پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Saturday 31 January 2009

در حاشیه جشنواره فیلم

سال هاست کسی دیگر تمایلی به سینما های لاله زار ندارد و این سالن ها یا به تاریخ پیوسته است و یا با نمایش فیلم های قدیمی و درجه چند ،نفس های آخرش را با خس خس فراوان می کشد.سالن های پیشرفته با سیستم های صوتی و تصویری دیجیتال دیگر مجالی به کسانی نمی دهد که به یاد سینما های لاله زار که روزی مرکز تئاتر و سینمای ایران و تهران بود،بیافتد.امروز این عکس را در کوچه پس کوچه های تهران،خیابان سعدی و لاله زار گرفتم.شاید تابلوی سینما و هم زمانی آن با جشنواره 27 فجر بی ربط و معنا نباشد. 

Wednesday 28 January 2009

نامه ای از یک دوست


امروز نامه ای بدستم رسید از یک دوست ،یک هم مدرسه ای .نامه را با هم بخوانیم تا در باره اش بنویسم : شهاب خرمی برایم نوشته :موضوع : يادش بخير
سلام، 
متني که در مورد روز معلم نوشته بودي را تصادفاً خواندم، من هم از دانش آموزان مدرسۀ سروش آزادي هستم، البته احتمالاً با هم همکلاس نبوده ايم، زيرا شما را به ياد ندارم، ولي عجيب من را با خود به آن دوران جادوئي بردي، شايد تنها چيزهايي که از آن دوران براي من مانده همين قطره اشکي است که اکنون به ياد آن سالها از چشمانم ميچکد و يک کوله بار از خاطرات شيرين، چه زيبا و چه قشنگ بود دوستي ها، هيچگاه چهرۀ مهربان معلم کلاس اولم، خانم بابائي را که همچون فرشته اي بر خاطرم نقش بسته است از ياد نخواهم برد، هرگز خس خس حنجرۀ آقاي قدس معلم کلاس سومم را که از فرط صحبت و خوردن آن گچهاي کذائي مجروح بود را از ياد نخواهم برد، هرگز ترس از ضربات خط کش آقاي مشکيني، که از هزاران نوازش دستهاي سرد مردم اين زمانه شيرين تر بود را از ياد نخواهم برد، 
و يادش بخير و يادشان بخير باد، آن روزها!

دوست عزيز من متولد سال 1360 هستم، خوشحال مي شوم که با هم مکاتبه داشته باشيم. موفق باشي.

دوست نا آشنای همسنگرم سلام .ممنونم که تو هم مرا به سال های ضربدری بردی،سال هایی که اگر خاطرت باشد ،که هست،شیشه های مدرسه ضربدر داشت برای موشک های صدام. چه سال هایی بود پر از خنده و شادی های کودکانه به دور از هر تضاد و ریا،همه یک شکل ،یک هدف ،اجل و نظام ،یادش بخیر هر شنبه صبح ناخن ها ،دستمال کاغذی ،لیوان آب را نگاه می کردند.چه دورانی بود بیست سال پیش .ممنونم برای یاد آوری سال ها 

Tuesday 27 January 2009

قندان نقره اي

این داستان را به این جهت نقل می کنم که هیچ وقت والدین خود را دست کم نگیرید.در هر حال داستان قندان نقره ای از این قرار است که:خانم .........براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام ویکی زندگي مي کند. کاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم که من و ویکی فقط هم اتاقي هستيم . "حدود يک هفته بعد ، ویکیپيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد ؟ "" خب، من شک دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد . "
او در ايميل خود نوشت :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود

روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود :
 
 
 پسر عزيزم، من نمي گم تو با ویکیرابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود.
با عشق ، مامان

Monday 26 January 2009

اتاق ستاره،پرنسس کوچک


این تصویر اتاق خانم ستاره است که تا چند روز دیگه به دنیا خواهد آمد.دختر دوستان صمیمی من.قدمش مبارک

