پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Wednesday 31 December 2008

آخرین روز سال ،کاش بدون جنگ

به احترام خون های بی گناه ریخته شده ،آخرین روز سال 2009 را سکوت  می کنم 

Tuesday 30 December 2008

به یاد یک دوست


مطلب زیاد هست برای نوشتن اما تاریخ امروز را به او اختصاص می دهم .به اویی که بهترین بود.خیلی دیر آمد و خیلی زود رفت.یادش تا همیشه ماندگار است 

Monday 29 December 2008

دمی با شریعتی


نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد 

                 نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت 

ولی بسیار مشتاقم 

                که از خاک گلویم سوتکی سازد، 

                       گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش 

                                      و او یکریز و پی در پی  

                 دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد 

                                        و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، 

                بدین سان بشکند در من، 

                                       سکوت مرگبارم را.........                                                                                 دکتر علی شریعتی

Sunday 28 December 2008

اهدا خون اهدا زندگی

یکی ازبنر های تبلیغاتی که در بعضی نقاط شهر تهران همیشه چشم نواز است اما شاید کمتر کسی را جذب می کندبا این عنوان است که"اهدا خون اهدا زندگی است"و بی شک قطره ای از خون من و شما می تواند جان انسانی را نجات دهد.دیروز به یکی از مراکز سیار که نزدیک منزل بود رفتم.در یک تالار بزرگ یک مرکز مجهز انتقال خون سیار راه اندازی کرده بودند و برای هر تخت یک پرستار مسول بود.در آغاز باید فرمی را که مربوط به سلامتی بود پر می کردم و بعد دکتر سوال های متفاوتی را کردو باقی قضایا.یکی از نکته های جالب پذیرایی و مراقبتی بود که طی عملیات و بعد از ان انجام شد و جالب این بود که آنقدر تشکر کردند که من تقریبا خجالت زده شدم .امیدوارم که روزی هم در کشور عزیزمان ایران چنین فرهنگی حکم فرما شود.آرزویی کمی دور از ذهن، اما باید امیدوار بود.

Saturday 27 December 2008

دنیای نا آرام



جنگ بی شک یکی از زشت ترین ابتکارات بشری بوده که چیزی جز مرگ و ویرانی به بار نمی آورد.امروز در واپسین روز های سال 2008 جهان باز شاهد ویرانی دیگر بود.مردم غزه امروز شاهد فرود آتشین بمب هایی بودند که حق شان نبود.ما ایرانیان شاید بهترین منبع و مرجع باشیم که از جنگ و خون ریزی ،سال هاست داغ دیده ایم. شاهد پرپر شدن ها بوده ایم و هنوز پس از سال ها فرزندان این آب  و خاک را بدرقه خاک می کنیم.نمی دانم چرا جهان نباید هیچ وقت روی آرامش ببیند.افغانستان،عراق،غزه،،لبنان و هزار ویک نقطه دیگر.شاید باید برای تنازع بقا،خون داد ،شاید باید برای رونق اقتصاد ،خون داد،شاید جنگ و خون ریزی تبدیل به یک واژه شناخته شده باشد اما زشت و کثیف است.کاش روزی می رسید که دنیا در آرامش مطلق می بود ،آرزویی که هیچ گاه محقق نخواهد شد.برای همه باز ماندگان جنگ آرزوی صبر می کنم.

Thursday 25 December 2008

چطور مي توان بهتر زندگي کرد


از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .
شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
كوچك باش و عاشق.. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن
فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست
نلسون ماندلا

