پی نوشت
Monday, 31 December 2007
Sunday, 30 December 2007
میدان جنگ
Saturday, 29 December 2007
Friday, 28 December 2007
یا علی
Thursday, 27 December 2007
جهان سوم
Wednesday, 26 December 2007
حافظ
Tuesday, 25 December 2007
دانشجو
واقعا یک لحظه احساس کردم که عجب دنیایی شده که دانشجوی های ما این گونه شده اند و دانشگاه های ما هم به این گونه.به قول یکی از بزرگان دین و فلسفه گاهی گفتن بعضی از مسائل ،از حیث وجودی ان مسئله هم بدتر باشد.نه به خاطر اینکه فشن بودن را ان گونه نوشته اند بلکه دانشگاه و دانشجو حرمت خاصی دارد به قولی حفظ حرمت دانشگاه به عهده همه است .شب خوش
Monday, 24 December 2007
به بهانه کریسمس
Sunday, 23 December 2007
اسم
سیامک در اوستا
در نسک مفقود چهرداد از سیامک سخن رفته بود. خلاصهٔ این نسک در دینکرت آمده است.
سیامک در منابع پهلوی
در متنهای پهلوی بر خلاف شاهنامه سیامک فرزند کیومرث نیست بلکه فرزند مشی و مشیانه است.(گاهی نیز نسل دوم مشی و مشیانهاست). اصولا چون در منابع پهلوی کیومرث نخستین انسان است و هوشنگ نخستین شاه و از آنجا که شاهی مستلزم وجود رعایا و فرمانبرداران است میان کیومرث و هوشنگ چندین نسل فاصله است. یکی از حلقههای این زنجیر (کیومرث تا هوشنگ) سیامک است.
سیامک در شاهنامه
در شاهنامه سیامک فرزند کیومرث است که در زمان حیات کیومرث در نبردی با دیوان کشته میشود. پس از کیومرث، هوشنگ فرزند سیامک به شاهی میرسد. پس از مرگ سیامک کیومرث و هوشنگ به خونخواهی مرگ او به نبرد دیو میروند، او را گرفتار میکنند و میکشند.سیامک دیگری هم در شاهنامه وجود دارد که از پهلوانان توران است و تنها در داستان دوازده رخ به او اشاره شده است. او در نبردی تنبهتن با گرازه پهلوان ایرانی کشته میشود. گرازه او را چنان سخت بر زمین میزند که استخوانش شکسته و جان میسپارد.
سیامک در منابع اسلامی
در اکثر منابع اسلامی نیز میان کیومرث و هوشنگ چندین نسل فاصله است و سیامک جایی در میان این دو.
سیامک نیز همچون کیومرث در داستانهای ایرانی پس از اسلام جایگاه بلندی نیافت.
Saturday, 22 December 2007
یاد
کسی باز مـــــرا در خــــــواب خـــواهـــد دیــــد
آیا باز کسی به یاد خواهــد آورد ایامـــی را که گـــــذشـــت
کسی باز خاطرات کودکی را به یاد خواهد آورد
آیا باز کسی پرواز پرستو ها را به طرف جنوب خواهد دید
کسی باز مونـــــــس تنهایی شب ها خواهد بـود
آیا باز کسی آدم بـــــــــــودن را به یـــــــــــاد خــواهد داشت
کسی باز دوستـــــــی را به نیکی یاد خواهد کرد
وآیا باز کسی خواهــــــــد آمـــــد کـــه بگویــید دوســـتت دارم
Friday, 21 December 2007
جشن تولد یلدای عزیز به همراه بنزین عزیز تر
Thursday, 20 December 2007
عید قربان و شب یلدا
یک چیز دیگر رو هم نفهمیدم و اون اینکه امروز 29 آذر بود و باید قاعدتا فردا شب ،شب یلدا باشه چرا همه امروز تبریک می گن؟شاید مد شده .من آخه از مد ایران کمی عقبم .در هر حال شادی هاتون به بلندای شب یلدا (البته می گن چند ثانیه ای بیشتر نیست) ولی شادی های شما بی انتها .شب یلدا زیر کرسی ،خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ .با هندوانه و انار.فال حافظ هم شنیدنش از کلام پدربزرگ حال و هوایی داره .جای منم خالی کنین.پارسال شب یلدای خاطره انگیزی بود.سر ضبط کار یک جشنواره بودیم به نام جشنواره دختران آفتاب.یادش بخیر حتما باید یک عکس از اون شب پیدا کنم .لباس ایل بختیاری تنم بود.