Sunday 25 January 2009

فیلترینگ در ایران


شاید برای خیلی ها موضوع فیلترینگ وب سایت ها موضوعی کهنه و پیش پا افتاده قلم داد شود.اما برایم جالب بود که کمی در باره اش بنویسم چرا که چند روز پیش نوشتم که در ایران سایت ها همه یک شکلند.اما به قول قدیمی ها همیشه برای هر مشکلی یک راه حل هست.این روز ها هم برای کاربران اینترنت در ایران فیلتر دیگر یک سد  و مانع نیست.شایدسرعت دسترسی به سایت های آنچنانی و اینچنینی ،کمی کند شده باشد اما امکان ناپذیر نیست!!!.البته به شخصه با فیلتر کردن سایت های آنچنانی موافقم چرا که در فرهنگ ما این گونه حرف ها به ظاهر!!!به عنوان یک تابو قلمداد می شود اما فیلترینگ سایت هایی مانند کتاب چهره ها و باقی کمی خنده دار است و کاربران به راحتی سیستم فیلتر میلیونی را دور زده و از نه تنها کتاب چهره ها بلکه از سایت های آنچنانی هم استفاده می کنند.در نتیجه تنها بار مالی بر کشور چه از لحاظ مالی ،نرم افزاری و سخت افزاری تحمیل می شود.در هر حال این صلاح مملکت است که خسروان دانند.یا حق

Saturday 24 January 2009

کمی بی ربط از دنیای زعفرانی


یکی از اجزای جدایی ناپذیر سفر های ایرانی که سال هاست زینت بخش سفر های همگان است  شاید هم بود،زعفران بوده که به طلای سرخ مشهور است اما دو خبر رسمی و یکی هم غیر رسمی به نقل از خبر گزاری خودم.اول از خبرگزاری تابناک.تابناک نوشت :قیمت زعفران به کیلویی چهار میلیون تومان رسید(اینجا)و در خبری دیگر نوشت :مزارع خشخاش افغانستان به مزارع زعفران تبدیل می شود(اینجا) و اما خبر آخراین زینت بخش سفر های ایرانی در بازار به قیمت مثقالی 22 هزار تومان عرضه می شود.این سه خبر در کنار هم شاید زنگ خطری باشد برای مسولین که می خواهند اشتغال زایی کنند.امیدوارم روزی نرسد که همانند گندم و برنج ،زعفران را از کشور دوست و برادر افغانستان وارد کنیم همانگونه که برنج هندوستان و پاکستان بر سفر های ایرانی به همه ما دهن کجی می کند.اقتصاد و تجارت و سیاست سه برادری هستند که می توانند کشوری را گلستان و یا ویران کنند .

Friday 23 January 2009

تنیلی


این روز ها کمتر می نویسم.چرایش واضح است و قابل دفاع،خانواده و دوستانم.دقیقا ،این دو گروه بر همه چیز ارجحند که شاید خیلی ها طعم تنهایی و غربت نچشیده باشید.اما نوشن یکی از اصول جدا ناپذیر من بوده و هست و نه تنها بر خود واجب می دانم که بنویسم بلکه برای دوستانی که به من لطف بی پایان دارند و به قولی خوانندگان دست نوشته های من هستند ،تعهدی دارم که باید عملی کنم،هر چه هم سخت باشد.امروز آخرین روز هفته هوایی آفتابی بود بعد از برفی کم،که هر لحظه اش زیباست ،دلتان نسوزد.هم صحبتی با عموی بزرگوارم همیشه شیرین است ،به زودی شعری ازاو را برایتان خواهم گذاشت.
روزگار عجیبی است،میان رفتن و ماندنم.خدایا راضی ام به رضای تو 

