انگشتانم مملو از احساس است برای نوشتن
مدت هاست از دل پر هیاهویم ننوشته ام
نه با کسی قهرم و نه با خود بیگانه
مدتی است غرق شوقم و آرامش،خدا را شکر
گفتند نگو،گفتم اگر دوست است خوشحال می شود
و اگر دشمن ،میداند که سرم به کارم است و او فارغ
همیشه ملتهب به آینده می نگریستم ،امروز می خندم
هنوز همان داستان های قبلی به جاست ،من محکمم
انگشتانم از احساس لبریز است ،احساس با تو بودن
احساس عجیبی است،شادی بعد از غم،خنده بعد از گریه
روز ها و ماه هاست که هر روز صبح با تو طلوع می کنم
با فلق با تو غروب می کنم ،تو شدی من و من شدن تو
هر روز نزدیک تریم و دلتنگ تر
امروز می خواهم سجاده شکر پهن کنم
می خواهم سبحان الله بگویم
می خواهم قنوت عشق بخوانم
میخواهم فریاد بزنم ،خدایا ممنونم از آرامشم
«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»
2 comments:
Khoshhalam Barat Azizam...Omidvaram ke Arameshet Ba davamo Hamishegi bashe.:*
merci saraye azizam
Post a Comment