یلـــــدا جـــــان تولدت مبارک
Wednesday, 19 December 2007
پراکنده
علی باقر زاده، معاون آموزش و پرورش عمومی وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد حدود ۱۱۵ هزار دانش آموز مقطع ابتدایی امسال بعد از ثبت نام، ترک تحصیل کرده اند.واقعا با خواندن این مطلب دلم ریخت .این حرف نه سیاسی است ونه اقتصادی نه هیچ چیز دیگر ،تنها واقعیتی تلخ که نباید از کنارش گذشت.این ها کسانی بودند که پدران و مادران آینده ما هستند.بی سواد؟یعنی چه؟شاید هیچ گاه معنای سیاست و حکومت داری را نفهمم.اما امروز آقای قالبیاف قشنگ گفتند:نفت 10 دلار شود، تورم و بدبختي داريم. 100 دلار هم شود باز هم تورم ميشود.بالاخره تكليف ما را روشن كنيد.نفت گران شود خوب است يا بد. و از همه جالب تر هاله افشار نخستین زن ایرانی است که به عضویت مجلس اعیان بریتانیا در می آید.او استاد علوم سیاسی و مطالعات قومی– مذهبی در دانشگاه یورک انگلستان و استاد قوانین اسلامی در دانشکده بین المللی حقوق تطبیقی در استراسبورگ فرانسه است. باعث بسی افتخار برای ما ایرانیان .
Tuesday, 18 December 2007
یک اتفاق جالب
Monday, 17 December 2007
وداع
بگـــــــــــــــــــــــــــــــــذار همـــــــــــــــــــــــــــــه بدانند
می خواهم دوستــــــــت دارم را فــــریاد بـــــــــــــــزنم
می خواهم برای معلم عشق، مشق دوستت دارم بنویسم
من دوستت دارم را از تو آموختم ای معلم کلاس عشق
من درس خـــــــــوب بودن را در پاکــــــــی نگاهت دیدم
تو دوستت دارم را برایم به گونه ای دیگر گفتی
دوستت دارم را تو واژه ای از حــــــــــــق گفتی
دوستت دارم از برای من واژهای زمینی بود
تو به من آموختی که عشق را آســـمانی ببینم
که من از عشـــق زمینی عاشق عشق خدا شم
دوستـــت دارم را بــــــــــــارها از بـــــــــــرایت گـــــــفتم
هر بار دوستت دارم را از برایم معنای تازه ای بخشیدی
اما دو ستت دارم تنهای واژه ای بود که بر تخته سبز کلاس عشق ماند
و حال من و معـــــــلم عشق می خواهیم با کلاس درس عشق وداع کنیم
وداعـــــــــی از دوســــــــــــــت داشـــــتن ها، وداعی با سرخی احساس
و مــــــــــــــــــن امـــــــروز در امتحــان عشق فقط سکوت مـــــی کنم
که او از عشق برایم چه ها گفت و من تنها تـوان سکوت کردن دارم
که او مظــــــهر پاک عشـــــــق بـــــــــــــــــــــــــــود ولی من ؟
من امروز در آخرین لحظه وداع به دنبال معجزه بودم
معجــــــــــــــــــزه ای که هیچ وقــــــــــــت اتفاق نیفتاد
و تنها دوستت دارم نمره ء این کلاس عشق بود
نمره قبولی اما تلخ چــــــــون وداع نزدیک است .
بــــــــــــــد رود ای معـــلم کلاس عشـــــــــق بـد رود
Sunday, 16 December 2007
جشن های سال نو
Saturday, 15 December 2007
فیتیله فردام تعطیله
Friday, 14 December 2007
زیارت نامه معشوق
Thursday, 13 December 2007
کاغذ بی نشان
روزی بر تکه ای کاغذ خواهم نوشت نامت را
روزی بر تکه ای کاغذ خواهم نوشت رسمت را
روزی بر تکه کاغذ پاره ای خواهم نوشت
خواهـــم گـــفــت کــه دوستـــت داشـــــــتم
تا بدانی که احساسم همچون کاغذ، پاره پاره شد
تا بخــــــــوانی چـــــه گذشـــــت بر من خسته دل
تا بـبــیـنـی کـــه ســالها چـــــــه نوشتم بر قلبم
تا بدانی که بازی کودکانه ام بازی احساس بود
و من گفتم.... سالها گفتم که دوستــــت دارم
امــــا نـــــدیدی و گــــذاشـــتی و گــــذشــــتی
و حال با تنـــی رنجـــــور می گوییم
ای نو گل بهار تنهاییم دوستت دارم
بخدا دوستت دارم
Wednesday, 12 December 2007
خلیج همیشه فارس
Tuesday, 11 December 2007
Monday, 10 December 2007
Sunday, 9 December 2007
Saturday, 8 December 2007
کبوتر عاشقی
دلم در کوچه پس کوچه های دل تنگی اسیره
دلم ،اسیر عاشقی ای کهنه است
گفته بودم تنهایم نگذار اما.....