Thursday 22 January 2009

!!!!!!بدون شرح

هیچ تیتر و شرحی به نظرم نیامد که بنویسم اگر شما داشتید حتما بگویید

Wednesday 21 January 2009

Tuesday 20 January 2009

کمی تا قسمتی گذرا از همه جا


باراک حسین اوباما هم آمد.چهل و چهارمین رییس جمهور سیاه آمریکا  .وارث حکومتی شد که اقتصاد دنیا و بخصوص آمریکا در رکودی بی سابقه قرار دارد و در گیر چندین جنگ پر هزینه است.   امیدوارانه از آمریکایی در سخنان خود صحبت کرد که شاید با واقعیت ها کمی فاصله داشته باشد.
خیلی ها برای عادل ها هم می زنند.ما ایرانی ها از انتقاد می ترسیم.همیشه ترسیدیم.عادل این روز ها تنهاست ،عادل برنامه 90 را می گویم.جوان با استعدادی که وقتی وارد سازمان صدا و سیما شد کسی به علت صدایش ،امیدی برای موفقیتش نداشت.این روز ها همه کمر همت بسته اند برای اینکه 90 هم صفرشود.
تهران خوب است ،جایتان خالی ،خوش می گذرد،ترافیک دارد اما نه زیاد ،شاید شیرین است وقتی از بین ماشین ها برای عبوراز سمتی به سمت دیگر باید آکروبات کنی.گرانی بیداد می کند،از انگلیس هم گران تر است،بیچاره آنهایی که ندارند.سیلی هم صورت هایشان را سرخ نمی کند.
اینجا دنیای دیگری است .مک افی به روز نمی شود ،چرایش را نمی نویسد اما من میدانم که اینجا تحریم است ،مثل گوگل کروم.اینجا سایت ها همه یک شکلند ،مشترک گرامی دسترسی به سایت امکان ناپذیر است .خوب است همه مواظبند که گناه نکنی، بد است مگر؟دختر ها از گشت های ارشاد می ترسند،شاید آنها هم از انتقاد می ترسند،این روز ها پسر ها هم می ترسند ،چون پسر ها هم بعضا مانند دختر ها شده اند!!!.همه چیز خوب است ،اگر بد هم باشد،خوب است ،چرا که خانه ام است ،خاکم است ،وطن است ،وطن من .شب خوش

Sunday 18 January 2009

خبر سازان رسانه ای


بی بی سی در عرصه خبر یکی از پر کار ترین و پر بیننده ترین شبکه های  دولتی کشور انگلستان است که به 32 زبان دنیا دارای شبکه های رادیویی ،تلویزیونی و سایت خبری است. بی بی سی فارسی  این روز ها در داخل و خارج از ایران با پخش تلویزیونی به زبان فارسی، حضوری بحث بر انگیز  داشته است ،تا جایی که بعضا از داخل و خارج زمزمه مخالفت های قوی و ضعیفی شنیده می شود.
در دنیای تصویر در حدود سی ،چهل کانال فارسی زبان فعالیت می کنند که صدای آمریکا و بی بی سی فارسی در کنار شبکه های خبری داخلی از جمله العالم(عربی)،پرس تی وی(انگلیسی) ،خبر(فارسی)، تنها شبکه های قوی خبری و حرفه ای خارج از ایران محسوب می شوند.اما چرا  تنها این تلویزین حساسیت بر انگیز بوده است جای سوال دارد وشاید به قول قدیمی ها به تاریخچه و پیشینه بی بی سی در ایران باز می گردد که عده ای آن را بنگاه خبر پراکنی دولت انگلیس در ایران می دانند !طی این چند روزکه از پخش برنامه های این شبکه می گذردبی شک قدمی محکم از لحاظ خبر و تکنیک خبر رسانی برداشته و تا اینجا بدون در نظر گرفتن جناح و حزب و مسلک خاصی به خبر رسانی حرفه ای پرداخته است .در هر حال وجود رقابت خبری بین شبکه های داخلی و خارجی می تواند بر اعتلای صنعت خبر بیافزاید و خبر های موثق تری را به بینندگان خبر عرضه نماید..

