پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Monday 31 December 2007

2008


یک سال دیگر هم گذشت به سرعت باد

شاد باشید

سال نو مبارک

Sunday 30 December 2007

میدان جنگ


به گفته وزارت بهداشت در ايران، سالانه شش نفر به ازاى هر ۱۰۰ هزار نفر جمعيت در ايران اقدام به خودكشى مى‌كنند كه معادل ۴۲۰۰ نفر در سال است اما همه خودكشى‌ها موفق نمى ‌شود.که شاید این تنها گوشه ای از آمار باشد و این تعداد تنها آمار های ثبت شده است.خیلی ها هم از ترس آبروی خود سعی در پنهان کردن ماجرا دارند.عجیب تر از آن این است که امار خودکشی پس از اعلام نتایج کنکور هم به صورت تصاعدی بالا میرود.اگر می دانستند که دانشگاه تازه اول مشکلات است هیچ گاه کنکور هم نمی داند چه برسد به خود کشی.واقعا ایا خودکشی به همین راحتی است؟بله راحت ترین کار است .ادم هایی که حاضر نیستند کمی با مشکلات بجنگند.راحت ترین راه ،خودکشی است برای رسیدن به خط پایان .آدم هایی که جرات خودکشی را دارند آدم های شجاعی هستند ،کاش این شجاعت را در میدان جنگ زندگی خرج کنیم تا برای حضرت عزرائیل.شب خوش

Saturday 29 December 2007

من و آدم برفی

من و آدم برفی زمستان 1385 کاخ سعد آباد -جشنواره زمستانی

Friday 28 December 2007

یا علی


هر کسی با هر درجه ای از اسلامیت ،چه مسلم با دین و چه مسلم بی دین، نام علی رو با غرور خاصی همیشه ابراز میکنه.علی تنها دیگر یک اسم نیست ،بلکه مظهر و نشانه اخلاص و قدرت و مردانگیه .برای ما ایرانی ها شاید کمتر کاری باشه که بدون ذکر یا علی آغاز بشه .حتی اهل تسنن هم به بزرگی و مردانگی حضرت علی ایمان دارند.در هر حال عید قدیر عید عاشقان علی است.عیدتان مبارک

Thursday 27 December 2007

جهان سوم


امروز با شنیدن خبر کشته شدن خانم بی نظیر بوتو در پاکستان یاد جمله پرفسور حسابی افتادم که جهان سوم رو این گونه تعریف کرده :جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد.در هر حال این خانم که شهروند انگلستان هم بود زندگی راحت و پر از رفاه خودش در دوبی رو برای مملکتش رها کرد و آخر خم هیچ.در هر حال سوم بودن در جهان هم بد نیست.حداقل مدال برنز می گیریم .......چی؟آها این از اون سوم شدن ها نیست .شب خوش

Wednesday 26 December 2007

حافظ



شاید برای خیلی از فارسی زبان ها فهمیدن فال حافظ خیلی سخت باشه.گاهی خود من هم برای فهمیدن منظور حضرت حافظ مشکل دارم. در هر حال کتاب حافظ توی خونه هر ایرانی پیدا می شه اگر هم پیدا نکردین فال های اینترنتی هم جالبه.شب یلدا به رسم مرسوم فاتحه ای برای حضرت حافظ خواندم و به شاخ نباتش قسمش دادم،البته بعضی اعتقاد دارند که حضرت حافظ رو نباید قسمش داد و این فال امد که:

در هر حال کلام حافظ حق فقط کافیه باورش کنیم .شب بخیر

Tuesday 25 December 2007

دانشجو


شاید قدیم ها وقتی می گفتند فلانی دانشجو است ،انگار که از کره ماه امده. دانشجو بودن از جایگاه خاص و ویژه ای برخوردار بود.اما این روز ها دانشجو بودن نه تنها جایگاه قدیم را ندارد بلکه گاهی در حد دوره دبیرستان هم لحاظ می شود. ای- میلی به دستم رسید با این موضوع که

واقعا یک لحظه احساس کردم که عجب دنیایی شده که دانشجوی های ما این گونه شده اند و دانشگاه های ما هم به این گونه.به قول یکی از بزرگان دین و فلسفه گاهی گفتن بعضی از مسائل ،از حیث وجودی ان مسئله هم بدتر باشد.نه به خاطر اینکه فشن بودن را ان گونه نوشته اند بلکه دانشگاه و دانشجو حرمت خاصی دارد به قولی حفظ حرمت دانشگاه به عهده همه است .شب خوش

Monday 24 December 2007

به بهانه کریسمس


شاید جشن های سال نوی مسیحی برای ما ایرانیان مانند ایام نوروز نباشد اما بازار تبریک های آن بسیار داغ است.شاید حضور چهارمیلیون ایرانی در خارج از ایران ونفوذ فرهنگ غربی به قول معروف تهاجم فرهنگی ،به این مسئله هم دامن زده است. اما شاد بودن حتی به بهانه ایام کریسمس و سال نو می تواند باعث تغییر و تحولی در زندگی ما انسان ها باشد. پس از هر فرصتی برای شاد بودن استفاده کنید. کریسمس مبارک.

Sunday 23 December 2007

اسم




تا حالا شده فکر کنین که چرا اسم شما ،اسمی است که دارین ؟بعضی از اسم ها ریشه مشخصی دارند مثل محمد ،حسین ،مریم ،لاله .ولی بعضی از اسم ها بخصوص اسامی اساطیری ریشه نا مشخص تری دارند مثل اسم خودم،سیامک. جالب بود دیشب اتفاقی به معنا و ریشه اسم خودم رسیدم.




سیامک به معنی «سیاه مو» یا «دارندهٔ موی سیاه» از شخصیتهای اساطیری ایرانیان است.



سیامک در اوستا
در
نسک مفقود چهرداد از سیامک سخن رفته بود. خلاصهٔ این نسک در دینکرت آمده‌ است.

سیامک در منابع پهلوی
در متنهای
پهلوی بر خلاف شاهنامه سیامک فرزند کیومرث نیست بلکه فرزند مشی و مشیانه است.(گاهی نیز نسل دوم مشی و مشیانه‌است). اصولا چون در منابع پهلوی کیومرث نخستین انسان است و هوشنگ نخستین شاه و از آنجا که شاهی مستلزم وجود رعایا و فرمانبرداران است میان کیومرث و هوشنگ چندین نسل فاصله است. یکی از حلقه‌های این زنجیر (کیومرث تا هوشنگ) سیامک است.

