پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Friday, 30 November 2007

شکار لحظه ها


اسم ایرانی های در خاطره نویسی بر روی در و دیوار در دنیا بد در رفته، چرا؟الان می گم چرا .در اکثر سفر نامه هایی که در مورد ایران نوشته می شود از عدم توجه ما به مقوله آثار باستانی بسیار نوشته شده است.که حقیقت نداشته و ندارد. اماآقایی که در عکس ملاحظه می کنین بر روی یکی از آثار باستانی کشور ترکیه (کاخ افیسوس) در حال اضافه کردن یادگاری است که شاید با این وسیله بتواند خاطره ای از خود بجا بگذارد.خدا کند که این آقا ایرانی نباشد و گرنه که هیچ.ممنون از برادرم سهیل که این عکس رو شکار کرده.ولی واقعا چرا خیلی از ما علاقه داریم که توی تونل ها ،مجسمه ها و ستون ها و حتی روی میز و صندلی پارک و مدرسه یارگاری بنویسیم.از همه با نمک تر نوشتن روی تابلوی بزرگ راه هاست . اگه تا حالا نوشتین از این به بعد ننویسین .بابا بزرگ شدین (این اقا استثنا است)شب خوش.

Thursday, 29 November 2007

به یاد قدیم


شاید خاطرات خوب ،شیرین ترین و بهترین چاشنی زندگی باشند که انسان ها با یاد آوری انها انرژی می گیرند و البته که گاهی هم دل تنگ گذشته می شوند. اگر روز نوشته های من رو دنبال کرده باشید از یک انجمن گفته بودم به نام انجمن مهندسی نساجی که من عضو هیئت مدیره و مسئول وب سایتش هم بودم.البته که واقعا دوستان بخصوص مهندس نیلفروش زاده خیلی زحمت کشیدند تا انجمن دو دوره انجمن برتر شد.امیدوارم که هیئت مدیره جدید بتونه به خوبی و امیدوارم بهتر هم کار کنه.در هر حال دو تا داستان بود از انجمن که امروز به یادش بودم یکی وب سایت بود که با دیدن عکس وب سایت در یکی از سایت ها به یاد روز هایی افتادم که چقدر با جدیدت هر روز سایت رو به روز می کردم و صد البته که بدون حضور مهندس فتاح پور امکان نداشت.طراح بسیار حرفه ای اگه خواستین نمونه کار هاش بالا لینک هست .خلاصه با تلاش های بچه ها سایت انجمن به عنوان سایت برتر دانشجویی هم انتخاب شد یادش بخیر.اما خاطره دوم مربوط با برنامه هفته پژوهش بود که طبق معمول به خاطر زمینه کاری که داشتم ،من مجری برنامه بودم و موقع اعلام انجمن برتر سنگ تموم گذاشتمانجمن خودمون بود بالاخره.انجمن های دیگه می خواستن من رو بزنن.در هر حال عمر گران می گذرد خواهی نخواهی.یادش بخیر

Wednesday, 28 November 2007

آخرین کلام





آغاز راهم را با زیباترین کلام سلام آغاز کردم
سلامی که به وسعت تنهاییهایم بود به پاکی گریه کودکانه ام
بار ها و بار ها از تو گفتم و برای تو
از تنهایی عروسک تنهایی گفتم و یک دنیا رنج و خاطره
توی کوچه پس کوچه ها دنبال یک نشونی از تو بودم
توی ورق ورق خاطرات دنبال یک عاطفه گمشده بودم
هر چه نوشتم هر چه از تو برای تو گفتم
راهی رفته و نرفته بود به سوی خورشید
این آخرین کلام دفترم برای تواِ
شاید آخرین کلام و اولین کلام قصه زندگی
تو رو از توی خیالم می خواهم به دنیای شیرین زندگی بیارم
می خواهم دیگه از تو برای تو ننویسم
کنار یه جوی آب بشینیم و از تو برای تو بگم
دارم از توی تک تک شعرام برای تو راهی برای زندگی باز میکنم
هر چی از تو برای تو نوشتم دیگه بسه
این آخرین کلامم ِ این آخرین نگاهم
می خواهم توی تنهایی هام شریکت کنم
برای غصه هام و قصه ها مونسم رو از توی خیالم بیارم
می خواهم با تو زمستون رو بهار کنم
می خواهم از تو یک یک فرشته کوچیک تنهایی بسازم
تو که سالها توی خاطراتم توی شادیام و تو تنهاییام
با من تو خیالم بودی دعوتت کنم تو چشمات نگاه کنم
آخرین کلام دفترم رو با نامت شروع کنم
دوست دارم عروسک قشنگ زندگیم دوست دارم