حالامن تنها، خسته و بی کسم
من تنهای تنهام
امشب با تنهاییم روزمو افطار کردم
کاش نگاهم می کردی
کاش با پر نگاهم پرواز می کردی
کاش من و تو ما می بودیم
اما تنها در پس سایه ات راه رفتم و نگاهت می کردم
چه قشنگ بود خنده های کودکانه ات
شیرین بود راه رفتنت زیر باران
در سایه هایت گم شده بودم
در تنهایی هایم اسیر بودم
اسیر بند و زنجیر، اسیر سایه ها
چه تند می دویدی اما من اسیر بودم ،
چه سبک بال بودی اما من در اسارت خاک
دیدی؟ دلت همین را می خواست ببیند؟
دلت می خواست، رفتنت را ببینم
آری دیدم ، تلخ بود
تلخیی که حتی شیرینی دیدارمان را هم تلخ کرد
رفتی و دیگردلی نمانده برای عاشقی
نمی خواهم دیگر دل به عاشقی بسپارم
من خسته ام ،خسته از عشق و هر کلام عاشقانه
کبوتر قشنگ پرواز کن تا به اوج
من زمینی ام و جایم روی همین زمین خسته است
بدرود ،بدرود ای مسافرای کبوتر قشنگ عاشقی بدرود .
Friday, 7 December 2007
روزمرگی
Thursday, 6 December 2007
زندگی پر از اشتباه است
Wednesday, 5 December 2007
اشك
Tuesday, 4 December 2007
عشق واژهای پر رنگ در بی رنگی
شبی آمد تنها و خسته و عاشق
بی سر پناه و زخمی و خسته
آمد و تنهاییش را در سفره احساسم گستراند
تنهاییش را با تنهاییم مرحمی گذاشتم
دو تنها و غریب بودیم در غربت تنهایی
تنهاییم را گریه کردو به تنهاییش گریستم
به دنبال عشق بود من گریزان
به دنبال یار بود من خسته
به سوی نور بود و من تاریکی
تنها دستانش را دردست گرفتم و به غربت سرد تنهایی نگریستیم
به سقوط خورشید در غروب
به صفای دل عشاق می نگریستیم و می گریستیم
او تنها
من خسته
او عاشق
تنها می نگریستیم و می گریستیم
تنهاییش همرنگ تنهاییم بود
معنای عشقش معنای تازه ای از واژه بی پایان عشق
عشق واژه ای پر رنگ در دشت زرد زندگی
Monday, 3 December 2007
چرا نرگس دیگه نمی خنده؟
نرگس ولی دیگه هیچ وقت نمی خنده
نرگس شاید دیگه حتی نتونه گریه هم بکنه
نرگس وقتی می خواد بنویسه بابا، بابا کمرش خم می شه
نرگس وقتی می خواد بنویسه مادر، مادر زجه می زنه
نرگس وقتی سرما وجودش رو میلرزونه دیگه سراغ آتیش نمی ره
نرگس آتیش رو با وجودش حس کرده
نرگس شاید دلش می خواست معلم بشه
نرگس دلش می خواست روی تخته آتیش رو حجی کنه
نرگس اما .........نرگس اما زندگیش با آتیش خو گرفته
نرگسی که زییا ترین گل شیراز
نرگس حيدري دانش آموز حادثه ديده بر اثر آتش سوزي مدرسه
روستاي درودزن مرودشت از توابع شيراز
Sunday, 2 December 2007
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
با هم گریه می کنند و با هم می بینند.و حتی با هم به خواب می روند.
ولی هیچ وقت یکدیگر را نمی بینند و این معنای واقعی دوستی است.
امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا امان از وقتی که یک مخلوق زیبا(منظور نویسنده یک خانم زیبا بوده) جلوی این دو دوست ظاهر می شود. یکی از چشم ها ،چشمک می زند و چشم دیگر همچنان باز است.
