پی نوشت
Wednesday, 31 December 2008
Tuesday, 30 December 2008
به یاد یک دوست
Monday, 29 December 2008
دمی با شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را......... دکتر علی شریعتی
Sunday, 28 December 2008
اهدا خون اهدا زندگی
Saturday, 27 December 2008
دنیای نا آرام
Friday, 26 December 2008
Thursday, 25 December 2008
چطور مي توان بهتر زندگي کرد
Wednesday, 24 December 2008
Tuesday, 23 December 2008
لنگه کفش پراکنی
از روزی که خبرنگار تلویزیون البغدادیه در سالن کنفرانس خبری نخست وزیر عراق،نوری المالکی و جورج بوش رییس جمهور آمریکا که روز های پایانی حکومت خود را در کاخ سفید می گذراند، کفش های خود را به سمت بوش پرتاب کرد،تقریبا یک هفته گذشته است و موج تازه ای ازکفش پراکنی ها در سراسر دنیا به صورت نمادین آغاز شده است .اما سوال اینجاست که چنین حرکتی در یک کنفرانس مطبوعاتی ،جلوی چشم دنیا به نفع و ضرر کیست؟آیا با پرتاب یک کفش سیاست آمریکا در عراق تغییر کرد و یا نیرو های آمریکایی عقب نشینی کردند؟گاهی وقت ها حرکات خود جوش می تواند عواقب وخیمی برای دولت و مردم کشور ایجاد کند.شاید این خبر نگار احساسی دست به اقدامی زده است که مهر تاییدی بر باز گشت دموکراسی به عراق باشد و این یعنی یک پیروزی برای دولت بوش که در عراق مردم آنقدر آزادند که به سمت رییس جمهور یک کشور کفش پرتاب می کنند،چیزی که در همه جای دنیا مرسوم است و کار تازه ای نیست ،تخم مرغ و گوجه فرنگی جایش را به لنگه کفش داده است .گاهی مبارزات احساسی به این گونه، عواقب جبران ناپذیری را می تواند داشته باشد.همیشه گفتگوهای دیپلماتیک تاثیر بهتر و بیشتری دارد.
Monday, 22 December 2008
تجارت از نوع عربی
این روزها ،یعنی چند سال اخیر و به دلیل افزایش قیمت نفت و تبدیل شدن خاورمیانه به یک موقعیت خوب برای تجارت و سرمایه گذاری،کشور ها و شرکت های اروپایی و آمریکایی برای دل خوشی شیوخ عربی ،اقدام به طراحی و تولید محصولات خود مطابق با سلیقه و خواست اعراب کردند.از ماشین و ساختمان ها با طرح های عجیب و غریب گرفته تا تخته موج سواری .یکی از هنرمندان استرالیایی اقدام به طراحی نقوش اسلامی بر روی تخته های موج سواری کرده که در نوع خود بی سابقه است .هر چند که باید این کار را از منظر حفظ هنر اسلامی نگاه کرد اما در پس ان بی شک هدفی اقتصادی نهفته است چرا که اعراب علاقه خاصی به موج سواری و ورزش های آبی دارند .در هر حال برای داشتن تجارتی خوب و پر سود باید همیشه نظر مشتری را جلب کرد
Sunday, 21 December 2008
Saturday, 20 December 2008
شب یلدا
Friday, 19 December 2008
شاید وقتی دیگر
Thursday, 18 December 2008
من کیستم؟
من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم.
من «والده مکرمه» هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند.
من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند.
من «زوجه» هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد.
من «سرپرست خانوار» هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
من «خوشگله» هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
من «مجيد» هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا ازپياده رو مقابل صدا مي زند.
من «ضعيفه» هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.
من «بي بي» هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.
من «مامي» هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.
من «مادر» هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.
من «زنيکه» هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود.
من «ماماني» هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
من «ننه» هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
من «يک کدبانوي تمام عيار» هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.
من «بانو» هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.
من در ماه اول عروسي ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم.
من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» هستم.
من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...» هستم.
دامادم به من «وروره جادو» مي گويد.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
من «مادر فولادزره» هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند.
من کیستم؟
---------------
این مطلب شاید به جای اینکه خنده دار باشد ،بسیار تلخ است و عمق تبعیض بین زن و مرد را در فرهنگ اصیل ما ،که خیلی از ما هم به آن می نازیم ،نشان می دهد.شاید بعضی ها از خواندن این مطلب مرا محکوم به حمایت از خانم ها کنند ،اما شاید نسل ما و نسل های بعد از ما باید تقاص اشتباهات فرهنگی را پس دهیم چرا که امروز به تبع پیشرفت های علمی و اجتماعی خانم ها،زیر بار چنین نقایص فرهنگی نمی روند ،شاید اگر تساوی حقوق زن و مرد را محترم می شمردیم ،امروز شاهد اختلافات عمیق خانوادگی ،طلاق ،و از همه بالاتر کاهش آمار ازدواج نمی بودیم .هر چند که خیلی ها متاسفانه به ازدواج به چشم گرفتن حق نگاه می کنند و با سنگ اندازی های بسیار از قبیل مهریه آنچنانی و مراسم این چنینی بجای اینکه به فکر ساختن آینده زندگی باشند ،مردان را از امر منصرف می کنند .در هر حال خدا همه را به راه راست هدایت کند .آمین