سیامک در شاهنامه
در
شاهنامه سیامک فرزند کیومرث است که در زمان حیات کیومرث در نبردی با دیوان کشته می‌شود. پس از کیومرث، هوشنگ فرزند سیامک به شاهی می‌رسد. پس از مرگ سیامک کیومرث و هوشنگ به خونخواهی مرگ او به نبرد دیو می‌روند، او را گرفتار می‌کنند و می‌کشند.سیامک دیگری هم در شاهنامه وجود دارد که از پهلوانان توران است و تنها در داستان دوازده‌ رخ به او اشاره شده است. او در نبردی تن‌به‌تن با گرازه پهلوان ایرانی کشته می‌شود. گرازه او را چنان سخت بر زمین می‌زند که استخوانش شکسته و جان می‌سپارد.

سیامک در منابع اسلامی
در اکثر منابع اسلامی نیز میان کیومرث و هوشنگ چندین نسل فاصله است و سیامک جایی در میان این دو.
سیامک نیز همچون کیومرث در داستان‌های ایرانی پس از اسلام جایگاه بلندی نیافت.




در هر حال اگه از ریشه اسمتون بی اطلاع هستید سری به لغت نامه ها بزنید

Saturday 22 December 2007

یاد




کسی باز مـــــرا در خــــــواب خـــواهـــد دیــــد
آیا باز کسی به یاد خواهــد آورد ایامـــی را که گـــــذشـــت

کسی باز خاطرات کودکی را به یاد خواهد آورد
آیا باز کسی پرواز پرستو ها را به طرف جنوب خواهد دید

کسی باز مونـــــــس تنهایی شب ها خواهد بـود
آیا باز کسی آدم بـــــــــــودن را به یـــــــــــاد خــواهد داشت

کسی باز دوستـــــــی را به نیکی یاد خواهد کرد
وآیا باز کسی خواهــــــــد آمـــــد کـــه بگویــید دوســـتت دارم

Friday 21 December 2007

جشن تولد یلدای عزیز به همراه بنزین عزیز تر


این هم عکسی که قول داده بودم ، در جشن تولد پارسال یلدا انداخته ام

راستی راستی دیگه یلدا امشبه خوش بگذره

راستی امشب هم که سوخت دار می شین؟ یعنی چی نداره

ساعت 12 شب کارت های سوختتون پر از بنزین می شه

اونم نه 100 لیتر بلکه 120 لیتر

راستی راستی خوش باشید

Thursday 20 December 2007

عید قربان و شب یلدا




من نفهمیدم چرا دیروز عربستان و همه جای دنیا بجز ایران عید بود .در هر حال بالاخره عید بود
.عیدتون مبارک


یک چیز دیگر رو هم نفهمیدم و اون اینکه امروز 29 آذر بود و باید قاعدتا فردا شب ،شب یلدا باشه چرا همه امروز تبریک می گن؟شاید مد شده .من آخه از مد ایران کمی عقبم .در هر حال شادی هاتون به بلندای شب یلدا (البته می گن چند ثانیه ای بیشتر نیست) ولی شادی های شما بی انتها .شب یلدا زیر کرسی ،خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ .با هندوانه و انار.فال حافظ هم شنیدنش از کلام پدربزرگ حال و هوایی داره .جای منم خالی کنین.پارسال شب یلدای خاطره انگیزی بود.سر ضبط کار یک جشنواره بودیم به نام جشنواره دختران آفتاب.یادش بخیر حتما باید یک عکس از اون شب پیدا کنم .لباس ایل بختیاری تنم بود.

یلـــــدا جـــــان تولدت مبارک




Wednesday 19 December 2007

پراکنده




علی باقر زاده، معاون آموزش و پرورش عمومی وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد حدود ۱۱۵ هزار دانش آموز مقطع ابتدایی امسال بعد از ثبت نام، ترک تحصیل کرده اند.واقعا با خواندن این مطلب دلم ریخت .این حرف نه سیاسی است ونه اقتصادی نه هیچ چیز دیگر ،تنها واقعیتی تلخ که نباید از کنارش گذشت.این ها کسانی بودند که پدران و مادران آینده ما هستند.بی سواد؟یعنی چه؟شاید هیچ گاه معنای سیاست و حکومت داری را نفهمم.اما امروز آقای قالبیاف قشنگ گفتند:نفت 10 دلار شود، تورم و بدبختي داريم. 100 دلار هم شود باز هم تورم مي‌شود.بالاخره تكليف ما را روشن كنيد.نفت گران شود خوب است يا بد. و از همه جالب تر هاله افشار نخستین زن ایرانی است که به عضویت مجلس اعیان بریتانیا در می آید.او استاد علوم سیاسی و مطالعات قومی– مذهبی در دانشگاه یورک انگلستان و استاد قوانین اسلامی در دانشکده بین المللی حقوق تطبیقی در استراسبورگ فرانسه است. باعث بسی افتخار برای ما ایرانیان .

Tuesday 18 December 2007

یک اتفاق جالب



از قدیم می گویند دنیا کوچک است ، از اون کوچک تر دنیای اینترنت .اتفاقات جالب زیاد می افته ولی این یکی جالب ترین بود.برای مطلب دیروز دنبال یک عکس بودم .مثل همیشه گوگل کردم با واژه "کلاس".وقتی صفحه باز شدنفس هام به شماره افتاد .احساس کردم که از تعجب شاخ که هیچ ،دو عدد چنار روی سرم سبز شد.اتفاق جالبش دیدن عکسی دست جمعی از کلاس چهارم ابتدایی که بنده هم در اون عکس بودم.تیترش جالب تر از عکس بود،"فلوجه". واقعا برای رسیدن به مطلبش هزارم ثانیه ها رو هم شمردم .انگار سوار ماشین زمان شده بودم.اتفاقات برام آشنا بود.اتفاقاتی که برای من هم افتاده بود ولی توی صندوقچه خاطراتم زیر خاک بود.این اتفاق جالب من رو به خاطراتم برد به زمانی حدود 16 سال پیش در هر صورت از اینکه خاطراتم تکرار شد و یک دوست قدیمی رو پیدا کردم خوشحالم و مشتا قانه منتظرجواب نامه ام هستم .سایتش هم واقعا دیدنی ،خوب یادم که از بچه های درس خون کلاس بود.بعد ازشانزده سال آدم دوستش رو ببینه اتفاق جالبیه نه؟




http://legofish.com/persiblog/000193.html

Monday 17 December 2007

وداع





بگـــــــــــــــــــــــــــــــــذار همـــــــــــــــــــــــــــــه بدانند

می خواهم دوستــــــــت دارم را فــــریاد بـــــــــــــــزنم
می خواهم برای معلم عشق، مشق دوستت دارم بنویسم

من دوستت دارم را از تو آموختم ای معلم کلاس عشق
من درس خـــــــــوب بودن را در پاکــــــــی نگاهت دیدم

تو دوستت دارم را برایم به گونه ای دیگر گفتی
دوستت دارم را تو واژه ای از حــــــــــــق گفتی