Wednesday 24 December 2008

Tuesday 23 December 2008

لنگه کفش پراکنی


از روزی که خبرنگار تلویزیون البغدادیه در سالن کنفرانس خبری نخست وزیر عراق،نوری المالکی و جورج بوش رییس جمهور آمریکا که روز های پایانی حکومت خود را در کاخ سفید می گذراند، کفش های خود را به سمت بوش پرتاب کرد،تقریبا یک هفته گذشته است  و موج تازه ای ازکفش پراکنی ها در سراسر دنیا به صورت نمادین آغاز شده است .اما سوال اینجاست که چنین حرکتی در یک کنفرانس مطبوعاتی ،جلوی چشم دنیا به نفع و ضرر کیست؟آیا با پرتاب یک کفش سیاست آمریکا در عراق تغییر کرد و یا نیرو های آمریکایی عقب نشینی کردند؟گاهی وقت ها حرکات خود جوش می تواند عواقب وخیمی برای دولت و مردم کشور ایجاد کند.شاید این خبر نگار احساسی دست به اقدامی زده است که مهر تاییدی بر باز گشت دموکراسی به عراق باشد و این یعنی یک پیروزی برای دولت بوش که در عراق مردم آنقدر آزادند که به سمت رییس جمهور یک کشور کفش پرتاب می کنند،چیزی که در همه جای دنیا مرسوم است و کار تازه ای نیست ،تخم مرغ و گوجه فرنگی جایش را به لنگه کفش داده است .گاهی مبارزات احساسی به این گونه، عواقب جبران ناپذیری را می تواند داشته باشد.همیشه گفتگوهای دیپلماتیک تاثیر بهتر و بیشتری دارد. 

Monday 22 December 2008

تجارت از نوع عربی


این روزها ،یعنی چند سال اخیر و به دلیل افزایش قیمت نفت و تبدیل شدن خاورمیانه به یک موقعیت خوب برای تجارت و سرمایه گذاری،کشور ها و شرکت های اروپایی و آمریکایی  برای دل خوشی شیوخ عربی ،اقدام به طراحی و تولید  محصولات خود مطابق با سلیقه و خواست اعراب کردند.از ماشین و ساختمان ها با طرح های عجیب و غریب گرفته تا تخته موج سواری .یکی از هنرمندان استرالیایی اقدام به طراحی نقوش اسلامی بر روی تخته های موج سواری کرده که در نوع خود بی سابقه است .هر چند که باید این کار را از منظر حفظ هنر اسلامی نگاه کرد اما در پس ان بی شک هدفی اقتصادی نهفته است چرا که اعراب علاقه خاصی به موج سواری و ورزش های آبی دارند .در هر حال برای داشتن تجارتی خوب و پر سود باید همیشه نظر مشتری را جلب کرد 

Sunday 21 December 2008

Saturday 20 December 2008

شب یلدا

شب یلدا یعنی زمستون ،درست پشت در خونه هامونه 
شب یلدا یعنی پاییز و خزون تموم شد 
شب یلدا یعنی خونه مادر بزرگ 
نوه ها ،نتیجه ها 
شب یلدا یعنی صدای قل قل سماور ذغالی
شب یلدا یعنی بوی انار،هندونه،اجیل
شب یلدا یعنی شب حافظ خونی
شب یلدا شب عاشق شدن
شب یلدا یعنی بشینی جوجه ها رو بشمری
شب یلدا یعنی آخر خط واسه پاییز
شب یلدا یعنی ایستگاه نگه دار 
زمستون منتظره
شب یلدا یعنی اس ام اس بازی
شب حرف های قشنگ قشنگ زدن
خوشی هاتون به بلندای شب یلدا 
یلداتون مبارک

Friday 19 December 2008

شاید وقتی دیگر


روز هاست که منتظرم
منتظر یک اتفاق،یک تغییر
یک ظهور ،یک تجدید
آنقدر خسته و دل شکسته ام
که با خود نیز غریبه ام
گاهی پناه می بردم به نوشتن
برای فرار کردن
امروز ،نوشتن هم از من دور شده است
گاهی فریاد می زدم در کوهستان ها
خدایا ...خدایا...یا ...یا
چقدر دورم و تنها
روز هاست منتظرم
روز های ندایی می شنوم
اما همچنان انتظار است که
مهمان دل خسته ام است
تکرار گونه شده ام
تکرار زده ام
همه گرفتار درد مشترکیم
می دانم
خسته از نصیحت شنیدن و نصحیت کردنم
درست می شود ،صبر کن ،قسمت ،خواست ،تقدیر
جملاتی قشنگ برای نمی دانم فرار از واقعیت ها
خسته ام ،نه از داشته هایم
که خدا را شکر
خسته ام از نداشته هایم
برای رسیدن چقدر باید دوید
هر چه بیشتر می دوی
دورتر می شود
شاید وقتی دیگر
رسیدیم به قصه بی تکرار
رسیدیم به بی روز مرگی ها
اما شاید دیر باشد
شاید وقتی دیگر
آذر 1387 انگلیس