نتیجه اخلاقی داستان : خانم ها همه چیز را به هم میزنند حتی بهترین دوستی ها را.
گاهی از اوقات نوشته ها می توانند درسر ساز باشند مثل این نوشته، ولی این داستان نه تنها در آقایان صادق است بلکه در خانم ها شاید رواج بیشتری دارد چرا که به مجرد آشنایی با مردی خوش تیپ وخوش پوش باو پرادوی سفید اه ببخشید منظورم اسب سفید بود ،شاید 80% دوستی های قبلی خودشون رو فراموش می کنند نمیگم چرا چون چراشو خوب می دونین این مثال مربوط به خانم ها بود آقایان عزیز هم مشخصات رو بهتر از من می دونین .اما واقعا چرا ؟آیا این هم از همون سوال های بی جواب همیشگی منه .فکر کنم بلی این سوال هم جوابی نداره .شب خوش
Saturday, 1 December 2007
گفتگو با قورباغه
م
Friday, 30 November 2007
شکار لحظه ها
Thursday, 29 November 2007
به یاد قدیم
Wednesday, 28 November 2007
آخرین کلام
آغاز راهم را با زیباترین کلام سلام آغاز کردم
سلامی که به وسعت تنهاییهایم بود به پاکی گریه کودکانه ام
بار ها و بار ها از تو گفتم و برای تو
از تنهایی عروسک تنهایی گفتم و یک دنیا رنج و خاطره
توی کوچه پس کوچه ها دنبال یک نشونی از تو بودم
توی ورق ورق خاطرات دنبال یک عاطفه گمشده بودم
هر چه نوشتم هر چه از تو برای تو گفتم
راهی رفته و نرفته بود به سوی خورشید
این آخرین کلام دفترم برای تواِ
شاید آخرین کلام و اولین کلام قصه زندگی
تو رو از توی خیالم می خواهم به دنیای شیرین زندگی بیارم
می خواهم دیگه از تو برای تو ننویسم
کنار یه جوی آب بشینیم و از تو برای تو بگم
دارم از توی تک تک شعرام برای تو راهی برای زندگی باز میکنم
هر چی از تو برای تو نوشتم دیگه بسه
این آخرین کلامم ِ این آخرین نگاهم
می خواهم توی تنهایی هام شریکت کنم
برای غصه هام و قصه ها مونسم رو از توی خیالم بیارم
می خواهم با تو زمستون رو بهار کنم
می خواهم از تو یک یک فرشته کوچیک تنهایی بسازم
تو که سالها توی خاطراتم توی شادیام و تو تنهاییام
با من تو خیالم بودی دعوتت کنم تو چشمات نگاه کنم
آخرین کلام دفترم رو با نامت شروع کنم
دوست دارم عروسک قشنگ زندگیم دوست دارم
Tuesday, 27 November 2007
ابطحی چهار ساله شد
Monday, 26 November 2007
عشق بارانی
ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند
به تنـــدی بـــــــــاد به خروشانی موج
به گرمی دل عاشق به لطـــافــت بهــار
ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند
ابر های سیاه و سپید پاک گریستند
که پاکی باران بود و باران وارش عشق
عشـق پـــاک ابر به زمیــن تشنه
عشق سبز موج به ساحل خسته
عشق تنها معنای بودن بود
بودنی سبـــز ، به ســـــبزی دشــــــــــت
خروشان به خروشانی موج
وارش عشق بارش باران بود
بـــــارش بودن هـــا بود
وارش تنهایی بود بر قلب عاشق و خسته
تنها باران بود که به یادم می آورد طعم شیرین با تو بودن را
لطافت باران طعم لطیف لبهایت بود ، سرخی لبانت بود
پـــاکـــــــــــی چشـــمانــت بـــــود
-------------و باران
نوید سبزی و طراوت عشق بود برای من خسته دل
Sunday, 25 November 2007
گذشته حال آینده
Saturday, 24 November 2007
کاش فقط یکبار می گفتی
کاش در ایـــــــن دنیــــای بی مهـــــری
فقط یکـــــــبار می گفتــی دوســــتت دارم
کاش در این بازیچه کودکانه زنــــــدگی
فقط یکبار صورتم را مــی بــــوســــیدی
کاش در این رقابت طاقت فرسای زمان