Saturday 17 January 2009

سفر و ادارات


از دو سال قبل به این طرف تقریبا با ادارات و ارگان های دولتی تماس حضوری نداشتم،اما امروز برای کاری مجبور شدم به یک وزارت خانه و یک سازمان مراجعه کنم.برایم خیلی جالب بود،شاید شمایی که بطور پیوسته در ایران زندگی کردید ،تغییرات مثبت را حس نکنید و در حقیقت با دیدی منفی به همه چیز نگاه می کنید.اما در این دو اداره برایم مواجه شدن با کارمندانی وظیفه شناس و همکاری آن ها جای تعجب و خوشحالی داشت.این روز ها از دور و بری ها زیاد گله و شکایت از وضع کنونی شنیده ام ،اما فی الواقع شرایط به اسفباری شنیده ها نبود،لاقل تا اینجا و برای من .صد البته که نرخ های و هزینه های کمی تعجب انگیز است بخصوص در مقایسه با دو سال پیش اما در هر حال هر بدی  و مشکلی هم داشته باشد،وطن است و هیچ جایی مثل وطن نیست .

Friday 16 January 2009

برج میلاد در هوای پاک تهران


برج میلاد در هوای پاک تهران

Thursday 15 January 2009

تحریم های گوگل برای کاربران ایرانی کروم

بی شک اینترنت وسیله ای برای ارتباطات بین المللی بدون در نظر گرفتن هر گونه تبعیض است اما کشور هایی که  به عنوان بانی و حامی اینترنت هستند هم به در بازی های سیاسی وارد شده اند.در حقیقت به خاطر وجود تحریم های دولتی ،تبعیض را در شرکت های خود به اجرا گذاشته اند.گوگل نیز این تبعیض را برای کاربران ایرانی گذاشته و استفاده از مرور گر کروم را برای ایران تحریم کرده است.شاید وجود تحریم ها و شدت گرفتن آن نه تنها برای ما ایرانیان مضر باشد بلکه برای شرکت های بزرگ تجاری ،فرصت سوز است و موقعیت های تجاری را با ایران به نابودی می کشاند.امید است دولت جدید آمریکا کمی در سیاست های خصمانه خود بر علیه ایران تجدید نظر کند.در هر حال یا حق




Wednesday 14 January 2009

قرص عاشقی


قرص عاشقی از اون جنس دارو هایی است که بی شک همانند قرص ایکس توهم زاست .منباب خنده گفتم .دانشمندان به تازگی ادعا کردند که قرص عاشقی را ساخته اند.اینجا بخوانید.واقعا آیا می توان عشق را با قرص و دوا و تلقین بوجود آورد و یا اگر بشود آیا آن عشق درست ،پایدار و قابل اطمینان است .طول اثرش چقدر است؟آیا باید دایما آن را خورد تا عاشق ماند ؟ شاید هزار و یک سوال دیگر که بر پیچیدگی های عشق خواهد افزود.اما عشق یعنی چه؟یاد نوشته ای و دکلمه ای افتادم به همین عنوان (خواستید اینجا بخوانید).اما بی شک هر کسی از عشق تعبیری دارد که خیلی ها در سن و سال من آن را یک دروغ ،یک اشتباه،یک خطر،یک خوشبختی ،یک برد،یک ریسک و هزار و یک چیز بد و خوب تعبیر می کنند.شما چطور؟در موردش فکر کنید،تا بحال چند بار عاشق شدید؟چند بار اقرار کردید که این آخرین باری است که عاشق می شوم؟از عشق چه می خواهید؟به این سوال ها در خلوت خود اگر نشستید فکر کنید ،شاید کمتر کسی باشد که برای رفتن به دادگاه عشقی خود، پرونده اش خالی باشد.از خودتان دفاع کنید .با خودتان بجنگید تا حکمی عادلانه برای خود بگیرید.شاید آرامش یابید.من حکمم را گرفته ام ،می خواهید بدانید چیست؟دوست داشتن از عشق والاتر و بالاتر است چرا که عشقی که بتوان با دوا و هورمون و شیمی آن را تغییر داد و بوجود آورد و با آن تجارت کرد به درد همان آدم های می خورد که عشق را بازیچه می کنند برای زندگی.در هر حال اگر عاشق نشده اید حداقل یکبار بشوید که بدانید چه پدری از شما در خواهد آورد.انتقادات ،نظرات ،پیشنهادات ،با نام و بی نام پذیرفته میشود .یا حق