Thursday 18 December 2008

من کیستم؟


روزنامه اعتماد چندوقت پیش مطلبی را با عنوان "من کیستم؟" اززبان یک خانم نوشت که جای بسی تامل دارد.
-------------------------

من«دوشيزه مکرمه» هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود.

من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم.

من «والده مکرمه» هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند.

من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند.

من «زوجه» هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد.

من «سرپرست خانوار» هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.

من «خوشگله» هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.

من «مجيد» هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا ازپياده رو مقابل صدا مي زند.

من «ضعيفه» هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.

من «بي بي» هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.

من «مامي» هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.

من «مادر» هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.

من «زنيکه» هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود.

من «ماماني» هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.

من «ننه» هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.

من «يک کدبانوي تمام عيار» هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.

من «بانو» هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسي ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم.

من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» هستم.

من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...» هستم.

دامادم به من «وروره جادو» مي گويد.

حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.

من «مادر فولادزره» هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.

مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند.

من کیستم؟ 

---------------

این مطلب شاید به جای اینکه خنده دار باشد ،بسیار تلخ است و عمق تبعیض بین زن و مرد را در فرهنگ اصیل ما ،که خیلی از ما هم به آن می نازیم ،نشان می دهد.شاید بعضی ها از خواندن این مطلب مرا محکوم به حمایت از خانم ها کنند ،اما شاید نسل ما و نسل های بعد از ما باید تقاص اشتباهات فرهنگی را پس دهیم چرا که امروز به تبع پیشرفت های علمی و اجتماعی خانم ها،زیر بار چنین نقایص فرهنگی نمی روند ،شاید اگر تساوی حقوق زن و مرد را محترم می شمردیم ،امروز شاهد اختلافات عمیق خانوادگی ،طلاق ،و از همه بالاتر کاهش آمار ازدواج نمی بودیم .هر چند که خیلی ها متاسفانه به ازدواج به چشم گرفتن حق نگاه می کنند و با سنگ اندازی های بسیار از قبیل مهریه آنچنانی و مراسم این چنینی بجای اینکه به فکر ساختن آینده زندگی باشند ،مردان را از امر منصرف می کنند .در هر حال خدا همه را به راه راست هدایت کند .آمین 

Wednesday 17 December 2008

عیدانه

عیدتان مبارک باد

Tuesday 16 December 2008

غیره قابل برگشت




بعضی چیز ها در این دنیا غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر است .

سنگ .....بعد از این که پرتاب شد

دشنام .....بعد از این که گفته شد.

دل.....وقتی شکسته شد

حرف ...........وقتی زده شد

موقعیت …. بعد از این که از دست رفت

و زمان… بعد از این که گذشت و سپری شد

پس حتما قبل از انجام هر کاری دوباره فکر کنید.

