پی نوشت

از اینکه کلا سایت در
داخل ایران بدون استفاده از فیلتر شکن باز نمی شود
عذر خواهی می نمایم
چــــــــــرا؟

Wednesday, 24 March 2010

اولین نوشته سال 89


سلام، سال نو مبارک .جمله ای که بار ها و بار ها در این روز ها هم زیاد شنیدید و هم گفتید.امیدوارم که سال خوشی برای همه مردم ایران زمین باشه. روز ها و به عبارتی ماه هاست که ننوشته ام و آنقدر درگیر روزمرگی های زندگی بودم که حتی خودمم و همه عزیزانم را فراموش کردم. روز های پر تلاطم و پر تجربه ای را پشت سر گذاشتم.روز هایی که هر روزش سال ها تجربه بود ،تجربیاتی که شاید هیچ وقت تکرار نشود. اما خوشحالم که خداوند این قسمت را در سرنوشت من گذاشت که شاید تجربیات زندگی را چند پله یکی طی کنم. بی شک شرایط پیش آمده برایم و زندگی پروژه ای در بند عباس زندگی کاری و حتی خلقیات مرا هم تغییر داد که بی شک همه را مدیون خیلی ها هستم که جایگاه یک دوست و همکار و رییس ،جایگاه ویژه ای دارد.همکاری من با یک دوست هلندی در این پروژه درس هایی به من آموخت که در هیچ دانشگاه و دوره ای نمی توانستم آن را تجربه نمایم،درک سیلویس کسی که خیلی چیز ها را مدیونشم که بدون هیچ چشم داشتی تجربیاتش را در اختیارمم گذاشت و برای رشد کردن بستر لازم را فراهم نمودکه همیشه سپاسگزارش خواهم بود.
از همه دوستان و عزیزانی که اخلاق ناخوشم را تحمل کردند و دوستم داشتند ،ممنونم . از پدر و مادر و برادرم و همه عزیزانم که همانند کوه مثل همیشه پشتم بودند ،ممنونم . از همه کسانی که مرا در راه رسیدن با اینجا همراهم بودند ممنونم و از یک دوست عزیز که مرا تحمل کرد و مرا به سوی هدفم همراهی کرد و به من اعتماد داشت ممنونم .از تو هم ممنونم
سال 89 سال خوشی خواهد بود باور دارم
سال نو مبارک

Saturday, 20 March 2010

نوروز

یامقلب القلوب والابصار

یامدبراللیل والنهار

حول حالنا الی احسن الحال

فرخنده باد بر همگان مقدم بهارنوروز , جاودانه ترین جشن روزگار

Saturday, 6 February 2010

جاذبه هاي توريستي


بعد از طوفان بندر عباس
Posted by Picasa

Friday, 15 January 2010

آهسته

قابل توجه آنهايي که يک شبه مي خواهند ره صد ساله بروند

Wednesday, 6 January 2010

کاش امروزی نبود

Monday, 4 January 2010

بدون تیتر










انگشت هام روی این صفحه کلید چرق چرق می کنه ،شدم یک کلاف پر از گره های ریز و درشت ،با هزار و یک جور سر نخ که هر کدومش رو که می کشی به جای اینکه کلاف قصه ها را بازترش کنه ،بیشتر بهم می پیچیه.شدم مثل یک رودخونه گل آلود که با وجودی که جریان داره اما آبش زلال و صاف نمیشه ،چراش رو نمی دونم،ازم نپرس که چرا،که حتی چراش روخودم هم نمی دونم.دارم توی یک جاده بی انتها قدم می زنم ،پرم از هزار و یک سوال بی جواب،یکی حکم می کنه به جاه طلبی ،یکی دورقاب چینی و خوش خدمتی رو به قیمت گذر از شرافت آدم ها می دونه،شرافت آدم ها چند؟شاید ارزان تر از آن باشد که نشود فروختش به سیم و زری.خدایا بندگان گمراهت را به راه راست هدایت کن،کاش نمازی که می خواندیم را می فهمیدیم که فریاد میزنیم اهدنا الصراط المستقیم ،شاید نماز هایمان هم از روی تزویر و ریا شده که التماسمان به خدا را هم از یاد می بریم ،خدایا ما را به راه راست هدایت کن. چقدر سخت است نشستن و دیدن گمراهی آدم ها