Tuesday 13 January 2009

ام من از خارج آمدم ....ساری....شما


Monday 12 January 2009

من باور دارم


من باور دارم ... که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست. 
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.
من باور دارم ... که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم. 
من باور دارم ... که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است. 
من باور دارم ... که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد. 
من باور دارم ... که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم. 
من باور دارم ... که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم. 
من باور دارم ... که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم. 
من باور دارم ... که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، نگرش و طرز فکرم مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ... که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن. 
من باور دارم ... که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات 
مى‌دهند. 
من باور دارم ... که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا اين به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم. 
من باور دارم ... که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ايم بستگى دارد نه به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم. 
من باور دارم ...که هميشه کافى نيست که ديگران ما را ببخشند، گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم. 
من باور دارم ...که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد. 
من باور دارم ...که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم. 
من باور دارم ...که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم، زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد. 
من باور دارم ...که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.
من باور دارم ...که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد. 
من باور دارم .....که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد. 
«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را دارد نيست ،بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.»

ممنون از شادی عزیز

Sunday 11 January 2009

ای ایران،یار دبستانی من،خلبانان

کلیپ بسیار زیبایی است مرا به یاد خاطرات انداخت ،امیدوارم شما هم به یاد خاطرات قشنگ بیافتید 

Saturday 10 January 2009

Friday 9 January 2009

یاد داشت شبانه


از آنجایی که مطلب امروزآپلود نشد و هیچ دلم نمی خواهد خودم را محکوم به کم کاری کنم،که البته این روز ها کمتر می نویسم و باید محکوم کنم،پس بنابر این تصمیم گرفتم حداقل چند خطی بنویسم تا شاید حال پریشانم کمی از خروشش بیافتد.پاسی از شب گذشته ،همه جا سفید است ،نه از برف که از یخ.روزهای زیادی است که تنها به تفکر می گذرد.رکود اقتصادی در من هم تاثیراتش را گذاشته ،باید قبولش کرد.امروزی دوستی نصیحتم کرد،قشنگ گفت ،خوب مرا می شناسد البته نه به خوبی خودم،با هم سال سختی را گذراندیم.گفت چه می کنی گفتم فکر،خندید گفت اگر زن بگیری چه می کنی ؟پاسخم کمی مسخره بود ،گفتم آن موقع فکر نمی کنم!!!چون ان موقع تنها فکر نخواهم کرد ،جواب زیرکانه ای بود که در آن موقع به آن فکر نکردم. الان به روز های گذشته که نگاه می کنم می بینم که تغییر کردم ،نمی گویم که پیر شده  ام ،اما احساس می کنم بزرگ شده ام ،هر بار که این جمله را می گویم ،با خود می اندیشم که مرد!این را که قبلا می گفتی!!!اما حالا فکر می کنم که نه به حرف که به یقین تغییر کرده ام.هر چند که مرد میدان می باید تا ثابت کند.در هر حال سختی ها همیشه تغییر دهنده است .این را یکی از اساتیدمان در پاسخ به شکایتم در مورد سختی ها گفت.اگر سختی نکشید نمی توانید با مشکلات مبارزه کنید .در هر حال یاد داشت و درد دل شبانه را تمام می کنم.یا حق

Thursday 8 January 2009

ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد؟



دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.
پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد
به پر و پاي فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن." 
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..." 
خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن." 
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد، اما مي‌ترسيد حركت كند، مي‌ترسيد راه برود، مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.." 
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند .... 
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ... 
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد
او در همان يك روز زندگي كرد
فرداي آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!" 
زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

Wednesday 7 January 2009

Tuesday 6 January 2009

تختی رفت اما نامش همیشگی است

هفدهم دی ماه سالروز از دست دادن پهلوان ایران زمین ،جهان پهلوان تختی است .یادش و نامش تا جهان باقی است جاوید

