پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Wednesday 18 June 2008

سفرنامه با قهوه خانه یا کافی شاپ فعلی


حسین مرعشی را خیلی ها نه از پست های مهمی چون فرمانداری کرمان ،نمایندگی کرمان و رییس سازمان گردشگری میشناسند ،بلکه خاطره مناظره تلویزیونی او را با کلهر معاون فعلی رسانه ای رییس جمهور را به خوبی به یاد دارند.او در دنیای مجازی اینترنت قهوه خانه ای دارد که دقایقی را سپری کردن در آن خالی از لطف نیست . اما خاطره پروازی او در مسیر کرمان - تهران خیلی خواندنی بود .داستان را از زبان خود او می خوانیم که به حتم شیرین تر است :

سفر ناخواسته به كراچي

در دوران نمايندگي مجلس ششم ، طبق برنامه هميشگي هر هفته به کرمان مي رفتم و به برنامه هاي حوزه انتخابيه در حد فرصت و امکانات رسيدگي مي کردم . يک شب در برگشت از کرمان با ارباس ايران اير اتفاق عجيبي افتاد که بعيد است تا آخر عمر، مشابه آن را درک کنم و اميدوارم چنین اتفاقی براي هيچ گروه ديگري هم واقع نشود . پرواز ساعت هشت و نيم شب از کرمان به موقع انجام شد و قرار بود يک ربع به ده در تهران بنشيند ، من هم جايي در تهران براي شام مهمان بودم و به دوستان گفته بودم با تاخير خواهم رسيد . صندلی من در رديف يک وهمه چيز عادي بود ولي يک خانمي که با فاصله کمي با من نشسته بود از همان ابتداي پرواز دلشوره و حس خاصي داشت ، او از هر صدای معمولی و هر حرکت هواپیما وحشت ده می شد . بعد از گذشت بيش از يک ساعت که بايد هواپيما براي نشستن يا به اصطلاح لاندينگ کاهش ارتفاع را شروع را شروع مي کرد ، هواپيما براي يک مدت پانزده دقيقه در جا دور زد ، بطوری که همه کلافه شده بودند و خانم موصوف بيش از سايرين مضطرب شده بود . من با تصور اينکه به دليل ترافيک فرودگاه مهر آباد ، بر اساس روال معمول برج به هواپيما هدل داده ،به فرد کناري خودم که از افراد فني ايران اير بود گفتم برو به خلبان بگو با مسافران حرف بزند وآنان را از نگراني بيرون بياورد . او رفت وبراي مدت پانزده دقيقه برگشت در حالی که آنقدر دستمال کاغذي براي خشک کردن عرق پيشاني خود مصرف کرده بود که تمام پيشاني آن مملو از ذرات دستمال شده بود . با برگشت او ، خانم حساس همجوار من نگران تر شد و فرياد زد گفتم وضع خرابه ، ببينيد اين چه حالي داره !!! البته من هم کمي نگران شدم و فکر کردم چرخ هاي هواپيما باز نشده و هواپيما منتظر آماده شدن باند براي فرود اضطراري و بدون چرخ است . از همکار هما پرسيدم چه خبره ؟ چرخ ها باز نمي شه ؟ او گفت : وضع از اين حرف ها خطرناکتره ،طاقت داري که فرياد نزني ؟ گفتم مشکلي ندارم بگو . گفت : گم شديم . با شنيدن اين جمله و با توجه به شناخت کمي که از صنعت هوائي داشتم ، خيلي جا خوردم . خواندن چندين آيت الکرسي و دعاي توسل و در نهايت انقطاع کامل از همه چيز و همه کس و تسليم کامل شدن در مقابل اراده حق و اينکه بالاخره مرگ هر موجودي فرا مي رسد و مقدر بوده است که من اينگونه از دنیا بروم و .... اين حدود دو ساعت اضطراب هر چند به دليلي آگاهي از عمق خطری که در دو قدمی ما بود سخت بود ولي از سوي ديگر مفيد هم بود وفایده آن، فرصت توبه و انابه به درگاه حق جل و علي بود .به هرحال يک معجزه جان من و همه مسافران را نجات داد و با همکاري مرکز کنترل هوائي ايران و دقت مرکز کنترل پاکستان ، هواپيما پس از حدود سه ساعت پرواز آماده نشستن بر روي باند فرودگاه کراچي شد . زماني که سرمهماندار بسيار شجاع و خوش اخلاق پرواز که در تمام ساعات بحراني با روحيه بسيار بالا و بدون واهمه ، با مسافران صحبت و با اطمينان کامل هر نوع مشکلي را منکر مي گرديد ، اعلام کرد شما مي توانيد از پنجره هواپیما چراغ هاي شهر کراچي پاکستان را ببينيد ، خنده قهقه بلند شد و سکوت توام با وحشت چند ساعته شکست .پس از ورود به فرودگاه کراچي اولين موضوعي که جلب توجه کرد و اعتراض محترمانه مسافران را بر انگيخت فرودگاه پيشرفته کراچي بود ، مسافران نا خوانده کراچي به من مي گفتند ، حاج آقا اين هم از پاکستاني هاي فقير !! چرا براي ايران کاري نمي کنيد ؟ يکي از دوستان سيصد دلار از يکي از تجار همراه قرض کرد و از فروشندگان کارت هاي اعتباري تلفن ، کارت خريد و در اختيار مسافران گذاشت تا با تهران تماس بگيرند و بگويند کجا هستند . خود من به همسرم زنگ زدم و وقتي پرسيد کجايي ؟ چرا دير آمدي ؟ گفتم کراچي هستم و او باور نمي کرد فکر مي کرد مثل بعضي اوقات شوخي مي کنم . شب را با مسافران تا صبح در فرودگاه بين المللي کراچي بيتوته کرديم . خلبان پس از کنترل دستگاه هاي ناوبري هواپيما متوجه شده بود که هواپيما سالم است و فقط خطاي بي سابقه و البته ممکن او در یک چرخش صد و هشتاد درجه ای پس از پرواز از باند کرمان او را در مسير غلط قرار داده ، آماده بود پرواز به تهران را آغاز کند ، اما مسافران تسليم نشدند . با آقاي کاظمي مدير عامل وقت ايران اير تماس گرفتم و او پس از بررسي از من خواهش کرد که من ابتدا سوار شوم تا مسافران از من پيروي کنند ، من موکول به نظر اکثريت مسافران شدم ، آنان را جمع کردم ، مطلب را توضيح دادم و رفتن يا نرفتن را به راي گذاشتم ، فقط سه نفر بجز من موافق پرواز با همان هواپیما بودند ، لذا ايران اير يک هواپيماي 747 فرستاد تا مسافران را به تهران برگرداند .روز بعد در بازگشت ، يک نفر از مسافران که کنار من نشسته بود مي گفت که ديشب پس ازسوار شدن هواپیما در کرمان به خواب رفته و در فرودگاه کراچي آخرين نفري بوده که بيدار و سپس پياده شده است . او هيچ اطلاعي از استرس ها و اضطراب ها نداشت . به او گفتم خوش به حالت . اين روزها با ديدن اوضاع و احوال مملکت بياد آرامش فوق تصور آن مسافر به خواب رفته سفر به کراچي مي افتم و با خود مي گويم کاش من هم خواب يا بي اطلاع بودم تا اينقدر از عمق فاجعه نسوزم در همه چيز......یکشنبه نوزدهم خرداد هشتاد و هفت

این هم از داستان سفر و خاطرات پروازی حسین مرعشی ،خدا را شکر حداقل در کراچی به زمین نشت و کار به جاهای باریک نکشید . در هر حال شب خوش

No comments: