پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Tuesday 27 January 2009

قندان نقره اي

این داستان را به این جهت نقل می کنم که هیچ وقت والدین خود را دست کم نگیرید.در هر حال داستان قندان نقره ای از این قرار است که:خانم .........براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام ویکی زندگي مي کند. کاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم که من و ویکی فقط هم اتاقي هستيم . "حدود يک هفته بعد ، ویکیپيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد ؟ "" خب، من شک دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد . "
او در ايميل خود نوشت :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود

روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود :
 
 
 پسر عزيزم، من نمي گم تو با ویکیرابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود.
با عشق ، مامان

3 comments:

Anonymous said...

GHorboone har chi mamane tizo zebele:D

Anonymous said...

سلام:
امیدوارم همه مامان ها مجبوربه ارسال همچو ایمیلی نشوند :)
خوش بگذره. نکنه سوغاتی ازاین قندانهای دردسرآفرین ببری !

Unknown said...

saraye azizam ,mamnoonam az hamrahiyeh hamishegit
yasetti aziz merci ,be shoma ham khosh begzare ;) na ki jor at dare ghandon bekhare ;)lol