یا حسین

Monday 5 January 2009

کرامات انسانی


همیشه در حرکات و جنبش های احساسی ،دو دسته افراد وجود دارند.عده ای با حضور و تحسن و شعار به مقابله بر می خیزند و عده ای دیگر نقش انفعالی تری ایفا می کنند.بی شک از نظر هر گروه رفتار و اعمالشان درست و منطقی است،چرا که همیشه حضور دست جمعی قشر های مختلف تاثیرات بیشتری دارد.اما گاهی هر دو گروه کمی زیاده روی می کنند و با رفتار غیر دیپلماتیک نه تنها تاثیر مثبت در محکوم کردن نمی گذارند بلکه باعث وجود امدن زیان نیز می شوند.در حمله به غزه و کشتار مردم بی گناه غزه نیز چنین اتفاقی  در ایران افتاده است و دو دسته بین مردم بوجود آمده،عده ای که تحسن می کنند،جایزه برای سر سران عرب تعیین می کنند و یا با نیروی انتظامی کشوربرای فتح سفارتخانه ها در گیر می شوند(عجیب اینجاست که آنچنان با خشم با نیروی انتظامی در گیر می شوند که نعوذ و بالله انگار سرباز دشمن را میزنند)که صد البته با تدبیر به موقع رهبری جلوی چنین اعمال غیر دیپلماتیکی که به زیان نظام بود گرفته شد، و عده ای دیگر هم هستند که کلا مخالف حمایت از مردم غزه هستند ؛و میگویند به ما چه مگر مردم غزه در جنگ ایران چه کردند
اما هر دو گروه باید بدانند که وقتی کرامت انسانی به زیر سوال میرود و انسان های بی گناه مورد تهاجم و کشتار قرار می گیرند ،بر هر انسان آزاده ای چه مسلمان ،چه مسیحی ،چه یهودی و...واجب است که فریاد بزند و خواستار پایان جنگ شود،چه این جنگ در فلسطین باشد چه در هر کجای دنیا.خون و خون ریزی بخصوص ریختن خون بی گناه در هرجای عالم  حرام است.پس همه با هم فریاد بزنیم :جنگ نه

Sunday 4 January 2009

طول و عرض زندگی


زندگی پر است از خاطره ها.در حقیقت هر لحظه از زندگی خاطره ایست برای آینده.از هر لحظه ،حتی کوتاه برای شاد بودن استفاده کنید.بدانید که طول زندگی بی معنا ترین واژه حیات است ،چرا که می تواند طولش به بلندای زمان باشد و می تواند همین حالا پایان یابد.پس تا می توانید از عرض زندگی بهره ببرید که زندگی زیباست،عشق بورزید،خوبی کنید،شاد باشید و شاد کنید

Saturday 3 January 2009

عکاسی در دنیای پست مدرن


انقلاب دیجیتال در سال قرن 21 و همچنان حضور قدرت مند دوربین آنالوگ
  xiang projectعکس های زیبای  
را حتما ببینید

Friday 2 January 2009

!!!!!کلید منزل شما در جیب من است

بدون شرح

اختلافات طبقاتی


دیروز با دوستی بحث در رابطه با اختلاف طبقاتی خانواده ها داشتم،چه فرهنگی -و چه مالی، که امروز صبح دوست نازنینم "ب" داستانی ازعزیز نسین برایم فرستاد که فکر می کنم حرف برای گفتن زیاد دارد.بخوانیم
 