فقـــــط یکــبـــــار در کـنارم می مــــاندی
کاش در این جنــــگ بی امــــان زندگی
فقط یکبار خنجرت را در قلبم می نشاندی
کاش در این غبــار تاریــــــــک زمــــین
فقــــط یکبار راهــنمــــایــــم مـی شــــدی
و کاش در ایــــن بـــــازی احســــــــاس
فقـــط یــکبار مــی گــفتی دوســــتت دارم
Friday, 23 November 2007
زجر و آه
Thursday, 22 November 2007
با توام با تو
دنباله یک بهونه بودم
دنبال یک بیت نوشته شده
من تا حالا هر چی گفتم هر چی نوشتم
می شد با تک تکش هزارو یک بیت عاشقانه گفت
اما تنها نگاه بود و کلامی خشک و بی روح
ان زمانی که دل به دلدار دادم شاید کودکی بودم
کودکی که از عشق فقط عشق مادر می شناخت و بس
یه کودک با یک حس عاشقانه
کودک و عشق
اره فقط عاشق شدن مال من و تو نیست
عشق یعنی خدایی شدن
سفر یعنی عشق ، دنیا یعنی عشق
که خالقم با دو نگاه عاشقانه اذن زندگی داد
که عشق نماد خدایی شدن و پروا زاست
که پرواز یعنی رفتن به سوی طلوع معشوق
زنگ صدات واسم حجت بود مثل یک معجزه
که عاشقی معجزه است
عشق یعنی کلام حق که خدا گفت شما را آفریدم که عاشق شوید
عشق باران رحمت بود به دل خسته ام
عشق سر لوحه کلام موسی بود
عشق قدرت قربانی کردن اسماعیل بود برای معشوق
عشق سر آغاز هجرتی بود از سرزمین عشق به دیار غربت
و من کمترین از عشقی می نویسم که نعمتی است
نه نعمت نیست قدرت است که او در دلم کاشت
من و تو حافظ وحییم حافظ وحی عشق
که خود ندانستم که کی در دلم کاشت
نمی دانم کی عاشقش شدم من عاشقم امشب
عاشق عشقی که هم اول است و هم اخر
که او بود که به من آموخت عاشق شوم
که من از عشق زمینی عاشق عشق خدا شم
من عاشقم به وسعت دریایی که به اذنت بر موسی خشک شد
به پاکی قرآنت به لطافت میوه ممنوعه بهشتیت
که عشق هم مثل کلام وحی بود که به دل خسته ام نازل کردی
که من کجا بودم و عشق خدایی کجا
عشق یعنی خدایی شدن
یعنی پاک شدن
عشق یعنی عشق........
Wednesday, 21 November 2007
پراکنده
Tuesday, 20 November 2007
آمده ام عشق را با تو بشناسم
آمده ام عشق را با تو بشناسم
آمده ام عشق را جاودانه کنم
من امروز به کوی معشوق رسیده ام
من امروز زندگی را از نو آغاز کرده ام
تو امروز بهشت موعودی
تو امروز به لطافت بهاری
من امده ام که عشق را با تو بشناسم
من اینجایم که عشق را از نو حجی کنم
من عشق را در گردش کرهء زیبای چشمانت دیدم
من عاشقی را در نزول کلام مقدس وحی دیدم
عشق را بار ها و بارها برایت رونویسی کردم
من خود را از برای تو امشب قربانی کردم
من دین و دنیا یم را در لطافت کلامت دیدم
من تو را قبله ء دینم ، بهشت موعودم دیدم
آمده بودم عشق را با تو بشناسم
اما چه دیر بود ، آمدم اما چه دیر بود
Monday, 19 November 2007
چه زود گذشت دوران کودکیم
دورانی که تازه یاد گرفته بودم عشق را هجی کنم
آموخته بودم که عشق یعنی پاکی ،صداقت و دوستی
چه ساده از کنارت گذشتم و چه ساده رفتی
عشق برایم معنای شیرین با تو بودن بود
اما تنها یاد دارم که عشق چه بود
چه زود گذشت دوران کودکیم
چقدر صادقانه بود دوستت دارم گفتن هایم
چه شیرین بود طعم لبانت وچه آبی بود رنگ چشمانت
آبیی که آرامشم بود ، راحتی خیالم وسبزی احساسم بود
من با صدای نفسهای سردت مرگ را به چشم می دیدم
وبا صدای خنده های کودکانه ات عاشق تر میشدم
چه زود گذشت دوران کودکیم
در جوانی دیگر خبری از عشق های کودکی ام نبود