دوستت دارم از برای من واژهای زمینی بود
تو به من آموختی که عشق را آســـمانی ببینم
که من از عشـــق زمینی عاشق عشق خدا شم

دوستـــت دارم را بــــــــــــارها از بـــــــــــرایت گـــــــفتم
هر بار دوستت دارم را از برایم معنای تازه ای بخشیدی

اما دو ستت دارم تنهای واژه ای بود که بر تخته سبز کلاس عشق ماند
و حال من و معـــــــلم عشق می خواهیم با کلاس درس عشق وداع کنیم
وداعـــــــــی از دوســــــــــــــت داشـــــتن ها، وداعی با سرخی احساس

و مــــــــــــــــــن امـــــــروز در امتحــان عشق فقط سکوت مـــــی کنم
که او از عشق برایم چه ها گفت و من تنها تـوان سکوت کردن دارم

که او مظــــــهر پاک عشـــــــق بـــــــــــــــــــــــــــود ولی من ؟

که از دریا می گفت و من از قطره که او آسمانی بود ولی من؟

من امروز در آخرین لحظه وداع به دنبال معجزه بودم
معجــــــــــــــــــزه ای که هیچ وقــــــــــــت اتفاق نیفتاد

و تنها دوستت دارم نمره ء این کلاس عشق بود
نمره قبولی اما تلخ چــــــــون وداع نزدیک است .

بــــــــــــــد رود ای معـــلم کلاس عشـــــــــق بـد رود

Sunday 16 December 2007

جشن های سال نو



حال و هوای عید نوروز رو هیچ جایی نمی شه مشابه اون رو پیدا کرد.همه چیز در حال تازه شدن و شکفتن اما درخارج از این گربه زیبا(ایران) آغاز سال نو رو با سرما جشن می گیرن، انصافا هم سنگ تموم می گذارند.همه جا را چراغ و ریسه می کشند و اماده آغاز سال نو می شوند.

Saturday 15 December 2007

فیتیله فردام تعطیله


از شاعری نقل است :
درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی===== جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
داشتم فکر می کردم راجع به این عکس و سیستم آموزشی ایران را با سایر جاها مقایسه می کردم .واقعا کدوم بهتره آزادی و بی بندو باری یا سختگیری ما(البته که سختگیری زمان ما کجا و الان کجا) در هرحال من که حاضر به مکتب رفتنن و فلک شدن نیستم.شما خود دانید . شب خوش

Friday 14 December 2007

زیارت نامه معشوق


شاید به تمامی تلخی های زمانه خندیده باشم

شاید در پی هر قصه پر غصه ای لبخند زده باشم

از برای تمام فاصله ها اشک را غربال کرده باشم

تمام روزه ها را با فریاد افطار کرده باشم

نماز هایم را به درگاهت ای خدا،به نام معشوق خوانده باشم

به تمام روز ها و شب های گذشته تسبیح عشق گفته باشم

به جای تمام حج های کعبه ات زیارت نامه معشوق خوانده باشم

من خدایم را ،نمازم را ،حجم را از برای معشوق فنا کرده ام

معشوقی که هیچ گاه نگفت دوستت دارم ،تنها گذاشت و گذشت

Thursday 13 December 2007

کاغذ بی نشان




روزی بر تکه ای کاغذ خواهم نوشت نامت را
روزی بر تکه ای کاغذ خواهم نوشت رسمت را

روزی بر تکه کاغذ پاره ای خواهم نوشت
خواهـــم گـــفــت کــه دوستـــت داشـــــــتم

تا بدانی که احساسم همچون کاغذ، پاره پاره شد
تا بخــــــــوانی چـــــه گذشـــــت بر من خسته دل

تا بـبــیـنـی کـــه ســالها چـــــــه نوشتم بر قلبم
تا بدانی که بازی کودکانه ام بازی احساس بود

و من گفتم.... سالها گفتم که دوستــــت دارم
امــــا نـــــدیدی و گــــذاشـــتی و گــــذشــــتی

و حال با تنـــی رنجـــــور می گوییم
ای نو گل بهار تنهاییم دوستت دارم


بخدا دوستت دارم

Wednesday 12 December 2007

خلیج همیشه فارس



دلم می خواست در مورد خلیج همیشه فارس مطلبی را روز نوشت کنم اما کمبود وقت این امکان را به من نمی دهد فقط همیشه باید بدانیم،که خلیج همیشه فارس بوده ، هست و خواهد بود .در ضمن عکس هم مربوط به یکی ازگنجینه های موزه فلورانس است .شب خوش

Tuesday 11 December 2007

آرامش


امشب با آرامش لبخند میزنم چون می دانم که پایان شب سیه سفید است .شب خوش

Monday 10 December 2007

خسته


خسته تر از اونیم که بتونم بنویسم .
شب بخیر

Sunday 9 December 2007

Saturday 8 December 2007

کبوتر عاشقی







دلم در کوچه پس کوچه های دل تنگی اسیره
دلم ،اسیر عاشقی ای کهنه است
گفته بودم تنهایم نگذار اما.....
حالامن تنها، خسته و بی کسم
من تنهای تنهام
امشب با تنهاییم روزمو افطار کردم
کاش نگاهم می کردی
کاش با پر نگاهم پرواز می کردی
کاش من و تو ما می بودیم
اما تنها در پس سایه ات راه رفتم و نگاهت می کردم
چه قشنگ بود خنده های کودکانه ات
شیرین بود راه رفتنت زیر باران
در سایه هایت گم شده بودم
در تنهایی هایم اسیر بودم
اسیر بند و زنجیر، اسیر سایه ها
چه تند می دویدی اما من اسیر بودم ،
چه سبک بال بودی اما من در اسارت خاک
دیدی؟ دلت همین را می خواست ببیند؟
دلت می خواست، رفتنت را ببینم
آری دیدم ، تلخ بود
تلخیی که حتی شیرینی دیدارمان را هم تلخ کرد
رفتی و دیگردلی نمانده برای عاشقی
نمی خواهم دیگر دل به عاشقی بسپارم
من خسته ام ،خسته از عشق و هر کلام عاشقانه
کبوتر قشنگ پرواز کن تا به اوج
من زمینی ام و جایم روی همین زمین خسته است
بدرود ،بدرود ای مسافرای کبوتر قشنگ عاشقی بدرود .

