سال هاست کسی دیگر تمایلی به سینما های لاله زار ندارد و این سالن ها یا به تاریخ پیوسته است و یا با نمایش فیلم های قدیمی و درجه چند ،نفس های آخرش را با خس خس فراوان می کشد.سالن های پیشرفته با سیستم های صوتی و تصویری دیجیتال دیگر مجالی به کسانی نمی دهد که به یاد سینما های لاله زار که روزی مرکز تئاتر و سینمای ایران و تهران بود،بیافتد.امروز این عکس را در کوچه پس کوچه های تهران،خیابان سعدی و لاله زار گرفتم.شاید تابلوی سینما و هم زمانی آن با جشنواره 27 فجر بی ربط و معنا نباشد.
پی نوشت
Saturday, 31 January 2009
Friday, 30 January 2009
Thursday, 29 January 2009
Wednesday, 28 January 2009
نامه ای از یک دوست

امروز نامه ای بدستم رسید از یک دوست ،یک هم مدرسه ای .نامه را با هم بخوانیم تا در باره اش بنویسم : شهاب خرمی برایم نوشته :موضوع : يادش بخير
سلام،
متني که در مورد روز معلم نوشته بودي را تصادفاً خواندم، من هم از دانش آموزان مدرسۀ سروش آزادي هستم، البته احتمالاً با هم همکلاس نبوده ايم، زيرا شما را به ياد ندارم، ولي عجيب من را با خود به آن دوران جادوئي بردي، شايد تنها چيزهايي که از آن دوران براي من مانده همين قطره اشکي است که اکنون به ياد آن سالها از چشمانم ميچکد و يک کوله بار از خاطرات شيرين، چه زيبا و چه قشنگ بود دوستي ها، هيچگاه چهرۀ مهربان معلم کلاس اولم، خانم بابائي را که همچون فرشته اي بر خاطرم نقش بسته است از ياد نخواهم برد، هرگز خس خس حنجرۀ آقاي قدس معلم کلاس سومم را که از فرط صحبت و خوردن آن گچهاي کذائي مجروح بود را از ياد نخواهم برد، هرگز ترس از ضربات خط کش آقاي مشکيني، که از هزاران نوازش دستهاي سرد مردم اين زمانه شيرين تر بود را از ياد نخواهم برد،
و يادش بخير و يادشان بخير باد، آن روزها!
دوست عزيز من متولد سال 1360 هستم، خوشحال مي شوم که با هم مکاتبه داشته باشيم. موفق باشي.
دوست نا آشنای همسنگرم سلام .ممنونم که تو هم مرا به سال های ضربدری بردی،سال هایی که اگر خاطرت باشد ،که هست،شیشه های مدرسه ضربدر داشت برای موشک های صدام. چه سال هایی بود پر از خنده و شادی های کودکانه به دور از هر تضاد و ریا،همه یک شکل ،یک هدف ،اجل و نظام ،یادش بخیر هر شنبه صبح ناخن ها ،دستمال کاغذی ،لیوان آب را نگاه می کردند.چه دورانی بود بیست سال پیش .ممنونم برای یاد آوری سال ها
Tuesday, 27 January 2009
قندان نقره اي

این داستان را به این جهت نقل می کنم که هیچ وقت والدین خود را دست کم نگیرید.در هر حال داستان قندان نقره ای از این قرار است که:خانم .........براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام ویکی زندگي مي کند. کاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم که من و ویکی فقط هم اتاقي هستيم . "حدود يک هفته بعد ، ویکیپيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد ؟ "" خب، من شک دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد . "
او در ايميل خود نوشت :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود :
پسر عزيزم، من نمي گم تو با ویکیرابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود.
با عشق ، مامان
با عشق ، مامان
Monday, 26 January 2009
Sunday, 25 January 2009
فیلترینگ در ایران

شاید برای خیلی ها موضوع فیلترینگ وب سایت ها موضوعی کهنه و پیش پا افتاده قلم داد شود.اما برایم جالب بود که کمی در باره اش بنویسم چرا که چند روز پیش نوشتم که در ایران سایت ها همه یک شکلند.اما به قول قدیمی ها همیشه برای هر مشکلی یک راه حل هست.این روز ها هم برای کاربران اینترنت در ایران فیلتر دیگر یک سد و مانع نیست.شایدسرعت دسترسی به سایت های آنچنانی و اینچنینی ،کمی کند شده باشد اما امکان ناپذیر نیست!!!.البته به شخصه با فیلتر کردن سایت های آنچنانی موافقم چرا که در فرهنگ ما این گونه حرف ها به ظاهر!!!به عنوان یک تابو قلمداد می شود اما فیلترینگ سایت هایی مانند کتاب چهره ها و باقی کمی خنده دار است و کاربران به راحتی سیستم فیلتر میلیونی را دور زده و از نه تنها کتاب چهره ها بلکه از سایت های آنچنانی هم استفاده می کنند.در نتیجه تنها بار مالی بر کشور چه از لحاظ مالی ،نرم افزاری و سخت افزاری تحمیل می شود.در هر حال این صلاح مملکت است که خسروان دانند.یا حق
Subscribe to:
Posts (Atom)