پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Saturday 22 November 2008

گریه امانم نمی دهد


این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد
سفره‌ی دلم دوباره باز شد
سفره‌‌ای که بوی نان نمی‌دهد
نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد
… با سلام و آروزی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی‌دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد زمان نمی‌دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد
هیچ‌کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد
هیچ‌کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی‌دهد
جز دلت که قطره‌ای است بی‌کران
کس نشان ز بی‌کران نمی‌دهد
عشق نام بی‌نشانه است و کس
نام دیگری به آن نمی‌دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی‌دهد
ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این‌، نه آن‌، نمی‌دهد
پاره‌های این دلِ شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد

به یاد قیصرامین پور و ممنون از بارون

1 comment:

Anonymous said...

تنهاييم را با تو قسمت ميكنم سهم كمي نيست.گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
غم انقدر دارم كه ميخواهم تمام فصلها را
بر سفره ي رنكين خود بنشانمت بنشين غمي نيست...