهقان فداکار)ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و مسافران قطار مردند. اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول نداراو در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد. او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد

فکر کنید!!!!!!!!واقعا واقعیت جامعه امروز ایران ما همین است .کجاست آن همه عشق ،محبت ،دوستی و صفا؟مگر چقدر بزرگ شده ایم ،یا چقدر پیر شده ایم که همه روز های خوب را فراموش کرده ایم ؟همه چیز بوی پول می دهد و این تنها یکی از دلایلی است که همه یا دچار افسردگی هستیم یا ....هزار و یک مشکل .خوشحالم که داستان حسنک و تصمیم کبری را خواندم.خوشحالم که از دهقان فداکار درس آموختم و یاد گرفتم دروغ از هر گناهی بد تر است اما چه کسی به بچه های ما درس زندگی را خواهد داد.الله و اعلم.الله اکبر در هر حال شب خوش