
پی نوشت
Tuesday, 6 January 2009
Monday, 5 January 2009
کرامات انسانی

همیشه در حرکات و جنبش های احساسی ،دو دسته افراد وجود دارند.عده ای با حضور و تحسن و شعار به مقابله بر می خیزند و عده ای دیگر نقش انفعالی تری ایفا می کنند.بی شک از نظر هر گروه رفتار و اعمالشان درست و منطقی است،چرا که همیشه حضور دست جمعی قشر های مختلف تاثیرات بیشتری دارد.اما گاهی هر دو گروه کمی زیاده روی می کنند و با رفتار غیر دیپلماتیک نه تنها تاثیر مثبت در محکوم کردن نمی گذارند بلکه باعث وجود امدن زیان نیز می شوند.در حمله به غزه و کشتار مردم بی گناه غزه نیز چنین اتفاقی در ایران افتاده است و دو دسته بین مردم بوجود آمده،عده ای که تحسن می کنند،جایزه برای سر سران عرب تعیین می کنند و یا با نیروی انتظامی کشوربرای فتح سفارتخانه ها در گیر می شوند(عجیب اینجاست که آنچنان با خشم با نیروی انتظامی در گیر می شوند که نعوذ و بالله انگار سرباز دشمن را میزنند)که صد البته با تدبیر به موقع رهبری جلوی چنین اعمال غیر دیپلماتیکی که به زیان نظام بود گرفته شد، و عده ای دیگر هم هستند که کلا مخالف حمایت از مردم غزه هستند ؛و میگویند به ما چه مگر مردم غزه در جنگ ایران چه کردند
اما هر دو گروه باید بدانند که وقتی کرامت انسانی به زیر سوال میرود و انسان های بی گناه مورد تهاجم و کشتار قرار می گیرند ،بر هر انسان آزاده ای چه مسلمان ،چه مسیحی ،چه یهودی و...واجب است که فریاد بزند و خواستار پایان جنگ شود،چه این جنگ در فلسطین باشد چه در هر کجای دنیا.خون و خون ریزی بخصوص ریختن خون بی گناه در هرجای عالم حرام است.پس همه با هم فریاد بزنیم :جنگ نه
Sunday, 4 January 2009
طول و عرض زندگی

زندگی پر است از خاطره ها.در حقیقت هر لحظه از زندگی خاطره ایست برای آینده.از هر لحظه ،حتی کوتاه برای شاد بودن استفاده کنید.بدانید که طول زندگی بی معنا ترین واژه حیات است ،چرا که می تواند طولش به بلندای زمان باشد و می تواند همین حالا پایان یابد.پس تا می توانید از عرض زندگی بهره ببرید که زندگی زیباست،عشق بورزید،خوبی کنید،شاد باشید و شاد کنید
Saturday, 3 January 2009
عکاسی در دنیای پست مدرن
انقلاب دیجیتال در سال قرن 21 و همچنان حضور قدرت مند دوربین آنالوگ
xiang projectعکس های زیبای
را حتما ببینید
Friday, 2 January 2009
اختلافات طبقاتی

دیروز با دوستی بحث در رابطه با اختلاف طبقاتی خانواده ها داشتم،چه فرهنگی -و چه مالی، که امروز صبح دوست نازنینم "ب" داستانی ازعزیز نسین برایم فرستاد که فکر می کنم حرف برای گفتن زیاد دارد.بخوانیم
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالي خانواده همسرم پايينتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگي بهتري برايش فراهم کنم. مادرم چنين دختري برايم در نظر گرفتهبود. نميدانم اين خبر چگونه به گوش رئيسم رسيد چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصيحتم کند. اسم رئيس من عاصم است اما کارمندان به او ميگويند عاصم جورابي! سر ساعت به رستوران رفتم. رئيس تا مرا ديد گفت: چون جوان خوب و نجيب و سربهراهي هستي ميخوام نصيحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخواي واسه زنت وضع بهتري فراهم کني! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکني مثل من بدبخت مي شي. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم ميگن عاصم جورابي!پرسيدم: جناب رييس چرا شما رو عاصم جورابي صدا ميکنن؟ جواب داد: چون بدبختي من از يه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگي اش را برايم تعريف کرد:وقتي خواستم زن بگيرم با خودم گفتم بايد دختري از خانواده طبقه پايين بگيرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زيادي نداشته باشه. واسه همين يه دختر بيست و يک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهيزيه نداشت. باباش يک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابي هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگي بود . بهش ميگفتم امشب بريم رستوران؟ ميگفت نه چرا پول خرج کنيم؟ ميگفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ ميگفت: مگه شخصيت آدم به لباسه؟تا اينکه براش به زور يه جفت جوراب خوشگل خريدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشيد. يهروز گفتم عزيزم چرا جوراب تازهات رو نميپوشي؟ با خجالت جواب داد: آخه اين جورابا با کفشاي کهنهام جور در نمياد! به زور بردمش بيرون و براش يه جفت کفش نو خريدم. فرداش که مي خواستيم بريم مهموني باز کفش و جوراب رو نپوشيد. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتي توي صندوق و نميپوشي؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمياد! همونروز يک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشيد. دليلش هم اين بود: اين لباسا با بلوز کهنه جور در نميان! رفتم دوتا بلوز خوب هم خريدم. ايندفعه روسري خواست. روسري رو که خريدم . ديگه چيزي کم و کسر نداشت اما اين تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پيرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خريدن کم و کسريهاي خانوم! تا اينکه يهروز ديدم اخماش رفته تو هم. پرسيدم چته؟ گفت اين موها با لباسام جور نيست. قرار شد هفتهاي يه بار بره آرايشگاه. بعد از مدتي ديدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثيه خونه قديمي شده و با خودمون جور درنمياد. عوض کردن اثاثيه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و ميز ناهارخوري و خلاصه همه اثاثيه خونه عوض شد. صباحت توي خونه باباش راديو هم نديده بود اما توي خونه من شبها تلويزيون ميديد!چند روز بعد از قديمي بودن خونه و کثيفي محله حرف زد. يک آپارتمان شيک تو يکي از خيابوناي بالاشهر گرفتم. اما اين بار اثاثيه با آپارتمان جديد جور نبود! دوباره اثاثيه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه ديدم صباحت باز اخم کرده. پرسيدم ديگه چرا ناراحتي؟ طبق معمول روش نميشد بگه اما يه جورايي فهموند که ماشين ميخواد! با کلي قرض و قوله يه ماشين هم واسه خانوم خريدم. حالا ديگه با اون دختري که زماني زن ايدهال من بود نميشد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگلتر بود! کارش شدهبود استخر و سينما و آرايشگاه و پارتي! دختري که تو خونه باباش آب هم گير نمياورد تو خونه من ........ميخورد. مدام زير لب ميگفت: آدم بايد همه چيزش با هم متناسب باشه!اوايل نميدونستم منظورش چيه چون کم و کسري نداشت. خونه، زندگي، ماشين، اثاثيه و بقيه چيزا رو که داشت. اما بعد از مدتي فهميدم چيزي که در زندگي صباحت خانوم کهنه شده و با بقيه چيزا جور درنمياد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشين و اثاثيه و هرچي که داشتم با خودش برد. تنها چيزي که برام موند همين لقب عاصم جورابي بود! يه جفت جوراب باعث شد که همه چي بهم بخوره. کاش دستم ميشکست و براش جوراب نميگرفتم! نويسنده: عزيز نسين
Thursday, 1 January 2009
2009
Subscribe to:
Posts (Atom)