ممنون از بارون

وب نوشت محمد علی ابطحی


یکی از کسانی که نا خواسته مشوقم بود برای وبلاگ نویسی ،مردی دوست داشتنی است که در یکی از پست های قدیمی او را مردی با عبای شکلاتی 2 نامیدم (شماره یکش آقای خاتمی دوست داشتنی است ).از روزگاری که در خیابان پاستور بود می شناختمش وفکر کنم نامه ای را که در جواب نامه ام نوشته بود را باید در صندوقچه قدیمی خاطراتم داشته باشم .از وقتی که به دنیای مجازی با وبلاگ نویسی هر روزش وارد شد ،مشتری پرو پا قرص سایتش بود.این باب خیری شد برای من که هر روز سعی کنم که بنویسم  که خدا را شاکرم که تا اینجا این امر محقق شده اما من و کجا و او کجا در وبلاگ نویسی.این مقدمه را نوشتم که یکی از نوشته هایش را نقل کنم که حسابی مرا خنداند امید است شما را نیز بخنداند.وی خاطره ای نقل میکند با این عنوان :پاره شدن قطعنامه دان و مهد کودک دختر آقای وزیر .داستان از این قرار است که :"یکی از وزرای سابق در جمع دوستان تعریف می کرد که در مهدکودک از دخترش پرسیده­اند به محل نگهداری گوسفندان چه می گویند؟ گفته بود ببعی دانی. بچه های بزرگ تر و معلم مهد به او خنده بودند. دختر آقای وزیر گریه کنان و شاکی به خانه آمده بود و نمی­فهمید چرا بچه ها خندیده اند. حرف تو حرف آمد. یکی از همکاران سابق گفت خارجی ها در ترجمه ی این جمله آقای رییس جمهور که به غربی ها گفته اند آن قدر قطعنامه صادر کنید که قطعنامه دانتان پاره شود، مانده اند. نه معنای قطعنامه دان را می دانند و مهم تر که نمی دانند چگونه ممکن است آن پاره شود. در جلسه انگلیسی دان خوبی نداشتیم. آقا کمال خرازی هم که انگلیسی اش خوب بود، چیزی نگفت".در هر حال اگر دوست داشتید شما هم سری به وب نوشت بزنید.اینجا بخوانید

Sunday 14 December 2008

کریسمس و سال نو در راه است

کریسمس و سال نوی میلادی پیشا پیش  مبارک بخصوص  برای هموطن های عزیز مسیحی
Merry Christmas and Happy New Year in advance 

Saturday 13 December 2008

سیر تحول زندگی زناشویی در ایران


پست امروز را با بیان یک سوال در مورد علل شکست رابطه زن و مرد آغاز میکنم که: در شکست زندگی زناشویی  و یا زن و مرد چه کسی بیشترمقصر است؟ 
به جای پاسخی کلی به این سوال که خارج از سه گزینه :مرد - زن و یا هر دو نیست کمی به دنبال ریشه های اختلاف بگردیم مثل:تفاوت فرهنگی - تفاوت سنی - تفاوت سلیقه - تفاوت عقیده - غدبودن(شاید هم قد بودن تا به امروز این کلمه را ننوشته بودم) -خواسته های غیر متعارف - پول - بچه -اختلالات روانی -اختلالات جنسی -اختلافات مذهبی - اختلافات قومی - اختلافات زبانی و هزار و یک تفاوتی که شما نام ببرید و من بگویم . اما کدام یک را میتوان درمان کرد البته اگر به عنوان بیماری و مرض به آنها نگاه کنیم زیرا که سیستم دفاعی زندگی را فعال می کند.آیا عدم وجود همه آیتم های فوق به معنای خوشبختی و تفاهم است؟اصلا تعریف خوشبختی زندگی بدون هیچ تضاد عقیدتی و مشکلات است؟واقعا تعریف خوشبختی چیست؟هر چه بیشتر به آن فکر می کنم کمتر نتیجه ای حاصل می کنم.!!آیا خوشبختی را می  توان به ارث برد یا آن را واکسن کرد و تزریق کرد و یا حتی خرید در صورتی که پول یا به قولی فلوس موجود است .تعریف شما از خوشبختی چیست؟اگر حوصله کردید و دلتان خواست شما هم تعریفش کنید در قسمت نظرات .آیا شما هم با من موافقید که خوشبختی سفر است نه یک مقصد؟شب خوش 