اگر کودکی باز می گشت با او حرف بسیار داشتم
با او می گفتم که جوانی سنگم کرد ، بی احساسم کرد
جوانی با من چه ها کرد
چه زود گذشت دوران کودکیم
اما امروز تنها باید نگاه کنم که کودکی ام گذشت
و یک روز هم خواهم گفت اگر توانی داشتم فریاد خواهم زد
اگر جوانی باز می گشت به او می گفتم که پیری با من چه ها کرد
اما عمرم چه زود گذشت به سرعت خاموش کردن یک شمع
Sunday, 18 November 2007
آسیاب به نوبت
Saturday, 17 November 2007
فقط یک بار
پیوند من و دل
خیلی وقته که دیگه توی خاطراتم دنبالت نمی گردم
آره دارم یاد می گیرم که فراموشت کنم چون چاره ای نیست
دیگه دارم از پیشت می رم داری تنها میشی عزیز دلم
شراب فراموشی رو دارم سر می کشم باور کن
دارم از تو خیالم آزادت می کنم که بری
دارم نوشته هامو دوباره می نویسم
می خوام داستان و کتاب زندگیم رو با تو ببندم
دیگه از بس گفته بودم نه گفتم دوست دارم خسته شدم
نه نگو عاشق نبودی خودم میدونم که عاشق خسته نمیشه
من خسته از تو نیستم من خسته از غروب تنهاییم
خسته از بی اعتنایی تو و روزگارتم
اینقدر دوست داشتم و دارم که تو خواب و بیداریم فقط تو رو می بینم
اره عزیز دل،عروسک قشنگ تنهاییم دیگه داره تموم میشه
با تو مثل درختای بهار سبز شدم،بزرگ شدم و عاشق
از تو یاد گرفتم که بگذارم و بگذرم که گذاشتی و گذشتی
تو واسه من آفتاب شفق بودی تو تاریکی شب
من برای تو ..........، نمی دونم چی بودم
می خواهم بسپرمت به دست خاطرات که بری
بری به جایی که تعلق داری به جایی که دلت اونجا خوش ِ
ای عزیز دل تو که من رو با وجودم پیوند دادی ، من و با قلبم و با احساسم
می خواهم گوشه تاقچهء خاطراتم به زمان بسپرمت
تو که پیوند من و دل بودی چرا رفتی ؟ چرا پیشم نموندی؟
باشه عزیز دل برو خدا بهمراهت
ارزو می کنم دردی که کشیدم ، درد تنهایی و عاشقی رو هیچ وقت نکشی
بــــــــــــــــــــــــــــدرود عروسک قشنگ تنهاییم بــــــــــــــــــــــــــــدرود
Thursday, 15 November 2007
زیبایی لبخند
Wednesday, 14 November 2007
یک روز خواهد آمد
Tuesday, 13 November 2007
نیمه گمشده
هزاران هزاران بار معنایی از دوستت دارم را برایت تکرار کرده ام
از واژهای فریاد زده ام که معنایش را تازه تازه می فهمم
همیشه دوستت دارم برایم واژه ای بود ،حرفی بود مثل باقی
همشه تک و تنهابودم که به غروب می نگریستم
وقتی غنچه ای می دیدم به شکفتنش حسادت می کردم
زمانی که پرنده می دیدم آرزو می کردم مثل او آزاد بودم
همیشه تک و تنها ،یکه و بی کس
چه زمانها که طلوع ،برایم یاد آور روز بود و تنهایی
من عشق را در تنهایی بار ها مرور کردم
شاید اگر تنها نمی بودم معنایت را نمی فهمیدم
سال ها به دنبال خود بودم به دنبال نیمه گمشده
به دنبال راهی برای دریدن فاصله ها
چقدر سال ها انتظار ،چه پایان شیرینی بود دیدارت برای انتظار
خورشید تنهایی غروب کرد
سال های تنهایی تمام شد ،تنهایی محو
وقتی ایمان آوردم تنهایی را به خاک سپردم
و عمر رفته بی تو را حسرت
چه شیرین است با تو بودن
چقدر خورشید زرد
چه تلاطمی دارد موج عشق در اقیانوس چشمانت
چه زیبا می خواند چلچله عاشق
و من زندگی را با تو تولدی دیگر یافتم
آغاز یعنی تو ،یعنی من دست در دست
که فردا روز ها به حتم شیرین تر از دیروز خواهد بود
و امروز نماز شکر می گذاریم که برایمان روز آغاز است
که در تنهایی و غربت غم فراق چشیده ایم بسیار ، هر دو
من و تو نیمه گم شده ام