روز های عجیبی است ،بی حوصله ام ،خسته،بد خلق،نمی دانم چرا خدا همه بدی های عالم را یک شبه نثارم کرده ،حتما تقدیری است که من نمی دانم.چقدر سخت است تحمل کردنم ،خوب می دانم اماچاره ای نیست ،سعی در اصلاح خویش دارم اما چقدر زمان می برد ،الله و اعلم .
پی نوشت
Thursday, 30 July 2009
Wednesday, 29 July 2009
Monday, 27 July 2009
شاید نیچه دوباره بگرید
روز ها پیش بود که وقتی نیچه گریست را خواندم(اینجا)چقدر احساس می کنم که باید دوباره بخوانمش هر چند که میدانم هنوزبرای خواندش و شنیدن دوباره حرف هایش انرژی زیادی ندارم .هر چند که نسخه ای را که حاشیه نویسی کردم همراه ندارم و باید دوباره آن را تهیه کنم اما ارزشش را دارد.می دانم که هنوز نخوانده ای اما خواندش را به همه توصیه می کنم شاید درس هایش را یاد بگیریم ،شاید
توضیح : مطلب بدون عکس است چرا که سرعت آپلود عکس در خانه پدری تقریبا صفر است
Thursday, 23 July 2009
Wednesday, 22 July 2009
Tuesday, 21 July 2009
یاد داشت های شبانه
چند وقتی است که ننوشته ام و تقریبا به همان سرعتی که من میدوم، روز هایم نیز می گذرد و تا به خود می آیم می بینم که شب است و روزی دیگر در انتظارم است.روز های پر فراز و نشیبی را که پر از تغییرات بود پشت سر نهادم که هنوزهم برایم باورشان و از دست دادنشان سخت است.هرچند که هنوز هم به آنجایی که باید برسم نرسیده ام که انشا الله میرسم.که همیشه باید روشن دیدن و روشن بود.
اما از حواشی روز هایم که بنویسم بیشتر ذوب در اقتصاد جهانی شده ام ،هرجا که میروم آنچنان موجش همه چیز را نابود کرده که تنها بقایای آن قابل رویت است اما من هچنان امیدوارم .از سیاست و اخبار این روزها کمی بدورم اما شنیده ام که هر کسی حرف خودش را میزند ،خدا همه مارا به راه راست هدایت کند.در هر حال کمی نوشتم که شاید باز برگردم به روزهای گذشته که می نوشتم.تقدیمتان باد سلام ها و درود هایم
Monday, 20 July 2009
Saturday, 11 July 2009
به بهانه شیرینی تو
روز هاست که ننوشته ام و تنها نگاه می کنم ،روز های سختی را پشت سر گذاشته ام که همچنان برایم ادامه دارد ،نه از جنگ سبزی و سرخی است که برایم سخت آمده است که از دلتنگی هاست که دلشکسته ام.اما امروز بیست و یکمین روز از روز های گرم تابستانی بهانه ای برای نوشتن است از تویی که برایم هم پدر شدی وهم مادر،هم برادرم بودی هم رفیق روز های سخت غربتم ،شانه هایت مامنی بود برای گریه هایم وقتی مادر نبود ،آغوشت بوی پدر میداد در روز های دوری از پدر.چه روز هایی بود که می دانستم می خندی هرچند که خنده ات نمی آمد که منه خسته، از کوچه های سختی بگذرم،چه روز هایی که با هم زیر درخت گوشه حیاط نشیتیم و قهوه نوشیدیم و ازروز های آفتابی لذت بردیم.چقدر عاشقانه قلم بدست دیوار هارا از تنهایی ها پاک کردیم که تو ماندی و من رفتم.با دلی پر از غم که هنوزم غم دوریت برایم سخت است که خدا می داند و بس.امروز تمام بهانه هایم تو شدی که برای تو بگویم که چقدر دوستت دارم و چقدر برایم مبدا حیاتت،آغازین روز زندگیت شیرین است .می دانم که یادآوریش را دوست نمی داری اما سایه ات را سنگین تر و وجودت را محکم تر احساس می کنم .برادر نازنینم سالروز و بهار زندگیت را از صمیم قلبم که دلتنگت است ،عاشقانه تبریک می گویم و آرزوی سلامت و سعادت برایت از خداوند دارم.
تا آخرین لحظه عمرم دوستت دارم
تولدت مبارک
سیامک -بیست و یکم تیر 88دوبی
Subscribe to:
Posts (Atom)