Friday 12 December 2008

Thursday 11 December 2008

دوبی ،شهری بتنی


در طی چند سال گذشته و با توجه به افزایش قیمت نفت و رویا های حاکمان دبی برای ساخت کشوری مدرن ،سیلی از پول و سرمایه های نجومی با همت و همکاری نزدیک تلویزیون های 24 ساعته ایرانی زبان خارج از کشورکه هر ثانیه هزاران بار تبلیغات برج های سر به فلک کشیده را تکرار می کنند، به سمت دبی و بعد از آن به باقی شیخ نشین های سرازیر شد .اما این سرمایه گذاری های لجام گسیخته و بعضا حریصانه بخصوص در صنعت ساختمان باعث شد خیلی ها تحت تاثیر شعار ها و تبلیغات  مراکز معاملات ملکی با امید و رویای خانه دار شدن، میلیارد ها دلار را از کشور خارج کنند با امید سرمایه گذاری با بالاترین میزان سود در کمترین زمان. اما روز های خوش دبی که به یکی از تفرجگاه های بخصوص ایرانیان تبدیل شده بود با رکود جهانی اقتصاد به دریایی طوفان زده شبیه شده است که با رکود بخش مسکن به اوج خود رسید.در حقیقت رویای تجارت جهانی تبدیل به رویایی شد برای ساختن شهرآینده، اما با توجه به آمار و ارقام ،سونامی اقتصادی به شدت به ساحل امن دبی بر خورد کرده و هر روز از طرفداران خرید و زندگی در دبی کاسته می شود و جالب اینجاست که هنوز آگهی  های جذاب ساختمان ها ادامه دارد تا از ناآگاهی بعضی از افراد استفاده کنند برای آخرین سود های ممکن .معضلات اقتصادی از یک طرف و مشکلات زیست محیطی از طرف دیگر ،دوبی را به شهری به ظاهر مدرن اما کاملا سطحی تبدیل کرده است .امید است که در آینده ای نزدیک این طوفان اقتصادی از سواحل زیبای خلیج فارس گذشته و سرمایه مردمانی که به هزار آمال و آرزو به این شهر آمده اند حفظ شود.


Wednesday 10 December 2008

کمی تبلبغ

این فتوبلاگ با نام زیانگ پروجکت توسط برادرم ازآرشیو عکس هایش در وبلاگی راه اندازی شده است.زیانگ در زبان چینی به معنای عکس است.برای دسترسی به فتوبلاگ اینجا را کلیک کنید 

Tuesday 9 December 2008

خدایا دوستت دارم


خدا را صدا می کنم
سال هاست صدایش می کنم
مدت هاست، به بلندای زندگیم
تو را از تو خواسته ام 
اما تنها سکوت می شنوم 
نکند خدا قهرش گرفته است؟ 
نمی دانم
چقدر هوا بارانی بود 
هوا خاکستری بود 
نمی دانم چرا مداد رنگی ها 
رنگ غم بودند
خدا را صدا میکنم 
نمیشنوم، هیچ 
کسی گفت منتظر چه هستی؟
نگاه کن خدا با توست 
در کنارت جلوی چشمانت 
نمی بینی؟ خنده ام گرفت 
همیشه بوده اما من نمی دیدم 
همیشه هست و همیشه خواهد بود 
خدایا دوستت دارم 

Monday 8 December 2008

دولت سیار


خیلی از همراهان و موافقان دولت ،سفر های استانی رییس جمهور را از نقاط قوت دولت می داند که در راه رسیدن به شکوفایی همه نقاط کشور ،توانسته است نقش مهمی را ایفا نماید.اما اگر به این پدیده کمی نادر!!!،از دیدگاه مدیریتی نگاه شود ،بی شک یکی از ضعف های  اصولی در ساختار مدیریتی دولت خواهد بود .صد البته افزایش محبوبیت رییس جمهور در نقاطی از کشور که تا به حال رنگ حتی یک کارمند درجه دو دولتی را نیز ندیده بودند،از نظر دور نیست.اماسفر های استانی که بی شک وظیفه وزرا و معاونین است   ،برای شخص اول دولت کمی عجیب است.شاید عدم اطمینان به زیر مجموعه ، رییس دولت را مجبور کرده که خود،وزرا را به سراسر کشور ببرد.اما آیا بهتر نبود که رییس دولت در نقش یک رییس جمهور ،هدایت  تیم دولت را از خیابان پاستور دنبال می کرد تا به صرف هزینه های شاید زیاد ،تیمش را به شهرها و روستا ها ببرد وهم در نقش مجلس مصوبه و بودجه اختصاص دهد و هم وظیفه معاونین و استانداران را یک تنه به دوش بکشد.نقش یک مدیر موفق، هدایت و رهبری تیم تحت نظارتش است و همچنین ایجاد فرصت های استراتژیک برای کشور ، نه اینکه پا یه پای معاونین و وزرا از این شهر به آن شهر سفر کند .در هر حال این هم نوعی مدیریت است اما بی شک دولتی ثابت می توانست بیشتر از یک دولت سیار،موفق باشد. هر چند که صلاح مملکت خویش خسروان دانند .