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالي خانواده همسرم پايين‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگي بهتري برايش فراهم کنم. مادرم چنين دختري برايم در نظر گرفته‌بود. نمي‌دانم اين خبر چگونه به گوش رئيسم رسيد چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصيحتم کند. اسم رئيس من عاصم است اما کارمندان به او مي‌گويند عاصم جورابي! سر ساعت به رستوران رفتم. رئيس تا مرا ديد گفت: چون جوان خوب و نجيب و سربه‌راهي هستي مي‌خوام نصيحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخواي واسه زنت وضع بهتري فراهم کني! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکني مثل من بدبخت مي شي. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم مي‌گن عاصم جورابي!پرسيدم: جناب رييس چرا شما رو عاصم جورابي صدا مي‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختي من از يه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگي اش را برايم تعريف کرد:وقتي خواستم زن بگيرم با خودم گفتم بايد دختري از خانواده طبقه پايين بگيرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زيادي نداشته باشه. واسه همين يه دختر بيست و يک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهيزيه نداشت. باباش يک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابي هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگي بود . بهش مي‌گفتم امشب بريم رستوران؟ مي‌گفت نه چرا پول خرج کنيم؟ مي‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ مي‌گفت: مگه شخصيت آدم به لباسه؟تا اينکه براش به زور يه جفت جوراب خوشگل خريدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشيد. يه‌روز گفتم عزيزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمي‌پوشي؟ با خجالت جواب داد: آخه اين جورابا با کفشاي کهنه‌ام جور در نمياد! به زور بردمش بيرون و براش يه جفت کفش نو خريدم. فرداش که مي خواستيم بريم مهموني باز کفش و جوراب رو نپوشيد. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتي توي صندوق و نمي‌پوشي؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمياد! همون‌روز يک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشيد. دليلش هم اين بود: اين لباسا با بلوز کهنه جور در نميان! رفتم دوتا بلوز خوب هم خريدم. ايندفعه روسري خواست. روسري رو که خريدم . ديگه چيزي کم و کسر نداشت اما اين تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پيرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خريدن کم و کسري‌هاي خانوم! تا اينکه يه‌روز ديدم اخماش رفته تو هم. پرسيدم چته؟ گفت اين موها با لباسام جور نيست. قرار شد هفته‌اي يه بار بره آرايشگاه. بعد از مدتي ديدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثيه خونه قديمي شده و با خودمون جور درنمياد. عوض کردن اثاثيه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و ميز ناهارخوري و خلاصه همه اثاثيه خونه عوض شد. صباحت توي خونه باباش راديو هم نديده بود اما توي خونه من شب‌ها تلويزيون مي‌ديد!چند روز بعد از قديمي بودن خونه و کثيفي محله حرف زد. يک آپارتمان شيک تو يکي از خيابوناي بالاشهر گرفتم. اما اين بار اثاثيه با آپارتمان جديد جور نبود! دوباره اثاثيه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه ديدم صباحت باز اخم کرده. پرسيدم ديگه چرا ناراحتي؟ طبق معمول روش نمي‌شد بگه اما يه جورايي فهموند که ماشين مي‌خواد! با کلي قرض و قوله يه ماشين هم واسه خانوم خريدم. حالا ديگه با اون دختري که زماني زن ايده‌ال من بود نمي‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سينما و آرايشگاه و پارتي! دختري که تو خونه باباش آب هم گير نمياورد تو خونه من ........مي‌خورد. مدام زير لب مي‌گفت: آدم بايد همه چيزش با هم متناسب باشه!اوايل نمي‌دونستم منظورش چيه چون کم و کسري نداشت. خونه، زندگي، ماشين، اثاثيه و بقيه چيزا رو که داشت. اما بعد از مدتي فهميدم چيزي که در زندگي صباحت خانوم کهنه شده و با بقيه چيزا جور درنمياد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشين و اثاثيه و هرچي که داشتم با خودش برد. تنها چيزي که برام موند همين لقب عاصم جورابي بود! يه جفت جوراب باعث شد که همه چي بهم بخوره. کاش دستم مي‌شکست و براش جوراب نمي‌گرفتم! نويسنده: عزيز نسين

Thursday 1 January 2009

2009

سال نو مبارک
Happy new Year 
عيد رأس السنة
新年快乐
नया साल मुबारक हो
新年あけましておめでとうございます
Вітаю з Новим роком
Feliz Año Nuevo
Честита Нова Година
Feliç Any Nou
Manigong Bagong Taon
Ευτυχισμένο το Νέο Έτος
Selamat Tahun Baru
해피 뉴 이어!
Frohes neues Jahr