پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Sunday 21 September 2008

اول مهر


یکی از دوستان قشنگ نوشته بود که کاش اول مهرهم، زمانی که ما مدرسه ای بودیم تعطیل می شد.اول مهر برای هم نسلی های من یاد آور خاطرات تصویری زیادی است. ترانه همشاگردی سلام ،هنوزم یاد آوریش برایم آزار دهنده است .یا برنامه بازم مدرسه ام دیر شد.و هزار و یک خاطره ،حتی اون وق وق وق (ریتمک بخوانید)اول برنامه کودک ساعت پنج بعد از ظهر برای یاد آوری سال های دور کودکی ،شیرین است .امروز بایگانی خاطرات برادرم را تورقی زدم و عکسی دقیقا مربوط به بیست سال پیش پیدا کردم .اول مهر ماه سال 1367 .روز اول مهر رو خوب به یاد دارم ،انگار دیروز بود.

دبستان پسرانه سروش آزادی ،هفت صبح
تهران

پسر بچه ای با کوله پشتی زرد رنگش که از آب گذشته هم است.همراه پدر ،مادر بعد از عکاسی (دقیقا عکس بالا)در حیاطی که بوی پاییز می ده، برای طی مسیری طولانی به بلندای تاریخ یعنی دقیقا تا همین جا که نشستم و دارم می نویسم.

خیلی شلوغ است.همه بچه ها با والدین خود آمده اند.جلوی مدرسه شور و حال عجیبی است.بعضی ها گریه می کنند .بعضی ها می خندند.از حالا معلومه کی چی کارست.دست بعضی مادرا قرآن .بعضی کیف مدرسه بچه ها رو حمل می کنند.خیلی ها با پدر و مادر ،هر دو آمدند.مثل من .

هنوز به مدرسه نرسیدم ،بابا مشغول صحبت با من هستند.اما من مثل اینکه در یک دنیای دیگم.بابا : پسرم بزرگ شدی.باید خوب درس بخونی ،باید آینده خودت رو خوب بسازی.مادر قربون صدقه می رود.دلش هم شور می زند.مثل همیشه.
کیفم حاوی یک دفتر کاهی صد برگِ، شایدم شصت برگی با جلدی که خوب یادم است .یک لیوان کشویی آبی.مداد مشکی و قرمز(سوسمار نشان)،دستمال های کاغذی تا شده،هنر پدر است هنوز هم عادت دارم همانطوری دستمال توی جبیم می گذارم.مادر قاضی درست کرده ،میوه هم گذاشته.پدر خوشحال است مادر هم همینطور.من هم

وای چقدر شلوغ است این همه کلاس اولی ، هنوز روپوش مد نشده است.یه پسر بچه توپول گریه می کند .مادرش هم او را لوس می کند.وای چقدر حیاط شلوغ است.از فواید انقلاب است تولید نسل مثل جوجه کشی.هنوز کسی شعار ایست دو بچه کافیست را نمی داند،هنوز مد نشده.بچه ها همه به صف .هر صف 50 نفر.از جلو نظام ،اسلام پیروز است .خبر دار:خمینی رهبر.

شد جمهوری اسلامی به پا ........سرود ملی همشو یاد نیست،عوض شد........تلاوت قرآن و خیر مقدم مدیری عبوس .شاید با زنش شب دعوایش شده.ناظم ها چوب به دست،مگه قراره گوسفند بچرونن .اما کلاس ها عجب محشر است .سه نفر توی یک نیمکت..

گریه ............چیه عزیزم .من مامانم و می خوام.همون پسر لوس ننر است که جلوی در بود.مامانش امده سر کلاس.خانم معلم چقدر مهربونه .و........سال به سال 67-68-70-72-87

وزمان می گذرد و این داستان هنوز برایم تازگی دارد مثل دیروز بود.روز اول مهر اگر تعطیله اما فردا روز اول است .کلاس اولی ها شاید هم روزی مثل من از خاطراتشون بنویسن و آه بکشن که چقدر زود گذشت ،چقدر زود بزرگ شدیم.ناگهان چقدر زود دیر شد.شاید باز هم مدرسه ام دیر شد.......آغاز مهر ،مهر باران باد.

2 comments:

Anonymous said...

سلام:
دلت پرمهـــــرونوربادا.

Anonymous said...

azizam ba in neveshte man ro ham ba khodet hamrah kardi..lahze be lahzasho bahat hess kardam...taraneye hamshagerdi salam hanooz ham baraye man azar dahandas dorost mesle to