Friday 7 December 2007

روزمرگی


تکرار و تکرار و تکرار.تا حالا شده از روزمرگی خسته بشین؟از اینکه هر روز مثل روز قبل و مثل روز های قبل تر.واقعا این تکرار ها برای چیه و چه جوری می شه از دستشون خلاص شد.شاید جواب این سوال از سادگی سخت باشه. اما باید باور کنیم که هر روز یک روز تازه است با هزار جور اتفاقی که ما می تونیم انجامش بدیم و زندگی رو برای خودمون و دیگران شاد تر کنیم .چه جوری نداره فقط کافیه صبح اولین نفری رو که دیدین بهش پر نشاط و پر انرژی بگین: سلام صبح بخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر.شب بخیر

Thursday 6 December 2007

زندگی پر از اشتباه است



آدم گاحی که منتغی به ذندگیش نگاح می کنه می بینه خیلی وغط ها اشطبا ه هایی رو کرده که می طونصطه نکنه و گاهی هم وغطی اشطباه کرده و با وجودی که می دونسته عشتباه کرده بر اشتباحش پافشاری کرده ؟چرا؟باز هم از اون چرا هایی که جوابش حیچ وغت پیدا نمی شه و اگه حم بشه فکر نمی کنم غبولش کنیم، باذهم یک اشتباه دیگه!ذندگی پر از اشتباح که تا آدم عزشون ظربه نخوره رحاش نمی کنه. ولی کسی در ظندگیش موفغ خواهد بود که دوبار یک اشتباح رو تکرار نکنه. ذندگی مسل این مطن پر اظ اشتباه.شب خوش
پس بهتره همین الان اشتباه های خودمون رو جبران کنیم :این جوری
آدم گاهی که منطقی به زندگیش نگاه می کنه می بینه خیلی وقت ها اشتبا ه هایی رو کرده که می تونسته نکنه و گاهی هم وقتی اشتباه کرده و با وجودی که می دونسته اشتباه کرده بر اشتباهش پافشاری کرده ؟چرا؟باز هم از اون چرا هایی که جوابش هیچ وقت پیدا نمی شه و اگه هم بشه فکر نمی کنم قبولش کنیم، باز هم یک اشتباه دیگه!زندگی پر از اشتباه که تا آدم ازش ضربه نخوره رهاش نمی کنه. ولی کسی در زندگیش موفق خواهد بود که دوبار یک اشتباه رو تکرار نکنه. زندگی مثل این متن پر از اشتباه.شب خوش

Wednesday 5 December 2007

اشك


ديشب تو فكرت بودم كه يه قطره اشك از چشمام جاري شد

از اشك پرسيدم چرا اومدي؟؟

گفت آخه تو چشمات كسي هست

كه ديگه اونجا جاي من نيست

--------------------------------

به قدری این قطعه زیباست که هرچیز بنویسم به

مثال قطره در مقابل دریاست

شب بخیر
توضیح:این نوشته از من نیست

Tuesday 4 December 2007

عشق واژهای پر رنگ در بی رنگی



شبی آمد تنها و خسته و عاشق
بی سر پناه و زخمی و خسته
آمد و تنهاییش را در سفره احساسم گستراند
تنهاییش را با تنهاییم مرحمی گذاشتم
دو تنها و غریب بودیم در غربت تنهایی
تنهاییم را گریه کردو به تنهاییش گریستم
به دنبال عشق بود من گریزان
به دنبال یار بود من خسته
به سوی نور بود و من تاریکی
تنها دستانش را دردست گرفتم و به غربت سرد تنهایی نگریستیم
به سقوط خورشید در غروب
به صفای دل عشاق می نگریستیم و می گریستیم
او تنها
من خسته
او عاشق
تنها می نگریستیم و می گریستیم
تنهاییش همرنگ تنهاییم بود
معنای عشقش معنای تازه ای از واژه بی پایان عشق
عشق واژه ای پر رنگ در دشت زرد زندگی

Monday 3 December 2007

چرا نرگس دیگه نمی خنده؟


می گن گل نرگس زیبا ترین گل شیراز
نرگس ولی دیگه هیچ وقت نمی خنده
نرگس شاید دیگه حتی نتونه گریه هم بکنه
نرگس وقتی می خواد بنویسه بابا، بابا کمرش خم می شه
نرگس وقتی می خواد بنویسه مادر، مادر زجه می زنه
نرگس وقتی سرما وجودش رو میلرزونه دیگه سراغ آتیش نمی ره
نرگس آتیش رو با وجودش حس کرده
نرگس شاید دلش می خواست معلم بشه
نرگس دلش می خواست روی تخته آتیش رو حجی کنه
نرگس اما .........نرگس اما زندگیش با آتیش خو گرفته
نرگسی که زییا ترین گل شیراز

-------------------------------------------------
نرگس حيدري دانش آموز حادثه ديده بر اثر آتش سوزي مدرسه
روستاي درودزن مرودشت از توابع شيراز

Sunday 2 December 2007

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید


آیا می دانید ارتباط دو چشم با هم چیست؟آنها با هم پلک می زنند و با هم حرکت می کنند.
با هم گریه می کنند و با هم می بینند.و حتی با هم به خواب می روند.
ولی هیچ وقت یکدیگر را نمی بینند و این معنای واقعی دوستی است.
امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا امان از وقتی که یک مخلوق زیبا(منظور نویسنده یک خانم زیبا بوده) جلوی این دو دوست ظاهر می شود. یکی از چشم ها ،چشمک می زند و چشم دیگر همچنان باز است.
نتیجه اخلاقی داستان : خانم ها همه چیز را به هم میزنند حتی بهترین دوستی ها را.
گاهی از اوقات نوشته ها می توانند درسر ساز باشند مثل این نوشته، ولی این داستان نه تنها در آقایان صادق است بلکه در خانم ها شاید رواج بیشتری دارد چرا که به مجرد آشنایی با مردی خوش تیپ وخوش پوش باو پرادوی سفید اه ببخشید منظورم اسب سفید بود ،شاید 80% دوستی های قبلی خودشون رو فراموش می کنند نمیگم چرا چون چراشو خوب می دونین این مثال مربوط به خانم ها بود آقایان عزیز هم مشخصات رو بهتر از من می دونین .اما واقعا چرا ؟آیا این هم از همون سوال های بی جواب همیشگی منه .فکر کنم بلی این سوال هم جوابی نداره .شب خوش

Do you know the relationship between two eyes..?They blink together, they move together; they cry together, they see things together and they sleep togetherbut they never see each other... That's what true friendship is!! But when a beautiful creature comes in front, one eye blinks and the other remains open..... Moral of the story: Women can break up even the best friendships!!