Sunday 7 December 2008

از نگاه لحظه ها

Posted by Picasa
سرعت سنج پلیس در یکی از شهر های انگلیس
البته از کجا عکس می گیره الله و اعلم

Saturday 6 December 2008

شانزده آذر روز دانشجو

روز دانشجو ،شانزده آذر بر همه خانواده بزرگ دانش مبارک


به بهانه این روز ،در شبکه جام جم گزارشی از دانشگاه امام صادق (ع) و خوابگاه یکی از دانشگاه های هنر ضبط شد که دومین کار تلویزیونی من هم بود ،ضعف هایش را به بزرگی خود ببخشید

ازنگاه لحظه ها

به یاد نارنگی های شمال در غربت

Thursday 4 December 2008

ردای پدر علم جهان


تا جایی که تحقیق کردم منشا آن را از خاور میانه و مدرسه و یا مکتب خانه گفته اند اما این مطلب دور از ذهن نیست

life,عکس هایی از ایران


به قول آقای قالیباف ،عکس ها یک لحظه از یک اتفاقند ،که هیچ گاه تکرار نمی شوند .سایت لایف(اینجا ببینید)ا شامل آرشیو بی نظیری از عکس های تاریخ ایران است .کافی است که نام ایران را در قسمت جستجو زده و در لابلای تاریخ گشت و گذار کنید.نمونه عکس هتل استقلال تهران در بزرگراه شهید چمران




Wednesday 3 December 2008

و امروز رسما تمام شد


دوم دسامبر 2008 میلادی مصادف با 12 آذر ماه 1387 شمسی رسما فارغ التحصیل شدم (به قول قدیمی ها از فردا باید به فکر سربازی باشم ،هاهاها) . در طی سال های پیش به طبع شغلی که داشتم ،همایش ها و مراسم های مختلفی را از نزدیک شاهد بودم.یاد ندارم همایشی چه منطقه ای ،چه ملی و یا دانشجویی، راس ساعت اعلام شده آغاز شده باشد.چرا که همیشه یا مهمان ویژه نیامده بود ،یا برق سالن مشکل داشت ،یا صدا بود تصویر نبود و هزار و یک مشکل دیگر .اما امروز  مراسم فارغ اتحصیلی دانشجویان دانشگاه مرکزی ایالت لنکشایر ،با آنچنان نظم و ترتیبی در سالن مرکزی شهر برقرار شد که انگشت به دهان ماندم .راس ساعت 3 آغاز و راس ساعت 4.30 دقیقه پایان یافت.بی شک مدیریت زمان ،دانش و فنی است که در کشور ما جایگاهی نداشته و ندارد ،خدا را شکر که همیشه بهانه ترافیک پا برجاست. اما در این مجال بر خود واجب می دانم  از خانواده نازنینم که در طی این مسیرِ بی شک سخت ،مرا همراهی کردند تشکر و قدردانی کنم ،امروز که به پایان این پل تحصیلی رسیدم فقط و فقط با حمایت های شما نازنینانم  ممکن بود ،شمایی که مشوقم بودید :مادرم نازنینم ،پدر مهربانم ، برادرم ،نیمه من ،عموی بزرگوارم ،مادر و پدر بزرگ بی همتایم ،ممنونم و دستانتان را از دور می بوسم ،کلام قاصر است برای ابراز سپاسم  
من در حال دست دادن با رئیس دانشگاه 

