پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Tuesday 12 August 2008

شهر خاکستری از کیوان


نمی دونم تا حال سایت پشت یک سوم رو از توی لینک های من خوندین؟(اینجا بخوانید)یک مطلبی نوشته آقای کیوان خان، به نام شهر خاکستری (اینجا حتما بخوانید) که من تقریبا داشتم از اوج استرس سنکوپ می کردم .باور کنین نه به من که از حسادت مطالب سایتش رو نمیخوندم ،نه به اینکه مثل سایت بی بی سی هر روز بازش می کنم که مطلب جدیدش رو بخونم.البته که اصلا خداییش آدم حسودی نبوده و نیستم محض خنده گفتم ،خواستم معاشرت کرده باشیم .بیشتر جواب سوال یکی از دوستان مشترک با کیوان را دادم که خودش تا حالا منظورم رو گرفته .اما این نوشته که تقریبا اعصاب منو به حد تشنج و رعشه رسوند انقدر پر از احساس بود که به قول شاعر خر وامونده منتظره چشه،منم که مستعد برای این جور متن های احساسی،تفکر را بازی گرفتم ودر خودم غرق شدم .فارسی هم سخته ها پر از لغت هایی که آدم شک می کنه درست نوشته یا نه !اما در هر حال حتما این شهر خاکستری رو بخونین .یکی از قسمت های زیباش رو که بیشتر جنبه عمومی داره رو از نوشته براتون کپی می کنم شاید ترغیب (بشین مطلب رو بخونین .فقط کافیه روی متن کلیک کنید .در هر حال شب خوش

خسته شدم. نه از تو كه از اين زندگی نكبت خسته شدم. از اين آدمهايی كه من و تو رو خسته كردند. از اين آدمهايی كه حرف من و تو رو نمی‌فهمند. از اين معيارهای بی قد و بالا كه ميخوان من و تو رو هم به زور با اونها اندازه بزنند. تافته جدا بافته نيستيم ولی سرمون توی لاكِ خودمون هست و نمی‌خواهيم ما رو هم با همون چوبی برونند كه ديگرون رو هم ميرونند. اصلاً دوست داريم مابقی زندگی رو برخلاف اين رودخونه نكبتی شنا كنيم، به كسی چه مربوطه؟! حالا چون همه‌ی آدمها، رو به شمال شنا می‌كنند كه نشون‌دهنده اين نيست كه اونها مسير رو درست ميرن. مگه كثرت آدمها نشون‌دهنده منطق درست اونهاست؟!
بگذريم كه اين حرفها ديگه خريدار نداره. معيار و پارامتر و تعريف خانم و آقای خوب ديگه عوض شده. آزرا و سانتافه و خونه توی الهيه و سی‌تيزنی و پاسپورت آمريكايی و كارخونه و باغ بالا و پايين رو خوشه. حالا ديگه وقتی پای پول وسط باشه كی ميگرده دنبال خوشبختی؟! پول كه باشه. خونه‌ی بالای تپه كه باشه. استخر و سونا و جكوزی كه باشه، اونوقت ديگه همه با يه نگاه عاقل اندر سفيه نگات می‌كنند كه بشر تو مگه چی‌ت كمه؟! چی ميخواهی كه نداری؟! چرا به بختت لگد ميزنی؟! و با داشتن اين سندهای سه منگوله و شيش منگوله و بی‌منگوله تو ديگه نبايد هيچ غمی داشته باشی. تو بايد خوشبخت باشی. اين اصل زندگی امروز اين آدمها شده. اين، فلسفه امروز جامعه نوين بشری شده. تو بايد خوشبخت‌ترين آدم روی زمين باشی چون خونه‌‌ی دوبلكس داری. چون توالت فرنگی داری. چون توی خونه‌ات استخر داری و اين همون رودخونه‌ايی كه همه افتادند توش و دنبال ماهی قزل‌آلا ميگردند و حالا تو تصميم داری برخلاف اين آب و اين رود و اين آدمها شنا كنی و اين او چيزيه كه اونها نمی‌بينند. اونها نمی‌فهمند. تنهايی‌ تو رو توی اون خونه دوبلكس نديدند. صدای لرزونت رو توی همه اون شبهايی كه تك و تنها پشت اون پنجره نشسته بودی و گيسوی بلند اون شبهای تاريك رو می‌بافتی نشنيدند. تموم تولدهايی رو كه خودت تنهايی جشن گرفتی و بجای شنيدن آهنگِ تولد، تولد، تولدت مبارك همراه با صدای خرناسه‌های خرس جنگلی طبقه پايين نشستی و هی تولدهای قبلی رو شمردی، رو نديدند و نشنيدند. اين آدمها غير از نوك دماغ‌شون كجا رو ديدند كه دست از سر ما بر نمی‌دارند
؟!

2 comments:

Anonymous said...

راست می گه حالا غرق نشدی که >زنده ای ؟

Anonymous said...

خوندمش، و دلم گرفت ، نه برای کيوان واسه احساس مشابهی که تقريباً همه تجربه ش کردن، و ولی کمتر کسی می تونه به قلم در بياره، ولی جرآت نکردم واسش کامنت بذارم، که حمل بر فضولی بشه، با نظرت کاملاً موافقم!!!