Saturday 1 December 2007

گفتگو با قورباغه


یک روز به برای ضبط یک برنامه تلویزیونی در رابطه با ایام کریسمس و سال نو رفته بودیم به یکی از خیابان های تهران که مختص ایام کریسمس و سال نو . حال و هوای جالبی داشت ،اگه تا حالا نرفتین حتما سری بزنید.هموطن های خوب مسیحی مشغول خرید بودند خلاصه ضبط رو شروع کردیم و خوب کارگردان خوب و خوش ذوغ خیلی دلش می خواست برنامه شاد باشه تصمیم گرفتیم که قورباغه پشت سر من که توی عکس معلومه با من شروع به حرف زدن بکنه .خلاصه ما شروع به سلام و احوالپرسی کردیم و تبریک و موضوع برنامه ،آخر پلاتو برگشتم به قورباغه گفتن سال نو مبارک .برادرم هم از پشت دوربین جواب داد(به جای قورباغه) .منم حول شدم گفتم آقای کارگردان حرف میزنه!!!!!!!!!این رو با کلی تعجب بخونین لطفا.خلاصه این شده بود سوژه که آقای کارگران حرف میزنه.پیشا پیش تولد حضرت مسیح و سال نو رو به همه هموطن های عزیز مسیحیم تبریک می گم.شب خوش

م

Friday 30 November 2007

شکار لحظه ها


اسم ایرانی های در خاطره نویسی بر روی در و دیوار در دنیا بد در رفته، چرا؟الان می گم چرا .در اکثر سفر نامه هایی که در مورد ایران نوشته می شود از عدم توجه ما به مقوله آثار باستانی بسیار نوشته شده است.که حقیقت نداشته و ندارد. اماآقایی که در عکس ملاحظه می کنین بر روی یکی از آثار باستانی کشور ترکیه (کاخ افیسوس) در حال اضافه کردن یادگاری است که شاید با این وسیله بتواند خاطره ای از خود بجا بگذارد.خدا کند که این آقا ایرانی نباشد و گرنه که هیچ.ممنون از برادرم سهیل که این عکس رو شکار کرده.ولی واقعا چرا خیلی از ما علاقه داریم که توی تونل ها ،مجسمه ها و ستون ها و حتی روی میز و صندلی پارک و مدرسه یارگاری بنویسیم.از همه با نمک تر نوشتن روی تابلوی بزرگ راه هاست . اگه تا حالا نوشتین از این به بعد ننویسین .بابا بزرگ شدین (این اقا استثنا است)شب خوش.

Thursday 29 November 2007

به یاد قدیم


شاید خاطرات خوب ،شیرین ترین و بهترین چاشنی زندگی باشند که انسان ها با یاد آوری انها انرژی می گیرند و البته که گاهی هم دل تنگ گذشته می شوند. اگر روز نوشته های من رو دنبال کرده باشید از یک انجمن گفته بودم به نام انجمن مهندسی نساجی که من عضو هیئت مدیره و مسئول وب سایتش هم بودم.البته که واقعا دوستان بخصوص مهندس نیلفروش زاده خیلی زحمت کشیدند تا انجمن دو دوره انجمن برتر شد.امیدوارم که هیئت مدیره جدید بتونه به خوبی و امیدوارم بهتر هم کار کنه.در هر حال دو تا داستان بود از انجمن که امروز به یادش بودم یکی وب سایت بود که با دیدن عکس وب سایت در یکی از سایت ها به یاد روز هایی افتادم که چقدر با جدیدت هر روز سایت رو به روز می کردم و صد البته که بدون حضور مهندس فتاح پور امکان نداشت.طراح بسیار حرفه ای اگه خواستین نمونه کار هاش بالا لینک هست .خلاصه با تلاش های بچه ها سایت انجمن به عنوان سایت برتر دانشجویی هم انتخاب شد یادش بخیر.اما خاطره دوم مربوط با برنامه هفته پژوهش بود که طبق معمول به خاطر زمینه کاری که داشتم ،من مجری برنامه بودم و موقع اعلام انجمن برتر سنگ تموم گذاشتمانجمن خودمون بود بالاخره.انجمن های دیگه می خواستن من رو بزنن.در هر حال عمر گران می گذرد خواهی نخواهی.یادش بخیر

Wednesday 28 November 2007

آخرین کلام





آغاز راهم را با زیباترین کلام سلام آغاز کردم
سلامی که به وسعت تنهاییهایم بود به پاکی گریه کودکانه ام
بار ها و بار ها از تو گفتم و برای تو
از تنهایی عروسک تنهایی گفتم و یک دنیا رنج و خاطره
توی کوچه پس کوچه ها دنبال یک نشونی از تو بودم
توی ورق ورق خاطرات دنبال یک عاطفه گمشده بودم
هر چه نوشتم هر چه از تو برای تو گفتم
راهی رفته و نرفته بود به سوی خورشید
این آخرین کلام دفترم برای تواِ
شاید آخرین کلام و اولین کلام قصه زندگی
تو رو از توی خیالم می خواهم به دنیای شیرین زندگی بیارم
می خواهم دیگه از تو برای تو ننویسم
کنار یه جوی آب بشینیم و از تو برای تو بگم
دارم از توی تک تک شعرام برای تو راهی برای زندگی باز میکنم
هر چی از تو برای تو نوشتم دیگه بسه
این آخرین کلامم ِ این آخرین نگاهم
می خواهم توی تنهایی هام شریکت کنم
برای غصه هام و قصه ها مونسم رو از توی خیالم بیارم
می خواهم با تو زمستون رو بهار کنم
می خواهم از تو یک یک فرشته کوچیک تنهایی بسازم
تو که سالها توی خاطراتم توی شادیام و تو تنهاییام
با من تو خیالم بودی دعوتت کنم تو چشمات نگاه کنم
آخرین کلام دفترم رو با نامت شروع کنم
دوست دارم عروسک قشنگ زندگیم دوست دارم

Tuesday 27 November 2007

ابطحی چهار ساله شد


یکی از سایت ها و وبلاگ هایی که شاید در چهار سال گذشته از خواندنش دست نکشیدم سایت وب نوشته هاست که دیروز چهار ساله شد.محمد علی ابطحی چهره ای صمیمی و دوست داشتنی، شاید هنوز هم برای خیلی ها نا آشنا باشه اما قلم شیرین وپر از طنزش گاهی انقدر خواننده را جذب می کنه که خدا می داندو بس.ابطحی یکی از اولین افرادی در حوزه مذهب و سیاست بود که نگاهی تازه ای به ماهیت وب و وبلاگ نویسی داشت و دارد.شاید دور از تمام مسایل سیاسی و اجتماعی و اعتقادی ،نقطه قوت این سایت ،پشت کار آقای ابطحی در به روز رسانیه هر روزه آن باشد که واقعا کار سختی است.در هر حال ابطحی تولدت مبارک منظورم وب نوشته ها تولدت مبارک .اگر دوست داشتین آدرسشو لینک کردم


بابا جون آدم که همیشه نباید شعر بگه و مقاله بنویسه گاهی هم از چیزایی که دوست داره بگه هم بد نیست نه؟

