پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Monday 17 November 2008

لمس پاییز

برای لمس پاییز تا مچ پا در گل فرو رفتم

این روز ها شده ام مرد تنهای شب. تیک تیک ساعت عذابم می دهد ،همانند خوره جانم را می خورد.صبح علی الطلوع است ،چقدر دلم صدای اذان صبح ر ا می خواهد بشنود ،هر چند که گاهی باد، صبحهای خیلی زود نسیم خوشش را از محل های دیگر می آورد .اما دلم هوای اذان صبح خانه را دارد .صدای اذان و بعد شروع جوشش دوباره زندگی ،بعد از نماز صبح خیلی ها بیدارند و خیلی هم، یا همچنان در خوابند و یا دوباره به خواب می روند.امروز پاییز گردی کردم ،بر روی برگ های زرد و طلایی قدم زدم ،برای لمسش چه بی تاب بودم .نمی دانم می دانی یا نه که برایم پاییز یعنی تنهایی ،همیشه بوده  و هست نمی دانم خواهد بود یا نه ؟صدای گریه های باد را شنیدم ،اشک می ریخت و می غرید .دلش پاییزی بود شاید هم مثل دل هامان تنها بود،تنها و خسته ،نه از بودن نه از زندگی که از قصه تکرار خسته بود ،شاید .چقدر همه بی صبرانه آمده بودند برای دیدن آفتاب ،اینجا آفتاب حکم کیمیا است ،اگر آمد، برای دیدنش باید بشتابی و الا زود قهر می کند و دلش بارانی می شود.نمی دانم این خیل جمعیت هم با سگ توله های دو پا و چهار پایشان ،مثل پاییز ،مثل من ،مثل تو تنها بودند که به ظاهر نبودند و یا فقط برای دیدن آفتابی آمده بودند که هر از چند گاهی رخ می نمایاند .نمیدانم 

2 comments:

Anonymous said...

سلام:
چه خوب کردید زدید بیرون.برای من هم خیلی سخته کمبود آفتاب!!! حضور دیوانه کننده وتنوری آفتاب اینجارا وقتی 50درجه است را ترجیح میدم به فقدان آنجا ووفور باران وابر...
رنگهای پاییز شراب بهارند که رسیده اندووقت سرمستی ...زیبا باد ابراتون این روزها.

Unknown said...

واقعا هیچ چیز مثل گرما به آدم انرژی نمی ده.جای من و خالی کنیددر هوای گرم انجا