Tuesday 2 December 2008

من نه عاشق بودم


من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه تور
تا شوم چیده به شفافی صب
شاعر ؟؟؟؟؟

Monday 1 December 2008

از نگاه لحظه ها



ساعت کلیسای شهر منتچستر درمه

Sunday 30 November 2008

باز هم انتخاباتی


داستان  تبلیغات زود هنگام تر انتخابات نسبت به دوره های قبل به طور عام و حضور دوباره سید محمد خاتمی در انتخابات به طور خاص، از بحث های روز است  و تقریبا در تمامی محافل خصوصی و عمومی محوریت یافته است .پیرامون دولت دهم و چرا و چون هایش قبلا نوشته ام اما به طور متمرکز امروز در رابطه با شخص سید محمد خاتمی می نویسم.دوم خرداد 76 برای هم نسلی های من یاد آور تغییرات بنیادی در ساختار نظام  سیاسی کشور بود و مسیر و جریانات کشور به حمایت رای میلیونی مردم تغییر داد.اما در انتخابات نهم ،جریان اصلاح طلبی که دو دوره در کشور حاکم بود نتوانست که این جریان را در کشور ادامه دهد ،هر چند که در انتخابات مجلس هم این عدم حمایت از طیف اصلاح طلب آغاز شده بود.اما در این مجال به درس تاریخ نمی پردازیم ،اما حضور و یا عدم حضور خاتمی در این انتخابات می تواند جریان حاکم را به سمت و سویی دیگر هدایت نماید.با توجه به اینکه در همه کشور های دنیا رییسان جمهور دوره های اول در دوره دوم نیز پیروز انتخاباتند ،این مهم در ایران نیز صادق است اما  تنها حضور خاتمی می تواند ،نه به یقین ،این استاندارد تاریخی را تغییر دهد . اما اگر خاتمی نیاید دیگران شانس کمتری برای پیروزی دارند اما حضور وی باعث موج سومی خواهد شد که نوید روزهای بهتری در عرصه های بین المللی ،اقتصادی وسیاسی و اجتماعی را خواهد داد.اما اعلام این کاندیداتوری باید تا دقیقه نود به تاخیر افتاد ،چرا که دقیقه نود گل طلایی خواهد بود .هر چه پیش آید امید است که تنها خیر مردم در بین باشد همین و بس ،مردم و بخصوص قشر مستضعف ،که بی شک  انقلاب وامدار آنهاست ،نیازمند آرامش و راحتی است که امروز با توجه به شرایط حال حاضر روز های سختی را سپری می کنند اما اگر خاتمی نیاید کدام یک از رجال سیاسی شانس و جایگاه مردمی بهتری دارند؟بی شک مردم ایران چشمان تیز بینی دارند و در انتخابات بعدی حضورشان چشم گیر تر از همیشه خواهد بود.در هر حال شب خوش

Saturday 29 November 2008

سرمایه زمستان


سرمایه زمستان حتی به تار عنکبوت هم رحم نکرده 

Friday 28 November 2008

خاتمی از نگاه نیما دهقانی

چند روز پیش شعر نیما دهقانی را پست کردم (اینجا بخوانید)البته که قسمتی از آن را که خود نیما در پویش دعوت از خاتمی خوانده بود در اینجا قرار دادم که امیدوارم اگر ندیده اید حتما دقایقی را برایش صرف کنید که به حق ارزش شنیدن را دارد .اما حضور دوباره خاتمی  در انتخابات تبدیل به سوالی برای همه مردم ،چه مخالف و چه موافق شده است .در روز های آینده حتما دست نوشته ای را به این موضوع اختصاص خواهم داد و نظرم را در این مورد خواهم نوشت که اگر بیاید و یا نیاید چه می شود و یا چه نمی شود.فعلا حرف های نیما را بشنوید