Monday 26 November 2007

عشق بارانی




ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند

به تنـــدی بـــــــــاد به خروشانی موج
به گرمی دل عاشق به لطـــافــت بهــار

ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند
ابر های سیاه و سپید پاک گریستند

که پاکی باران بود و باران وارش عشق

عشـق پـــاک ابر به زمیــن تشنه
عشق سبز موج به ساحل خسته

عشق تنها معنای بودن بود
بودنی سبـــز ، به ســـــبزی دشــــــــــت
خروشان به خروشانی موج

وارش عشق بارش باران بود
بـــــارش بودن هـــا بود
وارش تنهایی بود بر قلب عاشق و خسته

تنها باران بود که به یادم می آورد طعم شیرین با تو بودن را
لطافت باران طعم لطیف لبهایت بود ، سرخی لبانت بود
پـــاکـــــــــــی چشـــمانــت بـــــود

-------------و باران
نوید سبزی و طراوت عشق بود برای من خسته دل

Sunday 25 November 2007

گذشته حال آینده


گاهی خاطره ها دست از سر آدم بر نمی دارن و با کوچک ترین جرقه ای روشن می شن.واقعا چرا نمی شه ازخاطرات فرار کرد .شاید باید گفت چرا نمیشه از گذشته فرار کرد؟گذشته های خوب و بدی که کالبد آدم ها رو شکل داده و بزرگشون کرده .شاید گاهی از اوقات در گوشه ای تاریک ازکنج دلتون بشینین و گذشته مثل فیلم سینمایی به دقایق عمرتون از جلوی چشماتون عبور کنه . گاهی وقت ها اون قدر گذشته آدم ها سنگینه که نمی شه از زیر فشارش رها شد. هر جایی که نگاه کنی پر از خاطراته . می گن حرف پدر و مادر حقه. مادرم حرف قشنگی زد می گفت : گذشته ، در گذشت . شاید گاهی گذشته آدم ها رو بشه فراموش کرد، ولی ،چیزیه که فراموش نمی شه جای زخم هایی که می مونه.زخم هایی که به طول عمر ،همراه آدمه.اما باید دونست که گذشته دیگه بر نمی گرده و آینده ممکنه هیچ وقت نیاد و فقط یک زمان می مونه و اون هم حاله . از حالتون استفاده کنین به خوبی که اگر فردایی نبود به حسرت گذشته، حال و آینده رو نابود نکنیم.شب خوش

Saturday 24 November 2007

کاش فقط یکبار می گفتی


کاش در ایـــــــن دنیــــای بی مهـــــری
فقط یکـــــــبار می گفتــی دوســــتت دارم

کاش در این بازیچه کودکانه زنــــــدگی
فقط یکبار صورتم را مــی بــــوســــیدی

کاش در این رقابت طاقت فرسای زمان
فقـــــط یکــبـــــار در کـنارم می مــــاندی

کاش در این جنــــگ بی امــــان زندگی
فقط یکبار خنجرت را در قلبم می نشاندی

کاش در این غبــار تاریــــــــک زمــــین
فقــــط یکبار راهــنمــــایــــم مـی شــــدی

و کاش در ایــــن بـــــازی احســــــــاس
فقـــط یــکبار مــی گــفتی دوســــتت دارم

Friday 23 November 2007

زجر و آه


شاید نگاه اولت تلخ ترین نگاهت بود که برای من خیلی شیرین بود

شاید کلام و سلام اولت زهر آگین ترین قصه ای بود که قلبم را درید



شاید تمام کلاغ های قصه های مادر بزرگ به آشیونشون رسیده باشن

شاید تمام مسافر های خسته در راه خسته تر شده باشند از نرسیدن


شاید خسته ام از نوشتن نمو دانم چرا قلمم نمی نویسد ، خشک شده است

شاید دل تنگ است، دل تنگ بازیچه های کودکانه ،گل بازی ،ماسه بازی


شاید تمام انتظار ها برای او تنها خواب باشد ،خیال باشد و قصه زندگی

شاید او آمده است و در کنار من است ،نمی بینم ، و شاید هم رفته باشد نمی دانم


شاید برای لحظه های تلخ باید زجر بکشیم و برای لحظات شیرین آه

شاید باید تمام خاطرات را قسمت کنیم به بی ارزش ترین بها


شاید باز هست و من بی خبر نمئ دانم

شاید انتظار شیرین ترین بهاست نمی دانم
انگلیس آذر 86

Thursday 22 November 2007

با توام با تو




دنباله یک بهونه بودم
دنبال یک بیت نوشته شده
من تا حالا هر چی گفتم هر چی نوشتم
می شد با تک تکش هزارو یک بیت عاشقانه گفت
اما تنها نگاه بود و کلامی خشک و بی روح
ان زمانی که دل به دلدار دادم شاید کودکی بودم
کودکی که از عشق فقط عشق مادر می شناخت و بس
یه کودک با یک حس عاشقانه
کودک و عشق
اره فقط عاشق شدن مال من و تو نیست
عشق یعنی خدایی شدن
سفر یعنی عشق ، دنیا یعنی عشق
که خالقم با دو نگاه عاشقانه اذن زندگی داد
که عشق نماد خدایی شدن و پروا زاست
که پرواز یعنی رفتن به سوی طلوع معشوق
زنگ صدات واسم حجت بود مثل یک معجزه
که عاشقی معجزه است
عشق یعنی کلام حق که خدا گفت شما را آفریدم که عاشق شوید
عشق باران رحمت بود به دل خسته ام
عشق سر لوحه کلام موسی بود
عشق قدرت قربانی کردن اسماعیل بود برای معشوق
عشق سر آغاز هجرتی بود از سرزمین عشق به دیار غربت
و من کمترین از عشقی می نویسم که نعمتی است
نه نعمت نیست قدرت است که او در دلم کاشت
من و تو حافظ وحییم حافظ وحی عشق
که خود ندانستم که کی در دلم کاشت
نمی دانم کی عاشقش شدم من عاشقم امشب
عاشق عشقی که هم اول است و هم اخر
که او بود که به من آموخت عاشق شوم
که من از عشق زمینی عاشق عشق خدا شم
من عاشقم به وسعت دریایی که به اذنت بر موسی خشک شد
به پاکی قرآنت به لطافت میوه ممنوعه بهشتیت
که عشق هم مثل کلام وحی بود که به دل خسته ام نازل کردی
که من کجا بودم و عشق خدایی کجا
عشق یعنی خدایی شدن
یعنی پاک شدن
عشق یعنی عشق........

Wednesday 21 November 2007

پراکنده


پراکنده نوشتن سبک عجیبیه ولی من دوست دارم.

