نمی دونم تا حال سایت پشت یک سوم رو از توی لینک های من خوندین؟(اینجا بخوانید)یک مطلبی نوشته آقای کیوان خان، به نام شهر خاکستری (اینجا حتما بخوانید) که من تقریبا داشتم از اوج استرس سنکوپ می کردم .باور کنین نه به من که از حسادت مطالب سایتش رو نمیخوندم ،نه به اینکه مثل سایت بی بی سی هر روز بازش می کنم که مطلب جدیدش رو بخونم.البته که اصلا خداییش آدم حسودی نبوده و نیستم محض خنده گفتم ،خواستم معاشرت کرده باشیم .بیشتر جواب سوال یکی از دوستان مشترک با کیوان را دادم که خودش تا حالا منظورم رو گرفته .اما این نوشته که تقریبا اعصاب منو به حد تشنج و رعشه رسوند انقدر پر از احساس بود که به قول شاعر خر وامونده منتظره چشه،منم که مستعد برای این جور متن های احساسی،تفکر را بازی گرفتم ودر خودم غرق شدم .فارسی هم سخته ها پر از لغت هایی که آدم شک می کنه درست نوشته یا نه !اما در هر حال حتما این شهر خاکستری رو بخونین .یکی از قسمت های زیباش رو که بیشتر جنبه عمومی داره رو از نوشته براتون کپی می کنم شاید ترغیب (بشین مطلب رو بخونین .فقط کافیه روی متن کلیک کنید .در هر حال شب خوش
2 comments:
راست می گه حالا غرق نشدی که >زنده ای ؟
خوندمش، و دلم گرفت ، نه برای کيوان واسه احساس مشابهی که تقريباً همه تجربه ش کردن، و ولی کمتر کسی می تونه به قلم در بياره، ولی جرآت نکردم واسش کامنت بذارم، که حمل بر فضولی بشه، با نظرت کاملاً موافقم!!!
Post a Comment