Tuesday, 27 November 2007

ابطحی چهار ساله شد


یکی از سایت ها و وبلاگ هایی که شاید در چهار سال گذشته از خواندنش دست نکشیدم سایت وب نوشته هاست که دیروز چهار ساله شد.محمد علی ابطحی چهره ای صمیمی و دوست داشتنی، شاید هنوز هم برای خیلی ها نا آشنا باشه اما قلم شیرین وپر از طنزش گاهی انقدر خواننده را جذب می کنه که خدا می داندو بس.ابطحی یکی از اولین افرادی در حوزه مذهب و سیاست بود که نگاهی تازه ای به ماهیت وب و وبلاگ نویسی داشت و دارد.شاید دور از تمام مسایل سیاسی و اجتماعی و اعتقادی ،نقطه قوت این سایت ،پشت کار آقای ابطحی در به روز رسانیه هر روزه آن باشد که واقعا کار سختی است.در هر حال ابطحی تولدت مبارک منظورم وب نوشته ها تولدت مبارک .اگر دوست داشتین آدرسشو لینک کردم


بابا جون آدم که همیشه نباید شعر بگه و مقاله بنویسه گاهی هم از چیزایی که دوست داره بگه هم بد نیست نه؟

Monday, 26 November 2007

عشق بارانی




ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند

به تنـــدی بـــــــــاد به خروشانی موج
به گرمی دل عاشق به لطـــافــت بهــار

ابـــــــــــــــــــرهـــــــا گـــریـســــــتـند
ابر های سیاه و سپید پاک گریستند

که پاکی باران بود و باران وارش عشق

عشـق پـــاک ابر به زمیــن تشنه
عشق سبز موج به ساحل خسته

عشق تنها معنای بودن بود
بودنی سبـــز ، به ســـــبزی دشــــــــــت
خروشان به خروشانی موج

وارش عشق بارش باران بود
بـــــارش بودن هـــا بود
وارش تنهایی بود بر قلب عاشق و خسته

تنها باران بود که به یادم می آورد طعم شیرین با تو بودن را
لطافت باران طعم لطیف لبهایت بود ، سرخی لبانت بود
پـــاکـــــــــــی چشـــمانــت بـــــود

-------------و باران
نوید سبزی و طراوت عشق بود برای من خسته دل

Sunday, 25 November 2007

گذشته حال آینده


گاهی خاطره ها دست از سر آدم بر نمی دارن و با کوچک ترین جرقه ای روشن می شن.واقعا چرا نمی شه ازخاطرات فرار کرد .شاید باید گفت چرا نمیشه از گذشته فرار کرد؟گذشته های خوب و بدی که کالبد آدم ها رو شکل داده و بزرگشون کرده .شاید گاهی از اوقات در گوشه ای تاریک ازکنج دلتون بشینین و گذشته مثل فیلم سینمایی به دقایق عمرتون از جلوی چشماتون عبور کنه . گاهی وقت ها اون قدر گذشته آدم ها سنگینه که نمی شه از زیر فشارش رها شد. هر جایی که نگاه کنی پر از خاطراته . می گن حرف پدر و مادر حقه. مادرم حرف قشنگی زد می گفت : گذشته ، در گذشت . شاید گاهی گذشته آدم ها رو بشه فراموش کرد، ولی ،چیزیه که فراموش نمی شه جای زخم هایی که می مونه.زخم هایی که به طول عمر ،همراه آدمه.اما باید دونست که گذشته دیگه بر نمی گرده و آینده ممکنه هیچ وقت نیاد و فقط یک زمان می مونه و اون هم حاله . از حالتون استفاده کنین به خوبی که اگر فردایی نبود به حسرت گذشته، حال و آینده رو نابود نکنیم.شب خوش

Saturday, 24 November 2007

کاش فقط یکبار می گفتی


کاش در ایـــــــن دنیــــای بی مهـــــری
فقط یکـــــــبار می گفتــی دوســــتت دارم

کاش در این بازیچه کودکانه زنــــــدگی
فقط یکبار صورتم را مــی بــــوســــیدی

کاش در این رقابت طاقت فرسای زمان
فقـــــط یکــبـــــار در کـنارم می مــــاندی

کاش در این جنــــگ بی امــــان زندگی
فقط یکبار خنجرت را در قلبم می نشاندی

کاش در این غبــار تاریــــــــک زمــــین
فقــــط یکبار راهــنمــــایــــم مـی شــــدی

و کاش در ایــــن بـــــازی احســــــــاس
فقـــط یــکبار مــی گــفتی دوســــتت دارم