شاید تا حالا به این مسئله فکر نکرده باشیم که ما انسان های دو پا چقدر خودمون را وابسته تکنولوژی کردیم.نمی فهمیم تا وقتی به سرمون بیاد.مثلا داریی مقاله ای که باید به زودی تحویل بدی رو تایپ می کنی کامپیوترت به ملکوت اعلا می پیونده و شاید مثل ماکه الان سه روز بی شوفاژ هستیم در سرما زندگی کنیم از اون طرف عزیز غارنشین، 20 ساله که حموم نرفته و در غار زندگی می کنه!عجیبه نه؟وهنوز آرزوشم داشتن یک تفنگ سرپره،شب ها توی غار می خوابه و فقط راه میره(قابل توجه اون هایی که کارت بنزینشون تموم شده )و شاید ندونه کارت بانک چیه؟و شاید هنوز هم خیلی از ما ها ندونیم که همه جنگ ها نه به خاطره قدرته، بلکه به خاطر پوله ،به خاطر تجارته .شاید عزیز غار نشین راحته که حتی نمی دونه اینترنت خوردنیه یا پوشیدنی ولی ما..........شب بخیر

Tuesday 20 November 2007

آمده ام عشق را با تو بشناسم






آمده ام عشق را با تو بشناسم
آمده ام عشق را جاودانه کنم

من امروز به کوی معشوق رسیده ام
من امروز زندگی را از نو آغاز کرده ام

تو امروز بهشت موعودی
تو امروز به لطافت بهاری

من امده ام که عشق را با تو بشناسم
من اینجایم که عشق را از نو حجی کنم

من عشق را در گردش کرهء زیبای چشمانت دیدم
من عاشقی را در نزول کلام مقدس وحی دیدم

عشق را بار ها و بارها برایت رونویسی کردم
من خود را از برای تو امشب قربانی کردم

من دین و دنیا یم را در لطافت کلامت دیدم
من تو را قبله ء دینم ، بهشت موعودم دیدم

آمده بودم عشق را با تو بشناسم
اما چه دیر بود ، آمدم اما چه دیر بود

Monday 19 November 2007

چه زود گذشت دوران کودکیم


چه زود گذشت دوران کودکیم
دورانی که تازه یاد گرفته بودم عشق را هجی کنم
آموخته بودم که عشق یعنی پاکی ،صداقت و دوستی
چه ساده از کنارت گذشتم و چه ساده رفتی
عشق برایم معنای شیرین با تو بودن بود
اما تنها یاد دارم که عشق چه بود
چه زود گذشت دوران کودکیم
چقدر صادقانه بود دوستت دارم گفتن هایم
چه شیرین بود طعم لبانت وچه آبی بود رنگ چشمانت
آبیی که آرامشم بود ، راحتی خیالم وسبزی احساسم بود
من با صدای نفسهای سردت مرگ را به چشم می دیدم
وبا صدای خنده های کودکانه ات عاشق تر میشدم
چه زود گذشت دوران کودکیم
در جوانی دیگر خبری از عشق های کودکی ام نبود
اگر کودکی باز می گشت با او حرف بسیار داشتم
با او می گفتم که جوانی سنگم کرد ، بی احساسم کرد
جوانی با من چه ها کرد
چه زود گذشت دوران کودکیم
اما امروز تنها باید نگاه کنم که کودکی ام گذشت
و یک روز هم خواهم گفت اگر توانی داشتم فریاد خواهم زد
اگر جوانی باز می گشت به او می گفتم که پیری با من چه ها کرد
اما عمرم چه زود گذشت به سرعت خاموش کردن یک شمع

Sunday 18 November 2007

آسیاب به نوبت


امروز یکی از دوستانم در وبلاگش مطلبی رو نوشته بود که من رو به فکر فرو برد حالا دلیلش رو در آخر مطلب خواهم گفت.نوشته بود:
تا حالابه این فکر کردی که چرا امروز گریه ات گرفته؟چرا امروز ناراحتی؟
چرا عین افسرده ها شدی؟چرا از زندگی نا امیدی؟
چرا زندگی به نظرت زشت؟و هزارو یک چرای دیگه که بقیه اش رو خودتون اضافه کنید
خیلی دوست دارم بدونم فکر کردی یا نه؟

من به عنوان یک دوست یک خواهر یا هر چیزی که خودت دوست داری صدام کنی

توصیه می کنم به گدشته بر گردی،ببین دل شکستن به این آسونی ها هم نیست

بالاخره یک جا آدم جواب پس میده

تو این دنیای غریب آسیاب به نوبت

پس نوبتی هم باشه نوبت.......بشین و نگاه کن که هیچ کار خدا بی حکمت نیست

آ.واعظی

آبان ماه 1386

شایدگاهی دل شکستن به عمد نبوده باشه چرا که شاید کسی که دل می شکنه ،دل خودش هم شکسته شده باشه؟می دونین هیچ وقت
نمیشه بود و همه دل ها را شاد و راضی نگه داشت.شاید .پس آسیاب به نوبت .شب خوش

Saturday 17 November 2007

فقط یک بار


زندگی مثل کنکور نیست که بتونی هر سال شرکت کنی،فقط یک بار شانس در خونه آدم رو می زنه برای هر کاری حتی برای عشق و ما ادم ها هستیم که هیچ وقت فرصت هایی که به ما می دهند رو استفاده نمی کنیم و گاهی هم با بهانه هایی واحی خودمون به دست خودمون زندگی رو خراب می کنیم و بعد به دنبال مقصر می گردیم.ولی تقصیر و مقصر بی اهمیت،اون چیزی که اهمیت داره اینکه از فرصت از دست رفته درس بگیریم تا اگر باز شانس در آشیونمون رو زدبلد باشیم در رو چه جوری باز کنیم.شب بخیر

پیوند من و دل




خیلی وقته که دیگه توی خاطراتم دنبالت نمی گردم
آره دارم یاد می گیرم که فراموشت کنم چون چاره ای نیست
دیگه دارم از پیشت می رم داری تنها میشی عزیز دلم
شراب فراموشی رو دارم سر می کشم باور کن
دارم از تو خیالم آزادت می کنم که بری
دارم نوشته هامو دوباره می نویسم
می خوام داستان و کتاب زندگیم رو با تو ببندم
دیگه از بس گفته بودم نه گفتم دوست دارم خسته شدم
نه نگو عاشق نبودی خودم میدونم که عاشق خسته نمیشه
من خسته از تو نیستم من خسته از غروب تنهاییم
خسته از بی اعتنایی تو و روزگارتم
اینقدر دوست داشتم و دارم که تو خواب و بیداریم فقط تو رو می بینم
اره عزیز دل،عروسک قشنگ تنهاییم دیگه داره تموم میشه
با تو مثل درختای بهار سبز شدم،بزرگ شدم و عاشق
از تو یاد گرفتم که بگذارم و بگذرم که گذاشتی و گذشتی
تو واسه من آفتاب شفق بودی تو تاریکی شب
من برای تو ..........، نمی دونم چی بودم
می خواهم بسپرمت به دست خاطرات که بری
بری به جایی که تعلق داری به جایی که دلت اونجا خوش ِ
ای عزیز دل تو که من رو با وجودم پیوند دادی ، من و با قلبم و با احساسم
می خواهم گوشه تاقچهء خاطراتم به زمان بسپرمت
تو که پیوند من و دل بودی چرا رفتی ؟ چرا پیشم نموندی؟
باشه عزیز دل برو خدا بهمراهت
ارزو می کنم دردی که کشیدم ، درد تنهایی و عاشقی رو هیچ وقت نکشی
بــــــــــــــــــــــــــــدرود عروسک قشنگ تنهاییم بــــــــــــــــــــــــــــدرود

