خیلی وقته که این جوری شب ها خلوت نکردم. با خودم ،با خاطراتم با سال هایی که گذشته ،با تک تک روز ها و ماه هایی که به این لحظه ختم می شن.پر از هیجان،غم،شادی،جدایی ،تلخی ،عشق،نفرت و هزار و یک چیز با معنی و بی معنی.زندگی مثل صحنه تئاتر می مونه پر از اوج هنر .گاهی این صحنه روبا اشک ترک می کنی ،گاهی می خندی.سال هاست که این خاطرات رو از صندوقچه خاک خورده بیرون نکشیده بودم. تک تک سناریو های زندگیم پر ار فراز و فرودی که هنوزم در کارگردانیش ماندام انگشت به دهان.گاهی سال ها انتظار می کشی برای کسی و یا چیزی ،وقتی بدستش می آری می بینی نه خواب و خیالی بوده که تو تنها بازنده این قمار بی بازیگر نقش دومی.خودتی که هم بازیگری هم تهیه کننده ،کارگردان و هزار و یک نفر دیگه و زمانی سخت می شه که این تویی که مانده ای و دیگران رفتنه اند.امروز یکی پرسید تنهایی،گفتم نه !شاید دروغ گفتم،چون همه تنهاییم وهمشه تنهاییم حتی با عشق و نفرت.دلم می خواست اسمت رو که همیشه روی قلبم سنگینی می کند و تنهای را از تو به ارث گرفتن فریاد بزنم اما دلم آب می شود از بردن نامت که هیچ وقت نفهمیدم چیست.هیچ وقت نگفتی ،بی انکه بدانم کیستی رفتی.رفتی بی انکه بگویی خداحافظ
دارم با خودم مثل هر روز هزاران صفحه خاطره رو به خواب می برم که به صندوق خاطراتم قفل کنم و آرزو کنم که روزی بیایی.تویی که نمی شناسمت.توی خیالی من، شب خوش
3 comments:
خیلی قشنگ می نویسی .موفق باشی دوست عزیز
ممنونم
hala ki azat porsid tanhaee?! :D
Post a Comment