چه صادقانه گفتم دوستت دارم
اما چه بی احساس نگاهم کردی
چقد سخت بود در کنارت بودن و هیچ نگفتن
چه جانی از من به سر آمد وقتی به سوی دیگر ی رفتی
آن زمان که گفتم می ترسم خندیدی
هیچ نگفتی ، هیچ ، از آزارم به شوق آمده بودی
چه تلخ بود در آیینه نگاهت کردن
چه طولانی بود خنده های سوزانت با یار دگر
از برای من تو قبله احساس بودی ، من از برایت هیچ
تو پرندهای بودی که پرواز می کردی اما من
اما من محکوم به نگاه کردن، نگاه کردن تا آخر عمر
تو باز گذاشتی و گذشتی ، تو این بار هم نماندی
آمده بودم که عشق را باز با تو بشناسم امـــــا دیر بود
ناگهان چقدر زود دیر شد،من ماندم و من
در پس خروار ها کاغذ ، در پس هزاران قلم مدفونم
مدفونم که از تو بنویسم ، از تویی که هیچ برایم ننوشتی ،هیچ
-------------------------------------------------
ازکتاب من و تنهایی های من
No comments:
Post a Comment