Thursday 15 November 2007

زیبایی لبخند


مرده متحرک.تا حالا چند بار این جمله را شنیدید یا حتی خودتون تکرارش کردین.شاید خیلی از کسانی که باعلم پزشکی در ارتباط هستند با دیدن بیماری که امیدی برای بهبودش نیست می دانند که خط پایان نزدیک است.و اما داستان چیه.امروز عصر خسته ازتحصیل روزانه به مطب برادرم رفتم . معمولا مریض های آخر دچار بیماری های صعب العلاج هستند مثل هپاتیت و یا ایدز.خوب در فرهنگ ما ایرانی ها واژه های این چونین با یک علامت سوال بزرگ همراه است که برای من هم این چنین بود .وقتی که برادرم برای دیدن آخرین مریض مبتلا به ایدز آماده می شد هزاران سوال با جواب و بی جواب به ذهن آشفته من حمله کرد.خیلی جالب بود رفتار یک دندان پزشک .بدون هیچ تبعضی مثل باقی مریض های روزانه. فعلا برداشت های خودم را نمی خواهم بگویم ،بر می گردم باز.بیمار مبتلا به ایدز و علت حضور برطرف کردن دو لکه سیاه بر روی سطح دندان های جلو.تعجب نمی کنین؟بیماری که به حتم سال آینده را نخواهد دید اما هنوز زیبایی براش رکن مهمی داره .آیااین بخاطر حس خود پسندی و غرور انسانی است یا تمایل به ادامه حیاط؟شاید تفاوت من و شما با کسی که امروز روی تخت برای ترمیم دندان خوابیده بود در این باشه که اون می دونه کی(چه وقت) و برای چی قصه زندگیش تموم می شه اما من و شما ...................................اما من و شما چی؟شاید خیلی هامون از پوچی زندگی و فلسفه حیاط حرف می زنیم و گاهی برای سرعت دادن و رسیدن به انتهای قصه زندگی به راه های میان بر پایان فکر می کنیم .چرا؟چرا کسی که از کتاب زندگیش چند خطی بیشتر نمونده به زیبایی لبخندش فکر می کنه و ما به تلخی و مشکلات زندگی و راهی برای خلاص شدن؟چرا وقتی سختی پیش میاد بجای ماندن و جنگیدن ، میدون رو خالی می کنیم.تا حالا شده فکر کنین به چیز هایی که زندگی رو زیبا تر می کنه؟به چیز هایی بی ارزشی که ارزشمند هستند.همیشه زندگی همراه سختی است .

شهریار قشنگ میگه:

گره بر جبین نکن از هر بدی که پیش آید

کزین نوشته ، تو یک روی صفحه می خوانی

بروی دیگر آن ،نعمتی نهفته خدای

که شکر کردن آن تا به حشر نتوانی

Wednesday 14 November 2007

یک روز خواهد آمد


شاید با خواندن دست نوشته های من این سوال براتون پیش بیاد که این آدم کیه ویا من برای کی می نویسم؟این عروسک تنهایی کیه ؟تعجب نکنین چند نفر از دوستان خوب و نازنینم با این سوال ها مواجه شدند و پرسیدند که این شخصیت کیه ؟چرا خودت رو بهش ثابت نمی کنی؟و هزارو یک سوال دیگه.برادر عزیزم هم دیشب حرف قشنگی زد.گفت هر کسی این نوشته ها را بخواند بی شک به افسردگی شدید نویسنده که بنده باشم اطمینان حاصل می کند .و باز این را هم بگویم که الهی شکر در صحت و سلامت کامل هستم ،ملالی نیست جز دوری از شما.امــــــــا شاید،شاید که نه به حتم اکثر نوشته های من در حالت هایی خاصی نوشته شده است، اما سراسر احساس هایی است که بعضا دست نیافتنی است. البته که من منکر عشق نبوده و نیستم بلکه اطمینان دارم که یک روز خواهد آمد .کی و کجا نمی دانم.شب خوش

Tuesday 13 November 2007

نیمه گمشده





بار ها و بار ها از دوستت دارم ها گفته ام
هزاران هزاران بار معنایی از دوستت دارم را برایت تکرار کرده ام
از واژهای فریاد زده ام که معنایش را تازه تازه می فهمم
همیشه دوستت دارم برایم واژه ای بود ،حرفی بود مثل باقی
همشه تک و تنهابودم که به غروب می نگریستم
وقتی غنچه ای می دیدم به شکفتنش حسادت می کردم
زمانی که پرنده می دیدم آرزو می کردم مثل او آزاد بودم
همیشه تک و تنها ،یکه و بی کس
چه زمانها که طلوع ،برایم یاد آور روز بود و تنهایی
من عشق را در تنهایی بار ها مرور کردم
شاید اگر تنها نمی بودم معنایت را نمی فهمیدم
سال ها به دنبال خود بودم به دنبال نیمه گمشده
به دنبال راهی برای دریدن فاصله ها
چقدر سال ها انتظار ،چه پایان شیرینی بود دیدارت برای انتظار
خورشید تنهایی غروب کرد
سال های تنهایی تمام شد ،تنهایی محو
وقتی ایمان آوردم تنهایی را به خاک سپردم
و عمر رفته بی تو را حسرت
چه شیرین است با تو بودن
چقدر خورشید زرد
چه تلاطمی دارد موج عشق در اقیانوس چشمانت
چه زیبا می خواند چلچله عاشق
و من زندگی را با تو تولدی دیگر یافتم
آغاز یعنی تو ،یعنی من دست در دست
که فردا روز ها به حتم شیرین تر از دیروز خواهد بود
و امروز نماز شکر می گذاریم که برایمان روز آغاز است
که در تنهایی و غربت غم فراق چشیده ایم بسیار ، هر دو
من و تو نیمه گم شده ام



-------------------



کتاب صندوقچه قدیمی