Thursday 27 November 2008

کارشناسی ارشد



قسمتی از مدرک بنده 

چند روزی است که مفتخر به دریافت مدرک کارشناسی ارشدم شده ام ،البته که هنوز به طور رسمی و قانونی یعنی طی مراسم،فارغ التحصیل نشده ام اما خوب با مراجعات زیاد توانستم بالاخره آن را اخذ کنم.جالب اینجاست که چند روزی به علت نبود کاغذ های مخصوص که همانند اسکناس است وغیر قابل جعل ،کار گرفتن مدرک عقب افتاده بود ،یاد ایران و کاغذ بازی های خودمان افتادم ،خنده ام گرفته بود و دیدم که هر جا که بروی اسمان همین رنگ است ،فقط در ایران کسی از ارباب رجوع معذرت خواهی نمی کند ،در حالی که اینجا ،هزار بار عذر خواهی حداقل کاری است که انجام می دهند ،در هر حال مدرک  کارشناسی ارشد را هم گرفتیم تا خدا چه بخواهد برای بعد ها .

Wednesday 26 November 2008

ازنگاه لحظه ها



به یاد روز های خوش دوران کارشناسی - ساختمان دانشکده فنی مهندسی
دانشگاه آزاد واحد شهر ری

Monday 24 November 2008

به یاد شریعتی





دنيا را بد ساختند

کسي را که دوست داري، دوستت ندارد

کسي که تو را دوست دارد، تو دوستش نداري

اما کسي که تو دوستش داري، و اوهم دوستت دارد؛

به رسم و آئين زندگاني به هم نمي رسند.

و اين رنج است؛

زندگي يعني اين.


Sunday 23 November 2008

ترافیک تهران


تهران شهری است که همانند یک نگین سال هاست که می درخشد و قلب ایران است .شهری است که خیلی ها آن را پایتخت همیشه بیدار می دانند.شهر من ،تو و همه کسانی است که در آن زندگی می کرده و می کنیم .این روز ها همه از ترافیکش به عذابند،ترافیکی که هرروز و هر ماه بد تر و بدتر میشود.به قول یکی از دوستان ترافیک تهران همانند سرطان شده است که هر روز وسیع تر و عمیق تر میشود.شاید بی توجهی به واردات و تولید خودرو در چند سال اخیر و عدم توانایی در مدیریت جایگزینی یکی از عمده دلایل روز افزونی ترافیک و به طبع آن آلودگی صوتی ، آلودگی  هوا و افزایش مصرف سوخت ،واردات بالای بنزین ،صف های طویل پمپ های بنزین ،اتلاف وقت و انرژی ،افزایش آمار تصادفات و هزار و یک دلیلی دیگر که شما بگویید و من نام ببرم .شهردار پر تلاش تهران امروز گفتند:": از اين که به هر دليلي به مشکل ترافيک توجه نمي‌شود، احساس ناراحتي و دلشکستگي مي‌‏کنم"اینجا بخوانید.واقعا سوال این است که چرا حل چنین معضل ملی را به شهرداری تهران که خود را توانا در حل این مشکل میبیند ،محول نمی کنیم . بی شک تنها شهرداری تهران به عنوان ارگان اجرایی کلان شهر تهران با داشتن امکانات وسیع ،قادر به حل این معضل است .و بازبی شک حل این معضل که شهرداران بعد از کرباسچی نتوانستند حل کنند ،به دستان توانای دکتر قالیباف قابل حل خواهد بود ،هر چند که شاید افزایش محبوبیت او در ماه های مانده به انتخابات بر مذاق بعضی ها خوش نیاید.در هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

Saturday 22 November 2008

گریه امانم نمی دهد


این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد
سفره‌ی دلم دوباره باز شد
سفره‌‌ای که بوی نان نمی‌دهد
نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد
… با سلام و آروزی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی‌دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد زمان نمی‌دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد
هیچ‌کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد
هیچ‌کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی‌دهد
جز دلت که قطره‌ای است بی‌کران
کس نشان ز بی‌کران نمی‌دهد
عشق نام بی‌نشانه است و کس
نام دیگری به آن نمی‌دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی‌دهد
ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این‌، نه آن‌، نمی‌دهد
پاره‌های این دلِ شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد

به یاد قیصرامین پور و ممنون از بارون